قصه سازي

گفتگو در مورد ادبیات فارسی ، مشاعره و موضوعات مرتبط
نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » چهار شنبه 2 خرداد 1386, 1:56 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
تصویر

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » چهار شنبه 2 خرداد 1386, 1:59 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد :D
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » چهار شنبه 2 خرداد 1386, 2:13 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه :lol: ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
تصویر

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » چهار شنبه 2 خرداد 1386, 2:19 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » چهار شنبه 2 خرداد 1386, 2:35 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و
تصویر

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » چهار شنبه 2 خرداد 1386, 2:44 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و وزیر لایق باز غش کرد :D
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » چهار شنبه 2 خرداد 1386, 2:55 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و وزیر لایق باز غش کرد که باز هم همه ندیده گرفتنش و داستان رو ادامه دادند :lol:
تصویر

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » چهار شنبه 2 خرداد 1386, 3:01 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و وزیر لایق باز غش کرد که باز هم همه ندیده گرفتنش و داستان رو ادامه دادند
در همین لحظه پادشاه با چهره ای عصبا نی سررسید :?
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » چهار شنبه 2 خرداد 1386, 3:07 pm

:lol:
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و وزیر لایق باز غش کرد که باز هم همه ندیده گرفتنش و داستان رو ادامه دادند
در همین لحظه پادشاه با چهره ای عصبا نی سررسید گفت چرا غش کردن وزیر لایق من رو ندیده می گیرین ؟؟ :x
تصویر

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » چهار شنبه 2 خرداد 1386, 3:11 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و وزیر لایق باز غش کرد که باز هم همه ندیده گرفتنش و داستان رو ادامه دادند
در همین لحظه پادشاه با چهره ای عصبا نی سررسید گفت چرا غش کردن وزیر لایق من رو ندیده می گیرین ؟؟
سپیده که جلاد پادشاه بود گفت من مجازاتشون میکنم
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » پنج شنبه 3 خرداد 1386, 6:45 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و وزیر لایق باز غش کرد که باز هم همه ندیده گرفتنش و داستان رو ادامه دادند
در همین لحظه پادشاه با چهره ای عصبا نی سررسید گفت چرا غش کردن وزیر لایق من رو ندیده می گیرین ؟؟
سپیده که جلاد پادشاه بود گفت من مجازاتشون میکنم
شاهزاده همین که این حرف رو شنید با چهره ای سرخ و با ابهت هرچی تمام تر از اسبش اومد پایین و بدددددددددددوووووووووو فراااار کرد رفت بالا درخت
تصویر

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » پنج شنبه 3 خرداد 1386, 6:56 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و وزیر لایق باز غش کرد که باز هم همه ندیده گرفتنش و داستان رو ادامه دادند
در همین لحظه پادشاه با چهره ای عصبا نی سررسید گفت چرا غش کردن وزیر لایق من رو ندیده می گیرین ؟؟
سپیده که جلاد پادشاه بود گفت من مجازاتشون میکنم
شاهزاده همین که این حرف رو شنید با چهره ای سرخ و با ابهت هرچی تمام تر از اسبش اومد پایین و بدددددددددددوووووووووو فراااار کرد رفت بالا درخت ولی اونجا دشتی بود که درخت نداشت، ولی خوب بیچاره چی کار کنه؟ چاره ای نداشت :lol:

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » پنج شنبه 3 خرداد 1386, 6:59 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و وزیر لایق باز غش کرد که باز هم همه ندیده گرفتنش و داستان رو ادامه دادند
در همین لحظه پادشاه با چهره ای عصبا نی سررسید گفت چرا غش کردن وزیر لایق من رو ندیده می گیرین ؟؟
سپیده که جلاد پادشاه بود گفت من مجازاتشون میکنم
شاهزاده همین که این حرف رو شنید با چهره ای سرخ و با ابهت هرچی تمام تر از اسبش اومد پایین و بدددددددددددوووووووووو فراااار کرد رفت بالا درخت ولی اونجا دشتی بود که درخت نداشت، ولی خوب بیچاره چی کار کنه؟ چاره ای نداشت.
در همین احیان وزیر لایق اومد و با عصبانیت شدید داد زد: گفتــــــــــــــــــــــــم هر کی یه جمله بگه آقا شاهزاده و داماد :x
تصویر

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » پنج شنبه 3 خرداد 1386, 7:06 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و وزیر لایق باز غش کرد که باز هم همه ندیده گرفتنش و داستان رو ادامه دادند
در همین لحظه پادشاه با چهره ای عصبا نی سررسید گفت چرا غش کردن وزیر لایق من رو ندیده می گیرین ؟؟
سپیده که جلاد پادشاه بود گفت من مجازاتشون میکنم
شاهزاده همین که این حرف رو شنید با چهره ای سرخ و با ابهت هرچی تمام تر از اسبش اومد پایین و بدددددددددددوووووووووو فراااار کرد رفت بالا درخت ولی اونجا دشتی بود که درخت نداشت، ولی خوب بیچاره چی کار کنه؟ چاره ای نداشت.
در همین احیان وزیر لایق اومد و با عصبانیت شدید داد زد: گفتــــــــــــــــــــــــم هر کی یه جمله بگه آقا شاهزاده و داماد .
ولی ییهو هادی قاطی کرد و

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » پنج شنبه 3 خرداد 1386, 7:48 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و وزیر لایق باز غش کرد که باز هم همه ندیده گرفتنش و داستان رو ادامه دادند
در همین لحظه پادشاه با چهره ای عصبا نی سررسید گفت چرا غش کردن وزیر لایق من رو ندیده می گیرین ؟؟
سپیده که جلاد پادشاه بود گفت من مجازاتشون میکنم
شاهزاده همین که این حرف رو شنید با چهره ای سرخ و با ابهت هرچی تمام تر از اسبش اومد پایین و بدددددددددددوووووووووو فراااار کرد رفت بالا درخت ولی اونجا دشتی بود که درخت نداشت، ولی خوب بیچاره چی کار کنه؟ چاره ای نداشت.
در همین احیان وزیر لایق اومد و با عصبانیت شدید داد زد: گفتــــــــــــــــــــــــم هر کی یه جمله بگه آقا شاهزاده و داماد .
ولی ییهو هادی قاطی کرد و وزیر لایق غش کرد :lol: :lol: :lol:
تصویر

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » پنج شنبه 3 خرداد 1386, 7:51 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و وزیر لایق باز غش کرد که باز هم همه ندیده گرفتنش و داستان رو ادامه دادند
در همین لحظه پادشاه با چهره ای عصبا نی سررسید گفت چرا غش کردن وزیر لایق من رو ندیده می گیرین ؟؟
سپیده که جلاد پادشاه بود گفت من مجازاتشون میکنم
شاهزاده همین که این حرف رو شنید با چهره ای سرخ و با ابهت هرچی تمام تر از اسبش اومد پایین و بدددددددددددوووووووووو فراااار کرد رفت بالا درخت ولی اونجا دشتی بود که درخت نداشت، ولی خوب بیچاره چی کار کنه؟ چاره ای نداشت.
در همین احیان وزیر لایق اومد و با عصبانیت شدید داد زد: گفتــــــــــــــــــــــــم هر کی یه جمله بگه آقا شاهزاده و داماد .
ولی ییهو هادی قاطی کرد و وزیر لایق غش کرد هادیم بیشتر قاطی کرد به طوری که :D

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » پنج شنبه 3 خرداد 1386, 8:53 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و وزیر لایق باز غش کرد که باز هم همه ندیده گرفتنش و داستان رو ادامه دادند
در همین لحظه پادشاه با چهره ای عصبا نی سررسید گفت چرا غش کردن وزیر لایق من رو ندیده می گیرین ؟؟
سپیده که جلاد پادشاه بود گفت من مجازاتشون میکنم
شاهزاده همین که این حرف رو شنید با چهره ای سرخ و با ابهت هرچی تمام تر از اسبش اومد پایین و بدددددددددددوووووووووو فراااار کرد رفت بالا درخت ولی اونجا دشتی بود که درخت نداشت، ولی خوب بیچاره چی کار کنه؟ چاره ای نداشت.
در همین احیان وزیر لایق اومد و با عصبانیت شدید داد زد: گفتــــــــــــــــــــــــم هر کی یه جمله بگه آقا شاهزاده و داماد .
ولی ییهو هادی قاطی کرد و وزیر لایق غش کرد هادیم بیشتر قاطی کرد به طوری که شاهزاده رو تا اونجا که میخورد کتک زد :o :lol:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
mrvahid
پيشرفت كرده
پيشرفت كرده
پست: 93
تاریخ عضویت: سه شنبه 21 فروردین 1386, 3:26 pm
محل اقامت: Tehran / Iran
تماس:

پست توسط mrvahid » پنج شنبه 3 خرداد 1386, 9:01 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و وزیر لایق باز غش کرد که باز هم همه ندیده گرفتنش و داستان رو ادامه دادند
در همین لحظه پادشاه با چهره ای عصبا نی سررسید گفت چرا غش کردن وزیر لایق من رو ندیده می گیرین ؟؟
سپیده که جلاد پادشاه بود گفت من مجازاتشون میکنم
شاهزاده همین که این حرف رو شنید با چهره ای سرخ و با ابهت هرچی تمام تر از اسبش اومد پایین و بدددددددددددوووووووووو فراااار کرد رفت بالا درخت ولی اونجا دشتی بود که درخت نداشت، ولی خوب بیچاره چی کار کنه؟ چاره ای نداشت.
در همین احیان وزیر لایق اومد و با عصبانیت شدید داد زد: گفتــــــــــــــــــــــــم هر کی یه جمله بگه آقا شاهزاده و داماد .
ولی ییهو هادی قاطی کرد و وزیر لایق غش کرد هادیم بیشتر قاطی کرد به طوری که شاهزاده رو تا اونجا که میخورد کتک زد‌ و در این حین جلاد سر رسید.

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » پنج شنبه 3 خرداد 1386, 9:04 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و وزیر لایق باز غش کرد که باز هم همه ندیده گرفتنش و داستان رو ادامه دادند
در همین لحظه پادشاه با چهره ای عصبا نی سررسید گفت چرا غش کردن وزیر لایق من رو ندیده می گیرین ؟؟
سپیده که جلاد پادشاه بود گفت من مجازاتشون میکنم
شاهزاده همین که این حرف رو شنید با چهره ای سرخ و با ابهت هرچی تمام تر از اسبش اومد پایین و بدددددددددددوووووووووو فراااار کرد رفت بالا درخت ولی اونجا دشتی بود که درخت نداشت، ولی خوب بیچاره چی کار کنه؟ چاره ای نداشت.
در همین احیان وزیر لایق اومد و با عصبانیت شدید داد زد: گفتــــــــــــــــــــــــم هر کی یه جمله بگه آقا شاهزاده و داماد .
ولی ییهو هادی قاطی کرد و وزیر لایق غش کرد هادیم بیشتر قاطی کرد به طوری که شاهزاده رو تا اونجا که میخورد کتک زد‌ و در این حین جلاد سر رسید.
جلاد گیوتین خودش رو روی زمین میکشد و با هیبتی ترسناک جلو اومد :D
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
mrvahid
پيشرفت كرده
پيشرفت كرده
پست: 93
تاریخ عضویت: سه شنبه 21 فروردین 1386, 3:26 pm
محل اقامت: Tehran / Iran
تماس:

پست توسط mrvahid » پنج شنبه 3 خرداد 1386, 9:25 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادشاهی بود توی یه شهر دور میخواست برای بچه های سایت زوج مناسب پیدا کنه ولی خودشم نمیدونست چی کار میخواد بکنه؟
تصمیم گرفت یه وزیر لایق مثل حمیده استخدام کنه كه به شاهزاده ی لایقش احمد کمک کنه
خلاصه یه روز که احمد از قصر بیرون رفته بود یه دختر خوب و نجیب و مناسب واسه هادی دید اون دختر خیلی زیبا و از خانواده اشراف بود... یهو نظر احمد عوض شد گفت حالا که این دختر مناسبیه چرا برای خودم در نظر نگیرمش؟ اما گفت نـــه هادی دوستمه
همین طور که دودل بود ورنوس از راه رسيد و احمد رو كشت ولی ورنوس بی معرفت نمی دونست که تو این داستانها کسی نمی میره!
احمد برگشت و چند تا فحش [...] به ورنوس که تازه وارد سایت شده داد
بعد گفت بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا ؟؟؟؟
ناگهان وزیر لایق که حمیده بود سررسید و گفت دعوا بده دهه
ورنوس ناراحت شد و با صورتي خيس از اشك رفت بالا كوه كه یه افغانی یه پاره آجر ول کرد تو سرش وزیر لایق غش کرد ورنوس گفت آخخخخخخ شست پام شیکست ناگهان hnz سررسید دوباره رفت!
ترسو فرار کرد
شاهزاده خسته از همه این جریان ها همراه با وزیر لایق و آقا داماد و عروس(هادی و اون خانومه ) و ورنوس اصلی تصمیم گرفت بره شکار!
خلاصه بچه های نازم در همین موقع آزاده که عاشق هادی شده بود سررسید ورنوس که منتظر یک همچین فرصتی بود همچون پلنگ زخمی.. مثل یک تیر رها شده مانند یک عقابه چیز(یادم رفته) از رو اسبش پرید پایین و وزیر لایق باز غش کرد که باز هم همه ندیده گرفتنش و داستان رو ادامه دادند
در همین لحظه پادشاه با چهره ای عصبا نی سررسید گفت چرا غش کردن وزیر لایق من رو ندیده می گیرین ؟؟
سپیده که جلاد پادشاه بود گفت من مجازاتشون میکنم
شاهزاده همین که این حرف رو شنید با چهره ای سرخ و با ابهت هرچی تمام تر از اسبش اومد پایین و بدددددددددددوووووووووو فراااار کرد رفت بالا درخت ولی اونجا دشتی بود که درخت نداشت، ولی خوب بیچاره چی کار کنه؟ چاره ای نداشت.
در همین احیان وزیر لایق اومد و با عصبانیت شدید داد زد: گفتــــــــــــــــــــــــم هر کی یه جمله بگه آقا شاهزاده و داماد .
ولی ییهو هادی قاطی کرد و وزیر لایق غش کرد هادیم بیشتر قاطی کرد به طوری که شاهزاده رو تا اونجا که میخورد کتک زد‌ و در این حین جلاد سر رسید.
جلاد گیوتین خودش رو روی زمین میکشد و با هیبتی ترسناک جلو اومد. در همین حین وزیر لایق! از حالت گیجی کم کم داشت در میومد.

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: Bing [Bot] و 1 مهمان