قصه سازي
داستان از اونجا رقم خورده شد که شروین داشت همراه با دوست دخترش مینو از خیابون رد میشدند که گشت ارشاد می بینتشون ولی اهمیت نمی ده ولی گشت ارشاد دور نشد و شروین فرار کرد بی چشم ورو بی معرفت دوست دخترش رو تنها گذاشت.
گشت ارشاد دنبال
گشت ارشاد دنبال
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
داستان از اونجا رقم خورده شد که شروین داشت همراه با دوست دخترش مینو از خیابون رد میشدند که گشت ارشاد می بینتشون ولی اهمیت نمی ده ولی گشت ارشاد دور نشد و شروین فرار کرد بی چشم ورو بی معرفت دوست دخترش رو تنها گذاشت.
گشت ارشاد دنبال شروین رفت
گشت ارشاد دنبال شروین رفت
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
داستان از اونجا رقم خورده شد که شروین داشت همراه با دوست دخترش مینو از خیابون رد میشدند که گشت ارشاد می بینتشون ولی اهمیت نمی ده ولی گشت ارشاد دور نشد و شروین فرار کرد بی چشم ورو بی معرفت دوست دخترش رو تنها گذاشت.
گشت ارشاد دنبال شروین رفت
در همین لحظه
گشت ارشاد دنبال شروین رفت
در همین لحظه
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
داستان از اونجا رقم خورده شد که شروین داشت همراه با دوست دخترش مینو از خیابون رد میشدند که گشت ارشاد می بینتشون ولی اهمیت نمی ده ولی گشت ارشاد دور نشد و شروین فرار کرد بی چشم ورو بی معرفت دوست دخترش رو تنها گذاشت.
گشت ارشاد دنبال شروین رفت
در همین لحظه شروین با یه ماشین دیگه تصادف می کنه
گشت ارشاد دنبال شروین رفت
در همین لحظه شروین با یه ماشین دیگه تصادف می کنه

°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
چندتا کلمه می نویسی خانوم؟
داستان از اونجا رقم خورده شد که شروین داشت همراه با دوست دخترش مینو از خیابون رد میشدند که گشت ارشاد می بینتشون ولی اهمیت نمی ده ولی گشت ارشاد دور نشد و شروین فرار کرد بی چشم ورو بی معرفت دوست دخترش رو تنها گذاشت.
گشت ارشاد دنبال شروین رفت
در همین لحظه شروین با یه ماشین دیگه تصادف می کنه
حقش بود
داستان از اونجا رقم خورده شد که شروین داشت همراه با دوست دخترش مینو از خیابون رد میشدند که گشت ارشاد می بینتشون ولی اهمیت نمی ده ولی گشت ارشاد دور نشد و شروین فرار کرد بی چشم ورو بی معرفت دوست دخترش رو تنها گذاشت.
گشت ارشاد دنبال شروین رفت
در همین لحظه شروین با یه ماشین دیگه تصادف می کنه
حقش بود

بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
داستان از اونجا رقم خورده شد که شروین داشت همراه با دوست دخترش مینو از خیابون رد میشدند که گشت ارشاد می بینتشون ولی اهمیت نمی ده ولی گشت ارشاد دور نشد و شروین فرار کرد بی چشم ورو بی معرفت دوست دخترش رو تنها گذاشت.
گشت ارشاد دنبال شروین رفت
در همین لحظه شروین با یه ماشین دیگه تصادف می کنه
حقش بود
پایان
گشت ارشاد دنبال شروین رفت
در همین لحظه شروین با یه ماشین دیگه تصادف می کنه
حقش بود
پایان
زندگي هديه خداست به تو. طرز زندگي کردن تو، هديه ي توست به خدا
در یک ظهر آفتابی، در حالی که اشعه های خورشید از پنجره به درون اتاق می تابید.
سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
در یک ظهر آفتابی، در حالی که اشعه های خورشید از پنجره به درون اتاق می تابید.
سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و
سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
در یک ظهر آفتابی، در حالی که اشعه های خورشید از پنجره به درون اتاق می تابید.
سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟
سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
در یک ظهر آفتابی، در حالی که اشعه های خورشید از پنجره به درون اتاق می تابید.
سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه
سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان