عابر بانک منو دزدیدن!!!!!!!! 
Elham نوشته شده:روزی که کیف و عابربانکمو دزدیدن به شدت بی پول شده بودم
به آقای همسر گفتم که وضع مالیم وحشتناک شده روم هم نمیشه به مامان بابا بگم پول می خوام
یک ساعت بعدش آقای همسر خوشحال خوشحال زنگ زده که الهام پول ریختم به حسابت برو بردار
گفتم به چه حسابیم؟؟؟
این موقع شبی!! از کجا بانک باز پیدا کردی!!
گفت آی کیو کارت به کار کردم با عابر بانکت!!!
گفتم آی کیو
والا من جای دزده بودم کلی کیف می کردم
به حساب عابربانک دزدیم هم پول بریزن چه آدمای خوبی
البته این سوتی نیست، احتمالا اطراف باغ نبودیabri نوشته شده:سوتى!!!
سوتى هاى خودمو يادم نيست...اما سوتى دوستمو يادمه كه يه همچين چيزى مى خواست بگه!!
سرم كلاه ميذارى + سرم شيره ميمالى = سرم كلاه مي مالونى؟؟؟!!!!
اگه كسى از سوتى هامو كه توى پاتوق گفته بودمو يادشه لطفا بگه!
Moe نوشته شده:توی مکان پارتی اینقدر کم صندلی چیده بودن که آدم همش مجبور بود سر پا وایسه. همینجور که گرم صحبت با نادر بودم یهو چشمم افتاد به یه صندلی خالی! دیگه اصلا حواسم نبود نادر چی میگه هویجوری سرمو انداختم پایین رفتم نشستم رو صندلی. هنوز گرمای بدن نفر قبلی رو میشد حس کرد!! منم بلند گفتم: ای ول چقد گرم بود! کی اینجا نشسته بود؟
سکوت مجلس و سرخ شدن دختر غریبه و سرخ شدن من!
Moe نوشته شده:توی مکان پارتی اینقدر کم صندلی چیده بودن که آدم همش مجبور بود سر پا وایسه. همینجور که گرم صحبت با نادر بودم یهو چشمم افتاد به یه صندلی خالی! دیگه اصلا حواسم نبود نادر چی میگه هویجوری سرمو انداختم پایین رفتم نشستم رو صندلی. هنوز گرمای بدن نفر قبلی رو میشد حس کرد!! منم بلند گفتم: ای ول چقد گرم بود! کی اینجا نشسته بود؟
سکوت مجلس و سرخ شدن دختر غریبه و سرخ شدن من!
hamideht نوشته شده:چند سال پیش رفته بودیم کلاردشت اونجا پاتوق عربهاست ، همسایه ویلاشو به یه عرب اجاره داده بود توی برقراری ارتباط مشکل داشت بابای من که عربی بلد بود یکم صداش کرد که ببینه اینا چی میگن بابام رفت و کلی باهم حرف زدند و مشکل حل شد همین لحظه هادی رفت پیش بابا ببینه چه خبره بابا میخواست به عربه هادی رو معرفی کنه حواسش پرت شد به هادی اشاره کرد و گفت
انا ولدی
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 0 مهمان
