انجمن شاعران سايت!!!

[Nersi]

حداقل اینجا که تاپیک ادبیاته به املای لغات توجه کن
فقان نه فغان

با اجازه همه ی ادیبان و هنروران و اساتید،
فغان درست است که همان آه و ناله می باشد

فارسی را پاس بداریم

[Nersi]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

[abri]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر

[hadi]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر
این شاید ولی از آن نباید گذشت دیگر

[محمود]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر
این شاید ولی از آن نباید گذشت دیگر

در کوچه نیک بینان همچون گدای مستم

[Nersi]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر
این شاید ولی از آن نباید گذشت دیگر

در کوچه نیک بینان همچون گدای مستم
در دیده ی رفاقت،باور بکن که خستم

[mmk]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر
این شاید ولی از آن نباید گذشت دیگر

در کوچه نیک بینان همچون گدای مستم
در دیده ی رفاقت،باور بکن که خستم

در کوی نارفیقان من یک شبی نشستم

[hadi]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر
این شاید ولی از آن نباید گذشت دیگر

در کوچه نیک بینان همچون گدای مستم
در دیده ی رفاقت،باور بکن که خستم

در کوی نارفیقان من یک شبی نشستم
بی یار بودن نوشته بود در سرنوشتم

[TNZ]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر
این شاید ولی از آن نباید گذشت دیگر

در کوچه نیک بینان همچون گدای مستم
در دیده ی رفاقت،باور بکن که خستم

در کوی نارفیقان من یک شبی نشستم
بی یار بودن نوشته بود در سرنوشتم

خدایا سرنوشتم را از سر بنویس

[Nersi]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر
این شاید ولی از آن نباید گذشت دیگر

در کوچه نیک بینان همچون گدای مستم
در دیده ی رفاقت،باور بکن که خستم

در کوی نارفیقان من یک شبی نشستم
بی یار بودن نوشته بود در سرنوشتم

خدایا سرنوشتم را از سر بنویس
گر قبول نداری،از ته بنویس

[TNZ]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر
این شاید ولی از آن نباید گذشت دیگر

در کوچه نیک بینان همچون گدای مستم
در دیده ی رفاقت،باور بکن که خستم

در کوی نارفیقان من یک شبی نشستم
بی یار بودن نوشته بود در سرنوشتم

خدایا سرنوشتم را از سر بنویس
گر قبول نداری،از ته بنویس

اما طوری بنویس که مرا خوش آید

[Nersi]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر
این شاید ولی از آن نباید گذشت دیگر

در کوچه نیک بینان همچون گدای مستم
در دیده ی رفاقت،باور بکن که خستم

در کوی نارفیقان من یک شبی نشستم
بی یار بودن نوشته بود در سرنوشتم

خدایا سرنوشتم را از سر بنویس
گر قبول نداری،از ته بنویس

اما طوری بنویس که مرا خوش آید
ما را که خوش آید پشت سرش پشتک آید

[TNZ]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر
این شاید ولی از آن نباید گذشت دیگر

در کوچه نیک بینان همچون گدای مستم
در دیده ی رفاقت،باور بکن که خستم

در کوی نارفیقان من یک شبی نشستم
بی یار بودن نوشته بود در سرنوشتم

خدایا سرنوشتم را از سر بنویس
گر قبول نداری،از ته بنویس

اما طوری بنویس که مرا خوش آید
ما را که خوش آید پشت سرش پشتک آید

چقدر دلم هوای کوی یار کرده است

[Nersi]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر
این شاید ولی از آن نباید گذشت دیگر

در کوچه نیک بینان همچون گدای مستم
در دیده ی رفاقت،باور بکن که خستم

در کوی نارفیقان من یک شبی نشستم
بی یار بودن نوشته بود در سرنوشتم

خدایا سرنوشتم را از سر بنویس
گر قبول نداری،از ته بنویس

اما طوری بنویس که مرا خوش آید
ما را که خوش آید پشت سرش پشتک آید

چقدر دلم هوای کوی یار کرده است
هوای آن مردک پُر عشوه و ناز کرده است

[hadi]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر
این شاید ولی از آن نباید گذشت دیگر

در کوچه نیک بینان همچون گدای مستم
در دیده ی رفاقت،باور بکن که خستم

در کوی نارفیقان من یک شبی نشستم
بی یار بودن نوشته بود در سرنوشتم

خدایا سرنوشتم را از سر بنویس
گر قبول نداری،از ته بنویس

اما طوری بنویس که مرا خوش آید
ما را که خوش آید پشت سرش پشتک آید

چقدر دلم هوای کوی یار کرده است
هوای آن مردک پُر عشوه و ناز کرده است

آن کو هر روز از من میگرفت پول تو جیبی

[mmk]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر
این شاید ولی از آن نباید گذشت دیگر

در کوچه نیک بینان همچون گدای مستم
در دیده ی رفاقت،باور بکن که خستم

در کوی نارفیقان من یک شبی نشستم
بی یار بودن نوشته بود در سرنوشتم

خدایا سرنوشتم را از سر بنویس
گر قبول نداری،از ته بنویس

اما طوری بنویس که مرا خوش آید
ما را که خوش آید پشت سرش پشتک آید

چقدر دلم هوای کوی یار کرده است
هوای آن مردک پُر عشوه و ناز کرده است

آن کو هر روز از من میگرفت پول تو جیبی
میبردمش بیرون بهش میدادم نیمرو و دیزی

[hadi]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر
این شاید ولی از آن نباید گذشت دیگر

در کوچه نیک بینان همچون گدای مستم
در دیده ی رفاقت،باور بکن که خستم

در کوی نارفیقان من یک شبی نشستم
بی یار بودن نوشته بود در سرنوشتم

خدایا سرنوشتم را از سر بنویس
گر قبول نداری،از ته بنویس

اما طوری بنویس که مرا خوش آید
ما را که خوش آید پشت سرش پشتک آید

چقدر دلم هوای کوی یار کرده است
هوای آن مردک پُر عشوه و ناز کرده است

آن کو هر روز از من میگرفت پول تو جیبی
میبردمش بیرون بهش میدادم نیمرو و دیزی

اما یک روز رفت و دیگر بر نگشت

[محمود]

شب سیاه و روز سیاه و دل من سپید
زان سوی تیرگی ها می رسد امید

دل تنگم از این زمانه نابکار خراب
از این مغز های خسته و پُر آب

چنان از دست یار ، من در عذابم
که با هر نفسم شِنوی این فغانم

تو را از بهر بی مهری چه شاید!!
اگر شاید اگر باید،بُود این یک جنایت!!

نباید و نشاید که از ماها گذشت دیگر
این شاید ولی از آن نباید گذشت دیگر

در کوچه نیک بینان همچون گدای مستم
در دیده ی رفاقت،باور بکن که خستم

در کوی نارفیقان من یک شبی نشستم
بی یار بودن نوشته بود در سرنوشتم

خدایا سرنوشتم را از سر بنویس
گر قبول نداری،از ته بنویس

اما طوری بنویس که مرا خوش آید
ما را که خوش آید پشت سرش پشتک آید

چقدر دلم هوای کوی یار کرده است
هوای آن مردک پُر عشوه و ناز کرده است

آن کو هر روز از من میگرفت پول تو جیبی
میبردمش بیرون بهش میدادم نیمرو و دیزی

اما یک روز رفت و دیگر بر نگشت
آنکه بی اقبال بودش سرگذشت

[TNZ]

چرا شعرا رو از مود رمانتیکی در میارید

[Nersi]

چرا شعرا رو از مود رمانتیکی در میارید

سمیه مود رو بکشون به عشقی من پایه ام
طوری برات عشقی میام که دیگه هوس عشق نکنی!!!! (آخه من مرغ عشقم،قد قد )

بزن بریم