عشق
Re: عشق
مرد جوانی همیشه به نامزدش هدایای زیبایی می داد و آنها را به بهترین شکل کادو پیچ می کرد. روزی تصمیم گرفت سینه ریز طلا به نامزدش هدیه بدهد.
پس به فروشنده گفت روی پلاک آن حک کند: با من ازدواج می کنی؟
زن جوانی به هیچ وجه فالوده دوست نداشت روزی همسرش تصمیم گرفت کاری کند که او تمام فالوده اش را بخورد. پس روی ظرف فالوده با شربت نوشت : من عاشق تو هستم.
و زن تمام فالوده را خورد.
آن زن عاشق گلهاست....در نخستین سالگرد ازدواجشان شوهرش یک شاخه گل رز به او داد در دومین سالگرد دو شاخه گل رز در سومین سالگرد....
اکنون پنجاه و دو سال از ازدواجشان گذشته است.....
همیشه به فکر باشید که سوژه هایی در زندگی داشته باشید تا بتوانید به وسیله آنها داستانهای عاشقانه ای طراحی کنید و از نوشتن آنها لذت ببرید.
پس به فروشنده گفت روی پلاک آن حک کند: با من ازدواج می کنی؟
زن جوانی به هیچ وجه فالوده دوست نداشت روزی همسرش تصمیم گرفت کاری کند که او تمام فالوده اش را بخورد. پس روی ظرف فالوده با شربت نوشت : من عاشق تو هستم.
و زن تمام فالوده را خورد.
آن زن عاشق گلهاست....در نخستین سالگرد ازدواجشان شوهرش یک شاخه گل رز به او داد در دومین سالگرد دو شاخه گل رز در سومین سالگرد....
اکنون پنجاه و دو سال از ازدواجشان گذشته است.....
همیشه به فکر باشید که سوژه هایی در زندگی داشته باشید تا بتوانید به وسیله آنها داستانهای عاشقانه ای طراحی کنید و از نوشتن آنها لذت ببرید.
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
Re:
eeeeeeeesssshhhhhghhhhhhh
kashk ast!...
kashk ast!...
madaram migoft:
barani beposh,zire chatre asheghi tar mishavi....
barani beposh,zire chatre asheghi tar mishavi....
Re:
؟؟
می دانی ؟!!! همه چیز تازه اش خوب است .. جز تازه فهمیدن _ که گاه دیر است و گاه بسیار دیر _ گاه گران تمام می شود و گاه بسیار گران ..........گاهی حتی به قیمت: " بفهم و بمیر " !!
Re:
abri نوشته شده:bahal goftiSheila نوشته شده: عشق در حال حاضر يه فسيل كه از قبل ها به جا مونده و توي هيچ موزه ايم نميشه پيداش كرد و الان ديگه وجود نداره.
باحالي از خودتونه آبجي
پائولو کوئیلو :
فقط وقتی ما صد در صد از مرگ خود آگاه هستیم
می توانیم صد در صد زندگی کنیم .
فقط وقتی ما صد در صد از مرگ خود آگاه هستیم
می توانیم صد در صد زندگی کنیم .
Re:
تفاوت عشق و هوس
– عشق معطوف به غیر از خود است. در حالیکه محور هوس خود فرد و لذت اوست. جملات زیر را مقایسه کنید:
- ( من) دوستت دارم
- ( من) برات می میرم
- (برای من) هیچکس مثل تو نمیشه
- ( من ) همیشه به فکر توام
-( من) را فراموش نکن
- ( من ) از تو رنجیدم
در حالیکه در عشق، توجه به حالتها و لذتهای خود نیست. و خواست و شرایط معشوق جایگزین خودخواهی فرد می شود.
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای
2 – هوس پاسخ به یک نیاز جسمانی و روانی است، مثل نیاز به آب، نیاز به اکسیژن ، نیاز به غذا. ولی عشق فراتر از یک چنین نیازی هست. عشق فراهم آورنده رشد و خودشکوفایی فرد است. لذا فردعاشق خود را خوار نمی کند، کوچک نمی کند. عشق عزت و احترام دارد و این احترام از روی بی نیازی و بزرگی عشق حاصل می شود. شاید در فیلم ها دیده و شنیده باشید که فردی می گوید« من عشق را گدایی نمی کنم».
هر چه جز عشقست، شد ماکولِ عشق
دو جهان یک دانه پیش نَولِ عشق
دانه یی مر مرغ را هرگز خورَد؟
کاهدان مر اسب را هرگز چَرَد؟
3 – عشق محدود کننده و زندانی کننده معشوق نیست. عشق آزاد کننده است. اگر فردی را مجبور کنیم که همه علائق ، سلیقه ها و تفکراتش را فقط متوجه ما کند و فقط به ما بیندیشد، او را محدود به خودمان کرده ایم، نه اینکه عاشق خودکرده باشیم. در واقع این عشق نیست، این یک هوس است و ما را وابسته به شخص دیگری نموده است.
آنکه او بسته غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق، کو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست
عاشقی زین هر دو حالت، برترست
بی بهار و بی خزان ، سبز و ترست
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق، دریایی ست قعرش ناپدید.
4 – عشق با بدبینی و سوء ظن همراه نیست. عشق یک اعتماد است. یک اطمینان است و پس از شناخت رفتار، گفتار و احساسات معشوق، و به جهت یک آگاهی عمیق به وجود می آید. لذا ابتدا اعتماد به وجود می آید و بعد عشق منعقد می شود.
بعضی ها می پرسند «باید اول عاشق شد بعد ازدواج کرد یا اول ازدواج کرد بعد عاشق شد؟!»
در جواب باید گفت: اگر بعد از ازدواج بخواهی عاشق بشوی که کار از کار گذشته است و آن فرد هر خصوصیت یا رفتار و یا افکار و احساسی که داشته باشد، باید تحمل کنید، نام این عشق نیست.
از طرف دیگر بدون بررسی ، شناخت ، تحقیق و ارتباط رسمی چگونه می توان عاشق فردی شد تا در پی آن ازدواج کرد؟ ( یعنی روش عاشق شدن قبل از ازدواج چگونه است)
خلاصه اینکه، طی یک فرایند رسمی که خانواده ها در جریان هستند، و ارتباطات شما آشکار و شفاف هست. با مشورت و بررسی شما و خانواده هایتان از فرد مقابل آگاهی به دست می آورید، تناسب رفتارها، نقاط ضعف ، احساسات و افکار یکدیگر را می سنجید و سایر معیارهای مطلوب را دقیقا ارزیابی می کنید. بدیهی است که اگر این موارد مثبت باشد خواه ناخواه شما عاشق فرد می شوید( نه هوس پیدا کنید).
اما هوس اینست که معمولا به صرف مجاورت ایجاد می شود. همکلاسی، هم محله ای، همکار، فامیل و ...، می بینید، خنده ها و عشوه هایش را حس می کنید، شیطنتها ، بازیگوشی ها، و کلاس گذاشتن هایش را نظاره می کنید، به دلتون می افتد که عاشقش هستید و با خیالات مستمر از او غولی می سازید که فقط بعد از ازدواج شکسته می شود و واقعیت آن روشن می شود. معمولا چنین دو نفری به جای شناخت یکدیگر، انرژی خود را صرف احساسات یکدیگر می کنند، دل میدهند و قلوه می گیرند، هر روز به تعداد زیادی برای یکدیگر می میرند، یا حداقل غش می کنند و تعارفات کلاس بالا نصیب هم می کنند، از وجود یکدیگر ممنون می شوند، از هم زیاد تشکر می کنند، با مطالعاتی که در مورد مخ زنی دختر یا پسر در اینترنت یا ....آموخته اند سعی می کنند طرف مقابل را شیفته خود سازند ( به هر قیمتی)به هم زیاد کادو می دهند، متون ادبی جالب ، آهنگهای احساس نواز، و مبالغه های غیر عقلانی به یکدیگر پیشکش می کنند، کم کم نقش پدر، مادر، دوستان، همکاران و ... را حذف کرده و همه را یک جا به محبوب خود پیشکش می کنند، و وقت خود را یا با او پر می کنند یا با خیالات او سر می کنند و در خیالات خود او را تک ستاره ای می دانند که آسمان قلب آنها را نورانی می کند، بدون او زندگی معنی و مفهوم و شور خود را از دست می دهد. او یک انسان نیست، یک فرشته است، او هیچ عیبی ندارد، و فقط و فقط مهر و عشق و صفا و نقاط مثبت است. تصور از دست دادن او ، کابوسی وحشتناک هست. مفعول شعرهای تمام ترانه های شاد و غمناک به نوعی به محبوب آنها بر می گردد، واینگونه این احساسات غیر قابل کنترل می شود ، در حالیکه عشق همانطور که گفته شد، فرایند مشخصی از آگاهی می باشد. منظور این نیست که از احساس تهی باشد، نه ، اما احساس یکی از پارامتر های مهم در کنار پارامترهای آگاهی هست که نمی تواند جای خالی دیگر خصیصه ها را پر کند.
احساس انفجار آمیز در رابطه ها منجر به تحریف واقعیت ها شده و آنقدر آب را گل آلود می کند که خود فرد به هیچ وجه قادر به شناخت صحیح طرف مقابل خود نیست. و پس از فروکش کردن احساست، پس از ازدواج ، تفاوت میان خیالات خود و واقعیت ها را درک می کنند.
5 – عاشق، خود را ملزم می داند که حریم عشق و معشوق را رعایت کند و هنجارها را به نفع لذت خود نمی شکند. عاشق در پی کام گرفتن از معشوق، پیش از آنکه این حریم کامل و رسمی شود، نیست. باید کانون خانواده شکل گیرد و انعقاد پیمان زناشویی انجام پذیرد و طرفین مسئولیت زندگی و تعهد کامل را نسبت به هم بپذیرند. هر گونه خلوت، لمس و ارتباطی که جنبه لذت جویی داشته باشد (قبل از تعهد کامل زناشویی و در چارچوب قانون)، صرفا آسیب پذیری عشق را به همراه دارد و این آزمایش کردن عشق نیست، بلکه سیراب کردن هوس و عطش شهوانی است.
عشق هایی کز پیِ رنگی بُوَد
عشق نَبوَد ، عاقبت ننگی بود
6 – چنین مواردی از نشانه های هوس هستند: زودرنجی، قهر و آشتی ، دل خوری، نگرانی، تردید ، عجله در به نتیجه رسیدن، امروز و فردا کردن، زبان بازی کردن، با چند نفر ارتباط صمیمی وعمیق عاطفی گرفتن، رویاپردازی در مورد فرد، چشم پوشی از نقاط ضعف آن شخص و ... ، همه از نشانه های هوس است، در حالیکه عشق ، قامتی رعناتر، بزرگتر ، قوی تر و منحصر به فرد دارد و از همه مهمتر آرامش بخش است و نگرانی از درست رفتن، ندارد. عشق هایی که نگرانی آفرین، اضطراب آور و دمدمی مزاج و به ظواهر فرد بستگی دارد، همان هوسها هستند که « محور من» در آنها قوی است . یعنی فرد همه چیز را برای خودش می خواهد ، نه معشوق
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
شاد باش ای عشقِ خوش سودای ما
ای طبیبِ جمله علت هایِ ما
ای دوایِ نخوت و ناموسِ ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسمِ خاک از عشق ، بر افلاک شد
کوه، در رقص آمد و چالاک شد
۷– عشق پیش نیاز لازم دارد.
یعنی فرد باید رشد کند و از مراحلی بگذرد تا نوبت به عاشق شدن برسد. کسی که هنور با والدینش درگیر است، سازگاری با همکاران ندارد، رابطه صمیمانه ای با دوستانش ندارد. افسرده و مضطراب است، تصمیم های مهمی در زندگی نگرفته یا به اجرا در نیاورده است، از این شاخه به آن شاخه می پرد، هدف زندگی خود را شفاف ترسیم نکرده است. و حتی در انتخاب هنجارها به انتخاب ثابتی برای وضع ظاهری ، پوشش و نحوه رفتارش نرسیده است و مردد بوده و روز به روز شکل به شکل می شود و هویت خود را نیافته است، مانند کودک پیش دبستانی است که برای اردو به دانشگاه رفته باشد، او هرگز نمی تواند در نقش دانشجو باشد. حتی اگر بر روی صندلی های دانشگاه بنشیند. لذا عشق پس از بلوغ عاطفی ، بلوغ اجتماعی، بلوغ فکری، بلوغ روانی و ...، پیدا می شود، در غیر این صورت فقط هوس خامی بیش نیست.
8 – عشق باید یک وحدت و یکپارچگی بین شما ، افراد و همه هستی ایجاد کند. اگر رابطه دختر و پسری، با پنهان کاری، تعارض ، درگیری با دیگران، احساس گناه، اضطراب، تردید، و قطع روابط اجتماعی با دیگران، مشکل در شغل ، تحصیل ، روابط خانوادگی و ...، همراه هست باید مطمئن شد که هوس، خود را به جای عشق به آنها معرفی کرده است. و چنین شروعی برای رابطه، پایان هایی به مراتب دردناکتر و فجیع تر به همراه دارد.
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق، دریایی ست قعرش ناپدید
– عشق معطوف به غیر از خود است. در حالیکه محور هوس خود فرد و لذت اوست. جملات زیر را مقایسه کنید:
- ( من) دوستت دارم
- ( من) برات می میرم
- (برای من) هیچکس مثل تو نمیشه
- ( من ) همیشه به فکر توام
-( من) را فراموش نکن
- ( من ) از تو رنجیدم
در حالیکه در عشق، توجه به حالتها و لذتهای خود نیست. و خواست و شرایط معشوق جایگزین خودخواهی فرد می شود.
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای
2 – هوس پاسخ به یک نیاز جسمانی و روانی است، مثل نیاز به آب، نیاز به اکسیژن ، نیاز به غذا. ولی عشق فراتر از یک چنین نیازی هست. عشق فراهم آورنده رشد و خودشکوفایی فرد است. لذا فردعاشق خود را خوار نمی کند، کوچک نمی کند. عشق عزت و احترام دارد و این احترام از روی بی نیازی و بزرگی عشق حاصل می شود. شاید در فیلم ها دیده و شنیده باشید که فردی می گوید« من عشق را گدایی نمی کنم».
هر چه جز عشقست، شد ماکولِ عشق
دو جهان یک دانه پیش نَولِ عشق
دانه یی مر مرغ را هرگز خورَد؟
کاهدان مر اسب را هرگز چَرَد؟
3 – عشق محدود کننده و زندانی کننده معشوق نیست. عشق آزاد کننده است. اگر فردی را مجبور کنیم که همه علائق ، سلیقه ها و تفکراتش را فقط متوجه ما کند و فقط به ما بیندیشد، او را محدود به خودمان کرده ایم، نه اینکه عاشق خودکرده باشیم. در واقع این عشق نیست، این یک هوس است و ما را وابسته به شخص دیگری نموده است.
آنکه او بسته غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق، کو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست
عاشقی زین هر دو حالت، برترست
بی بهار و بی خزان ، سبز و ترست
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق، دریایی ست قعرش ناپدید.
4 – عشق با بدبینی و سوء ظن همراه نیست. عشق یک اعتماد است. یک اطمینان است و پس از شناخت رفتار، گفتار و احساسات معشوق، و به جهت یک آگاهی عمیق به وجود می آید. لذا ابتدا اعتماد به وجود می آید و بعد عشق منعقد می شود.
بعضی ها می پرسند «باید اول عاشق شد بعد ازدواج کرد یا اول ازدواج کرد بعد عاشق شد؟!»
در جواب باید گفت: اگر بعد از ازدواج بخواهی عاشق بشوی که کار از کار گذشته است و آن فرد هر خصوصیت یا رفتار و یا افکار و احساسی که داشته باشد، باید تحمل کنید، نام این عشق نیست.
از طرف دیگر بدون بررسی ، شناخت ، تحقیق و ارتباط رسمی چگونه می توان عاشق فردی شد تا در پی آن ازدواج کرد؟ ( یعنی روش عاشق شدن قبل از ازدواج چگونه است)
خلاصه اینکه، طی یک فرایند رسمی که خانواده ها در جریان هستند، و ارتباطات شما آشکار و شفاف هست. با مشورت و بررسی شما و خانواده هایتان از فرد مقابل آگاهی به دست می آورید، تناسب رفتارها، نقاط ضعف ، احساسات و افکار یکدیگر را می سنجید و سایر معیارهای مطلوب را دقیقا ارزیابی می کنید. بدیهی است که اگر این موارد مثبت باشد خواه ناخواه شما عاشق فرد می شوید( نه هوس پیدا کنید).
اما هوس اینست که معمولا به صرف مجاورت ایجاد می شود. همکلاسی، هم محله ای، همکار، فامیل و ...، می بینید، خنده ها و عشوه هایش را حس می کنید، شیطنتها ، بازیگوشی ها، و کلاس گذاشتن هایش را نظاره می کنید، به دلتون می افتد که عاشقش هستید و با خیالات مستمر از او غولی می سازید که فقط بعد از ازدواج شکسته می شود و واقعیت آن روشن می شود. معمولا چنین دو نفری به جای شناخت یکدیگر، انرژی خود را صرف احساسات یکدیگر می کنند، دل میدهند و قلوه می گیرند، هر روز به تعداد زیادی برای یکدیگر می میرند، یا حداقل غش می کنند و تعارفات کلاس بالا نصیب هم می کنند، از وجود یکدیگر ممنون می شوند، از هم زیاد تشکر می کنند، با مطالعاتی که در مورد مخ زنی دختر یا پسر در اینترنت یا ....آموخته اند سعی می کنند طرف مقابل را شیفته خود سازند ( به هر قیمتی)به هم زیاد کادو می دهند، متون ادبی جالب ، آهنگهای احساس نواز، و مبالغه های غیر عقلانی به یکدیگر پیشکش می کنند، کم کم نقش پدر، مادر، دوستان، همکاران و ... را حذف کرده و همه را یک جا به محبوب خود پیشکش می کنند، و وقت خود را یا با او پر می کنند یا با خیالات او سر می کنند و در خیالات خود او را تک ستاره ای می دانند که آسمان قلب آنها را نورانی می کند، بدون او زندگی معنی و مفهوم و شور خود را از دست می دهد. او یک انسان نیست، یک فرشته است، او هیچ عیبی ندارد، و فقط و فقط مهر و عشق و صفا و نقاط مثبت است. تصور از دست دادن او ، کابوسی وحشتناک هست. مفعول شعرهای تمام ترانه های شاد و غمناک به نوعی به محبوب آنها بر می گردد، واینگونه این احساسات غیر قابل کنترل می شود ، در حالیکه عشق همانطور که گفته شد، فرایند مشخصی از آگاهی می باشد. منظور این نیست که از احساس تهی باشد، نه ، اما احساس یکی از پارامتر های مهم در کنار پارامترهای آگاهی هست که نمی تواند جای خالی دیگر خصیصه ها را پر کند.
احساس انفجار آمیز در رابطه ها منجر به تحریف واقعیت ها شده و آنقدر آب را گل آلود می کند که خود فرد به هیچ وجه قادر به شناخت صحیح طرف مقابل خود نیست. و پس از فروکش کردن احساست، پس از ازدواج ، تفاوت میان خیالات خود و واقعیت ها را درک می کنند.
5 – عاشق، خود را ملزم می داند که حریم عشق و معشوق را رعایت کند و هنجارها را به نفع لذت خود نمی شکند. عاشق در پی کام گرفتن از معشوق، پیش از آنکه این حریم کامل و رسمی شود، نیست. باید کانون خانواده شکل گیرد و انعقاد پیمان زناشویی انجام پذیرد و طرفین مسئولیت زندگی و تعهد کامل را نسبت به هم بپذیرند. هر گونه خلوت، لمس و ارتباطی که جنبه لذت جویی داشته باشد (قبل از تعهد کامل زناشویی و در چارچوب قانون)، صرفا آسیب پذیری عشق را به همراه دارد و این آزمایش کردن عشق نیست، بلکه سیراب کردن هوس و عطش شهوانی است.
عشق هایی کز پیِ رنگی بُوَد
عشق نَبوَد ، عاقبت ننگی بود
6 – چنین مواردی از نشانه های هوس هستند: زودرنجی، قهر و آشتی ، دل خوری، نگرانی، تردید ، عجله در به نتیجه رسیدن، امروز و فردا کردن، زبان بازی کردن، با چند نفر ارتباط صمیمی وعمیق عاطفی گرفتن، رویاپردازی در مورد فرد، چشم پوشی از نقاط ضعف آن شخص و ... ، همه از نشانه های هوس است، در حالیکه عشق ، قامتی رعناتر، بزرگتر ، قوی تر و منحصر به فرد دارد و از همه مهمتر آرامش بخش است و نگرانی از درست رفتن، ندارد. عشق هایی که نگرانی آفرین، اضطراب آور و دمدمی مزاج و به ظواهر فرد بستگی دارد، همان هوسها هستند که « محور من» در آنها قوی است . یعنی فرد همه چیز را برای خودش می خواهد ، نه معشوق
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
شاد باش ای عشقِ خوش سودای ما
ای طبیبِ جمله علت هایِ ما
ای دوایِ نخوت و ناموسِ ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسمِ خاک از عشق ، بر افلاک شد
کوه، در رقص آمد و چالاک شد
۷– عشق پیش نیاز لازم دارد.
یعنی فرد باید رشد کند و از مراحلی بگذرد تا نوبت به عاشق شدن برسد. کسی که هنور با والدینش درگیر است، سازگاری با همکاران ندارد، رابطه صمیمانه ای با دوستانش ندارد. افسرده و مضطراب است، تصمیم های مهمی در زندگی نگرفته یا به اجرا در نیاورده است، از این شاخه به آن شاخه می پرد، هدف زندگی خود را شفاف ترسیم نکرده است. و حتی در انتخاب هنجارها به انتخاب ثابتی برای وضع ظاهری ، پوشش و نحوه رفتارش نرسیده است و مردد بوده و روز به روز شکل به شکل می شود و هویت خود را نیافته است، مانند کودک پیش دبستانی است که برای اردو به دانشگاه رفته باشد، او هرگز نمی تواند در نقش دانشجو باشد. حتی اگر بر روی صندلی های دانشگاه بنشیند. لذا عشق پس از بلوغ عاطفی ، بلوغ اجتماعی، بلوغ فکری، بلوغ روانی و ...، پیدا می شود، در غیر این صورت فقط هوس خامی بیش نیست.
8 – عشق باید یک وحدت و یکپارچگی بین شما ، افراد و همه هستی ایجاد کند. اگر رابطه دختر و پسری، با پنهان کاری، تعارض ، درگیری با دیگران، احساس گناه، اضطراب، تردید، و قطع روابط اجتماعی با دیگران، مشکل در شغل ، تحصیل ، روابط خانوادگی و ...، همراه هست باید مطمئن شد که هوس، خود را به جای عشق به آنها معرفی کرده است. و چنین شروعی برای رابطه، پایان هایی به مراتب دردناکتر و فجیع تر به همراه دارد.
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق، دریایی ست قعرش ناپدید
آخرین ويرايش توسط 1 on Nersi, ويرايش شده در 0.
----->
Re:
ای عشق! شکستیم,مشکن ما را
اینگونه به خاک ره میفکن ما را
ما در تو به چشم دوستی می بینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن ما را
اینگونه به خاک ره میفکن ما را
ما در تو به چشم دوستی می بینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن ما را
می دانی ؟!!! همه چیز تازه اش خوب است .. جز تازه فهمیدن _ که گاه دیر است و گاه بسیار دیر _ گاه گران تمام می شود و گاه بسیار گران ..........گاهی حتی به قیمت: " بفهم و بمیر " !!
Re: عشق
اونی که هر لحظه و هر بار اتفاق می افته عشق نیست!چیزی که اغلب به جای عشق اشتباه میگیریم!----->(هوس)nono نوشته شده:عشق؟؟
هر لحظه عاشق میشیم هر لحظه رهاش می کنیم
بعد هم می فهمیم که هیچ وقت عاشق نشدیم
عشق یک بار اتفاق می افته و رها شدنی در کار نیست چون تسلیمی وجود نداره!چنانکه هر دو به هم دچار؛ عشق فقط عشقه!
----->
Re:
من اینو قبول ندارمSheila نوشته شده: عشق در حال حاضر يه فسيل كه از قبل ها به جا مونده و توي هيچ موزه ايم نميشه پيداش كرد و الان ديگه وجود نداره.
خیلی ها رو میشناسم که واقعا عاشقن
مامان نرسی منم منظورم این بود که
زندگی قافیه باران است ، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی . . . !
Re: عشق
روانشناسی عشق در مکتب حافظ
اریک فروم به عنوان یکی از روانشناسان معاصر در عرصه روانکاوی که جزو نو فرویدی ها به شمار میرود از جمله کسانی است که در زمینه عشق و مطالعه علّی و روانشناختی آن فعالیت بسیاری نموده است . تاجایی که یکی از قدرتمند ترین و بهترین تئوریهای روانشناختی را در مورد عشق مطرح میکند.
وی در کتاب هنر عشق ورزیدن میگوید : ((علت اینکه میگویند در عالم عشق هیچ نکته آموختنی وجود ندارد این است که مردم گمان می کنند که مشکل عشق مشکل معشوق است و نه مشکل استعداد .مردم دوست داشتن را ساده می انگارند و برآنند که مساله تنها پیدا کردن یک معشوق مناسب یا محبوب دیگران بودن است .هیچ فعالیتی ،هیچ کار مهمی وجود ندارد که مانند عشق با چنین امیدها و آرزوهای فراوان شروع شود و بدین سان به شکست بینجامد )).
اریک به وضوح عشق ورزیدن را یک هنر میداند و میگوید :
اوین قدم این است بدانیم که عشق ورزیدن یک هنر است ،همانطور که زیستن هنر است .اگر ما بتوانیم یاد بگیریم که چگونه میتوان عشق ورزید ،باید همان راهی را انتخاب کنیم که برای آموختن هر هنر دیگر چون موسیقی ،نقاشی ،نجّاری ،یا هنر طبابت یا مهندسی بدان نیازمندیم .
در اینجاست که حافظ متهم به جبر گرایی از اختیار سخن میگوید و اولین شرط پیروزی در راه عشق را کوشش و نقطه آغازین آنرا اراده انسان میداند واو نیز مانند اریک فروم عشق را یک هنر بر میشمرد و مشکل عشق را مشکل استعداد میداند و انسان را بدون داشتن این استعداد از گام برداشتن در راه عشق بر حذر میدارد، و نه تنها عشق را پاسخی به مسئله وجود انسان میداند بلکه فراتر از آن انسان وکائنات را زاده و فراورده جنبی عشق بر می شمرد و عشق ورزیدن را ناشی از قصد و نیت انسان برای حصول به آن و سعادت را ثمره نهایی آن میداند :
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
به عزم مرحله عشق پیش نه قدم
که سود ها کنی ار این سفر توانی کرد
حافظ بر این تاکید دارد که در راه عشق باید ضرورت آن در رابطه با هستی آسان درک شود تا نیروهای روحی و جسمی آدمی برای نیل به آن بسیج گردند و این راهی بسیار پر پیچ و خم و خطرناک است :
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
جانم بسوخت آخر از درک این فضایل
و این سوختن از آن جهت است که زندگی انسان تنها زاده عشق است و بر طبق قانون علت و معلول متقابل ،عشق علاوه بر اینکه موجب حیات است خود تجلی و نشانه حیات نیز هست و نیل به آن به انسان وعده داده شده و لباسی است زیبنده که برای قامت زیبای عاشق دوخته شده است و آتش است که اگر در دل آدمی روشن شود ،حیات جاودانه بخشد و انسان بدون عشق چون مردهای متحرک است و میل به زندگی ندارد ،اما حافظ بلافاصله بر سختی این راه و معضل عشق تاکید دارد و گام برداشتن در این راه را مستلزم بر خورداری از همت عالی ،تعهد،مردانگی و نیروی ایمان میداند و کشش عشق است که میزان تعهد انسان در این راه پر پیچ و خم را می آزماید.
فروم در کتاب خود به نام« انسان برای خویشتن»میگوید: شخص به طور اتفاقی مورد عشق ورزی قرار نمیگیرد بلکه نیروی عشق اوست که تولید عشق میکند.همانگونه که علاقه داشتن سبب مورد علاقه واقع شدن میگردد.مردم میخواهند از میزان مورد توجه بودن خود آگاه شوند اما فراموش میکنند که منشاء این توانایی و جوهر این کیفیت در توانایی آنها در عشق ورزیدن است.عشق ورزیدن به کسی ،نشانه احساس توجه و مسئولیت به زندگی آن شخص چه از نظر فیزیکی و چه از لحاظ رشد و تکامل کلیه نیروهای انسانی وی میباشد .عشق ورزی با منفعل بودن وتماشاگر زندگی معشوق بودن سازگار نیست،بلکه مستلزم رنج کشیدن و احساس توجه و مسئولیت در راه رشد و تکامل اوست.جوهر عشق رنج بردن برای چیزی و پروردن آن است یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند .آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنج برده باشد و رنج چیزی را بر خود هموار میکند که عاشقش باشد .
حافظ تاکید میکند که رنج در راه عشق و غم دو مقوله جدا از یکدیگرند .غم ضد عشق و ارزشهای زندگیست حال آنکه رنج در راه عشق لذت بخش است و دارای هویت هدفمند میباشد :
حافظ صبور باش که در راه عاشقی
هر کس که جان ندارد به جانان نمیرسد
فروم دلسوزی در راه عشق و رنج ناشی از آن را از عناصر اساسی عشق میشمارد.دلسوزی جنبه دیگری از عشق را به دنبال دارد وان احساس مسئولیت است ،انسان میخواهد از سهم فعل پذیرانه ی خود فراتر رود ،طبیعی ترین و آسان ترین آنها دلسوزی و عشق مادر به مخلوق خویش (فرزند)است ،اگر قبول کنیم که عشق به خود و دیگران در اصل پیوند دهنده اند ،خود خواهی را که فاقد دلسوزی به دیگران است چگونه میتوان توجیه کرد؟
سومین عنصر عشق که فروم به آن اشاره می کند احترام است.منظور از احترام به معشوق احترام به فردیت و علایق اوست و پذیرفتن او به صورتی که هست و علاقه به رشد و شکوفایی او .اگر جزء سوم عشق وجود نداشته باشد احساس مسئولیت به آسانی به سلطه جویی و میل به تملک دیگری سقوط می کند.حافظ در این مورد با فروم موافق است
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی
و بزرگترین مانع در راه عشق همانا «نفس اماره» است،و کسانی را اهل سعادت می داند که این نفس اماره را از میان بردارند و از آن برهند زیرا خود خواهی فرزند و ساخته و پرداخته نفس اماره است :
حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود
چهارمین عنصر عشق دانش است ،دانش که زاده عشق است یعنی نفوذ به اعماق روح و روان معشوق و شناخت او و آگاهی از انگیزه ها و احساسات درونی و واقعی او.
فروم می خواهد بگوید دانش واقعی به معشوق هنگامی میسر است که انسان بتواند خود خواهی را قربانی کند یعنی نفس اماره خود را از میان بردارد تا فاصله بین عاشق و معشوق از میان برداشته شود و امکان یکی شدن آنها فراهم گردد.
نهایتا فروم عشق را اینگونه تعریف می کند :عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه که به آن مهر می ورزیم،آنجا که این رغبت وجود ندارد عشق هم نیست .
حافظ نیز اساس آفزینش را عشق دانسته و میگوید انگیزه خداوند برای آفرینش عشق و محبت بود و اشتیاق داشت که انسان عاشقی بیافریند که بتواند با عشق ورزیدن به او متصل شود و عشق یک احساس واحد است اما چون انسان دستخوش اوهام و کثرت اندیش است نقش های گوناگون پدید می آورد و هر کس تعبیر خاص خود را میآفریند. :
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
اریک فروم به عنوان یکی از روانشناسان معاصر در عرصه روانکاوی که جزو نو فرویدی ها به شمار میرود از جمله کسانی است که در زمینه عشق و مطالعه علّی و روانشناختی آن فعالیت بسیاری نموده است . تاجایی که یکی از قدرتمند ترین و بهترین تئوریهای روانشناختی را در مورد عشق مطرح میکند.
وی در کتاب هنر عشق ورزیدن میگوید : ((علت اینکه میگویند در عالم عشق هیچ نکته آموختنی وجود ندارد این است که مردم گمان می کنند که مشکل عشق مشکل معشوق است و نه مشکل استعداد .مردم دوست داشتن را ساده می انگارند و برآنند که مساله تنها پیدا کردن یک معشوق مناسب یا محبوب دیگران بودن است .هیچ فعالیتی ،هیچ کار مهمی وجود ندارد که مانند عشق با چنین امیدها و آرزوهای فراوان شروع شود و بدین سان به شکست بینجامد )).
اریک به وضوح عشق ورزیدن را یک هنر میداند و میگوید :
اوین قدم این است بدانیم که عشق ورزیدن یک هنر است ،همانطور که زیستن هنر است .اگر ما بتوانیم یاد بگیریم که چگونه میتوان عشق ورزید ،باید همان راهی را انتخاب کنیم که برای آموختن هر هنر دیگر چون موسیقی ،نقاشی ،نجّاری ،یا هنر طبابت یا مهندسی بدان نیازمندیم .
در اینجاست که حافظ متهم به جبر گرایی از اختیار سخن میگوید و اولین شرط پیروزی در راه عشق را کوشش و نقطه آغازین آنرا اراده انسان میداند واو نیز مانند اریک فروم عشق را یک هنر بر میشمرد و مشکل عشق را مشکل استعداد میداند و انسان را بدون داشتن این استعداد از گام برداشتن در راه عشق بر حذر میدارد، و نه تنها عشق را پاسخی به مسئله وجود انسان میداند بلکه فراتر از آن انسان وکائنات را زاده و فراورده جنبی عشق بر می شمرد و عشق ورزیدن را ناشی از قصد و نیت انسان برای حصول به آن و سعادت را ثمره نهایی آن میداند :
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
به عزم مرحله عشق پیش نه قدم
که سود ها کنی ار این سفر توانی کرد
حافظ بر این تاکید دارد که در راه عشق باید ضرورت آن در رابطه با هستی آسان درک شود تا نیروهای روحی و جسمی آدمی برای نیل به آن بسیج گردند و این راهی بسیار پر پیچ و خم و خطرناک است :
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
جانم بسوخت آخر از درک این فضایل
و این سوختن از آن جهت است که زندگی انسان تنها زاده عشق است و بر طبق قانون علت و معلول متقابل ،عشق علاوه بر اینکه موجب حیات است خود تجلی و نشانه حیات نیز هست و نیل به آن به انسان وعده داده شده و لباسی است زیبنده که برای قامت زیبای عاشق دوخته شده است و آتش است که اگر در دل آدمی روشن شود ،حیات جاودانه بخشد و انسان بدون عشق چون مردهای متحرک است و میل به زندگی ندارد ،اما حافظ بلافاصله بر سختی این راه و معضل عشق تاکید دارد و گام برداشتن در این راه را مستلزم بر خورداری از همت عالی ،تعهد،مردانگی و نیروی ایمان میداند و کشش عشق است که میزان تعهد انسان در این راه پر پیچ و خم را می آزماید.
فروم در کتاب خود به نام« انسان برای خویشتن»میگوید: شخص به طور اتفاقی مورد عشق ورزی قرار نمیگیرد بلکه نیروی عشق اوست که تولید عشق میکند.همانگونه که علاقه داشتن سبب مورد علاقه واقع شدن میگردد.مردم میخواهند از میزان مورد توجه بودن خود آگاه شوند اما فراموش میکنند که منشاء این توانایی و جوهر این کیفیت در توانایی آنها در عشق ورزیدن است.عشق ورزیدن به کسی ،نشانه احساس توجه و مسئولیت به زندگی آن شخص چه از نظر فیزیکی و چه از لحاظ رشد و تکامل کلیه نیروهای انسانی وی میباشد .عشق ورزی با منفعل بودن وتماشاگر زندگی معشوق بودن سازگار نیست،بلکه مستلزم رنج کشیدن و احساس توجه و مسئولیت در راه رشد و تکامل اوست.جوهر عشق رنج بردن برای چیزی و پروردن آن است یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند .آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنج برده باشد و رنج چیزی را بر خود هموار میکند که عاشقش باشد .
حافظ تاکید میکند که رنج در راه عشق و غم دو مقوله جدا از یکدیگرند .غم ضد عشق و ارزشهای زندگیست حال آنکه رنج در راه عشق لذت بخش است و دارای هویت هدفمند میباشد :
حافظ صبور باش که در راه عاشقی
هر کس که جان ندارد به جانان نمیرسد
فروم دلسوزی در راه عشق و رنج ناشی از آن را از عناصر اساسی عشق میشمارد.دلسوزی جنبه دیگری از عشق را به دنبال دارد وان احساس مسئولیت است ،انسان میخواهد از سهم فعل پذیرانه ی خود فراتر رود ،طبیعی ترین و آسان ترین آنها دلسوزی و عشق مادر به مخلوق خویش (فرزند)است ،اگر قبول کنیم که عشق به خود و دیگران در اصل پیوند دهنده اند ،خود خواهی را که فاقد دلسوزی به دیگران است چگونه میتوان توجیه کرد؟
سومین عنصر عشق که فروم به آن اشاره می کند احترام است.منظور از احترام به معشوق احترام به فردیت و علایق اوست و پذیرفتن او به صورتی که هست و علاقه به رشد و شکوفایی او .اگر جزء سوم عشق وجود نداشته باشد احساس مسئولیت به آسانی به سلطه جویی و میل به تملک دیگری سقوط می کند.حافظ در این مورد با فروم موافق است
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی
و بزرگترین مانع در راه عشق همانا «نفس اماره» است،و کسانی را اهل سعادت می داند که این نفس اماره را از میان بردارند و از آن برهند زیرا خود خواهی فرزند و ساخته و پرداخته نفس اماره است :
حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود
چهارمین عنصر عشق دانش است ،دانش که زاده عشق است یعنی نفوذ به اعماق روح و روان معشوق و شناخت او و آگاهی از انگیزه ها و احساسات درونی و واقعی او.
فروم می خواهد بگوید دانش واقعی به معشوق هنگامی میسر است که انسان بتواند خود خواهی را قربانی کند یعنی نفس اماره خود را از میان بردارد تا فاصله بین عاشق و معشوق از میان برداشته شود و امکان یکی شدن آنها فراهم گردد.
نهایتا فروم عشق را اینگونه تعریف می کند :عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه که به آن مهر می ورزیم،آنجا که این رغبت وجود ندارد عشق هم نیست .
حافظ نیز اساس آفزینش را عشق دانسته و میگوید انگیزه خداوند برای آفرینش عشق و محبت بود و اشتیاق داشت که انسان عاشقی بیافریند که بتواند با عشق ورزیدن به او متصل شود و عشق یک احساس واحد است اما چون انسان دستخوش اوهام و کثرت اندیش است نقش های گوناگون پدید می آورد و هر کس تعبیر خاص خود را میآفریند. :
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان