گفتگو در مورد ادبیات فارسی ، مشاعره و موضوعات مرتبط
-
hadi
- كارش درسته
![كارش درسته كارش درسته](./images/ranks/rank_founder.gif)
- پست: 4070
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
-
تماس:
پست
توسط hadi » یک شنبه 1 اردیبهشت 1387, 6:22 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت
![Very Happy :D](./images/smilies/icon_biggrin.gif)
معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
-
abri
- آخرشه !
![آخرشه ! آخرشه !](./images/ranks/rank_6.gif)
- پست: 3773
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm
پست
توسط abri » یک شنبه 1 اردیبهشت 1387, 6:23 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه
![Very Happy :D](./images/smilies/icon_biggrin.gif)
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
-
Nersi
- آخرشه !
![آخرشه ! آخرشه !](./images/ranks/rank_6.gif)
- پست: 2493
- تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
- محل اقامت: تهران
پست
توسط Nersi » یک شنبه 1 اردیبهشت 1387, 6:40 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه
----->
-
abri
- آخرشه !
![آخرشه ! آخرشه !](./images/ranks/rank_6.gif)
- پست: 3773
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm
پست
توسط abri » یک شنبه 1 اردیبهشت 1387, 9:43 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
-
gemini
- آخرشه !
![آخرشه ! آخرشه !](./images/ranks/rank_6.gif)
- پست: 590
- تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:41 am
پست
توسط gemini » سه شنبه 3 اردیبهشت 1387, 5:51 am
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه
آخرین ويرايش توسط 1 on
gemini, ويرايش شده در 0.
ولی من سر بر آسمان خواهم داشت
تا چشم بر نور بگشایم.
-
Nersi
- آخرشه !
![آخرشه ! آخرشه !](./images/ranks/rank_6.gif)
- پست: 2493
- تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
- محل اقامت: تهران
پست
توسط Nersi » سه شنبه 3 اردیبهشت 1387, 6:25 am
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه،بی تاب میشه
----->
-
abri
- آخرشه !
![آخرشه ! آخرشه !](./images/ranks/rank_6.gif)
- پست: 3773
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm
پست
توسط abri » جمعه 6 اردیبهشت 1387, 8:09 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه،بی تاب میشه. ولی باز دست
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
-
shaparak
- پيشرفت كرده
![پيشرفت كرده پيشرفت كرده](./images/ranks/rank_2.gif)
- پست: 83
- تاریخ عضویت: پنج شنبه 15 فروردین 1387, 8:05 pm
پست
توسط shaparak » جمعه 6 اردیبهشت 1387, 8:57 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه،بی تاب میشه. ولی باز دست كرد تو جيب من!!!
وقتي كه تو رفتي خورشيد نمرده
دريا و بيابان خدا دست نخورده..
-
abri
- آخرشه !
![آخرشه ! آخرشه !](./images/ranks/rank_6.gif)
- پست: 3773
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm
پست
توسط abri » جمعه 6 اردیبهشت 1387, 8:59 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه،بی تاب میشه. ولی باز دست كرد تو جيب من!!! گفتم چی میخوای؟
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
-
shaparak
- پيشرفت كرده
![پيشرفت كرده پيشرفت كرده](./images/ranks/rank_2.gif)
- پست: 83
- تاریخ عضویت: پنج شنبه 15 فروردین 1387, 8:05 pm
پست
توسط shaparak » جمعه 6 اردیبهشت 1387, 9:41 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه،بی تاب میشه. ولی باز دست كرد تو جيب من!!! گفتم چی میخوای؟دست ازين كارات بر نميداري؟؟
وقتي كه تو رفتي خورشيد نمرده
دريا و بيابان خدا دست نخورده..
-
hadi
- كارش درسته
![كارش درسته كارش درسته](./images/ranks/rank_founder.gif)
- پست: 4070
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
-
تماس:
پست
توسط hadi » شنبه 7 اردیبهشت 1387, 4:09 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه،بی تاب میشه. ولی باز دست كرد تو جيب من!!! گفتم چی میخوای؟دست ازين كارات بر نميداري؟؟ من نبودم دستم بود
معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
-
Nersi
- آخرشه !
![آخرشه ! آخرشه !](./images/ranks/rank_6.gif)
- پست: 2493
- تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
- محل اقامت: تهران
پست
توسط Nersi » شنبه 7 اردیبهشت 1387, 5:55 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه،بی تاب میشه. ولی باز دست كرد تو جيب من!!! گفتم چی میخوای؟دست ازين كارات بر نميداري؟؟ من نبودم دستم بود،اون یکی آستین کتم بود
----->
-
hadi
- كارش درسته
![كارش درسته كارش درسته](./images/ranks/rank_founder.gif)
- پست: 4070
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
-
تماس:
پست
توسط hadi » شنبه 7 اردیبهشت 1387, 5:57 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه،بی تاب میشه. ولی باز دست كرد تو جيب من!!! گفتم چی میخوای؟دست ازين كارات بر نميداري؟؟ من نبودم دستم بود،اون یکی آستین کتم بود ولی اون نمیدونست که
معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
-
Nersi
- آخرشه !
![آخرشه ! آخرشه !](./images/ranks/rank_6.gif)
- پست: 2493
- تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
- محل اقامت: تهران
پست
توسط Nersi » شنبه 7 اردیبهشت 1387, 6:01 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه،بی تاب میشه. ولی باز دست كرد تو جيب من!!! گفتم چی میخوای؟دست ازين كارات بر نميداري؟؟ من نبودم دستم بود،اون یکی آستین کتم بود ولی اون نمیدونست که خر ها با
----->
-
hadi
- كارش درسته
![كارش درسته كارش درسته](./images/ranks/rank_founder.gif)
- پست: 4070
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
-
تماس:
پست
توسط hadi » شنبه 7 اردیبهشت 1387, 6:04 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه،بی تاب میشه. ولی باز دست كرد تو جيب من!!! گفتم چی میخوای؟دست ازين كارات بر نميداري؟؟ من نبودم دستم بود،اون یکی آستین کتم بود ولی اون نمیدونست که خر ها با هم دستشون تو یه کاسه است
![Very Happy :D](./images/smilies/icon_biggrin.gif)
معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
-
Nersi
- آخرشه !
![آخرشه ! آخرشه !](./images/ranks/rank_6.gif)
- پست: 2493
- تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
- محل اقامت: تهران
پست
توسط Nersi » شنبه 7 اردیبهشت 1387, 6:13 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه،بی تاب میشه. ولی باز دست كرد تو جيب من!!! گفتم چی میخوای؟دست ازين كارات بر نميداري؟؟ من نبودم دستم بود،اون یکی آستین کتم بود ولی اون نمیدونست که خر ها با هم دستشون تو یه کاسه است،ولی گاو ها تو نمیری
----->
-
hadi
- كارش درسته
![كارش درسته كارش درسته](./images/ranks/rank_founder.gif)
- پست: 4070
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
-
تماس:
پست
توسط hadi » شنبه 7 اردیبهشت 1387, 6:17 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه،بی تاب میشه. ولی باز دست كرد تو جيب من!!! گفتم چی میخوای؟دست ازين كارات بر نميداري؟؟ من نبودم دستم بود،اون یکی آستین کتم بود ولی اون نمیدونست که خر ها با هم دستشون تو یه کاسه است،ولی گاو ها تو نمیری خیلی آقان ، از خیابون
![Very Happy :D](./images/smilies/icon_biggrin.gif)
معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
-
Nersi
- آخرشه !
![آخرشه ! آخرشه !](./images/ranks/rank_6.gif)
- پست: 2493
- تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
- محل اقامت: تهران
پست
توسط Nersi » شنبه 7 اردیبهشت 1387, 6:24 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه،بی تاب میشه. ولی باز دست كرد تو جيب من!!! گفتم چی میخوای؟دست ازين كارات بر نميداري؟؟ من نبودم دستم بود،اون یکی آستین کتم بود ولی اون نمیدونست که خر ها با هم دستشون تو یه کاسه است،ولی گاو ها تو نمیری خیلی آقان ، از خیابون مثه خر رد میشن
![Very Happy :D](./images/smilies/icon_biggrin.gif)
----->
-
hadi
- كارش درسته
![كارش درسته كارش درسته](./images/ranks/rank_founder.gif)
- پست: 4070
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
-
تماس:
پست
توسط hadi » شنبه 7 اردیبهشت 1387, 6:28 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه،بی تاب میشه. ولی باز دست كرد تو جيب من!!! گفتم چی میخوای؟دست ازين كارات بر نميداري؟؟ من نبودم دستم بود،اون یکی آستین کتم بود ولی اون نمیدونست که خر ها با هم دستشون تو یه کاسه است،ولی گاو ها تو نمیری خیلی آقان ، از خیابون مثه خر رد میشن حالا یابو رو بگو
معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
-
Nersi
- آخرشه !
![آخرشه ! آخرشه !](./images/ranks/rank_6.gif)
- پست: 2493
- تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
- محل اقامت: تهران
پست
توسط Nersi » شنبه 7 اردیبهشت 1387, 6:51 pm
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو نجف را دنبال بازی کردم .غافل از اينكه بابام با چماق میزد تو سر مامانم. دویدم و دویدم سر 4راه رسیدم.ولی دوباره منو کاشتن ولی درختی در باغچه نبود. بود؟ آخه زمستون بود ! مگه زمستون درخت بود؟
دیگه خودمو زدم به کوچه و خاکا،خاک بازی چه حالی می ده همش خاک بپاشم رو نرسی.استغفرلله!
عیشم مدام است ولی گوشم تعطیلترین. فردا هادی رو خواهم کشت. خودشم خوب میدونه،که دل دیووونه، دل کوچولو اگه بزرگ بشه،بی تاب میشه. ولی باز دست كرد تو جيب من!!! گفتم چی میخوای؟دست ازين كارات بر نميداري؟؟ من نبودم دستم بود،اون یکی آستین کتم بود ولی اون نمیدونست که خر ها با هم دستشون تو یه کاسه است،ولی گاو ها تو نمیری خیلی آقان ، از خیابون مثه خر رد میشن حالا یابو رو بگو که کف پاشو می کنه بو
![Laughing :lol:](./images/smilies/icon_lol.gif)
----->
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان