قصه سازي

گفتگو در مورد ادبیات فارسی ، مشاعره و موضوعات مرتبط
نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » دو شنبه 8 آبان 1385, 7:35 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست





[smilie=to funny.gif]
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » دو شنبه 8 آبان 1385, 9:37 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که






:roll: :roll: :roll: :roll: :roll: :roll:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » دو شنبه 8 آبان 1385, 6:59 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا




:D :D :D :D
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » دو شنبه 8 آبان 1385, 7:09 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو





:o :o :o :o :o :o :o :o :o :o :o :o :o :o

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » سه شنبه 9 آبان 1385, 9:37 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه






:shock: :shock: :shock: :shock:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » سه شنبه 9 آبان 1385, 12:58 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان




:wink: :roll:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » سه شنبه 9 آبان 1385, 2:39 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو




من مردۀ این ناگهان ها هستم :lol: :lol: :shock:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » سه شنبه 9 آبان 1385, 5:19 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از





آخ مردم از هیجان
:lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol:

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » سه شنبه 9 آبان 1385, 6:46 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ



يعني چي؟ :lol:

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » سه شنبه 9 آبان 1385, 7:32 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت





درخت؟ :shock: :shock: :shock: :roll: :wink:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » سه شنبه 9 آبان 1385, 7:50 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی






یعنی چی، چیه؟
:lol: :lol: :lol: :lol: :lol:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » سه شنبه 9 آبان 1385, 8:31 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت




چی میگه؟ :shock: :shock:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » چهار شنبه 10 آبان 1385, 4:46 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و






هادی نوشته بود یعنی چی؟
چی رو من باید براش توضیح بدم ؟ :roll:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » چهار شنبه 10 آبان 1385, 11:49 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت





:shock: :shock: :shock:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » چهار شنبه 10 آبان 1385, 7:18 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » چهار شنبه 10 آبان 1385, 7:57 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی



:roll: :roll: :evil: :evil:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » چهار شنبه 10 آبان 1385, 8:03 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای





:evil: :twisted: :twisted: :evil: :twisted: :evil: :twisted: :twisted: :?:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » پنج شنبه 11 آبان 1385, 7:47 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم





فکر کن هیولا آدم بشه :lol: :lol: :shock:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » پنج شنبه 11 آبان 1385, 10:18 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی




فکر کردم :lol: :lol: :lol: :lol: :lol:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » پنج شنبه 11 آبان 1385, 12:54 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟



:shock: :shock: :shock: :shock:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان