قصه سازي
در یک ظهر آفتابی، در حالی که اشعه های خورشید از پنجره به درون اتاق می تابید. سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
عشقها میمیرند رنگها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست نخورده بجا می مانند ...
در یک ظهر آفتابی، در حالی که اشعه های خورشید از پنجره به درون اتاق می تابید. سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده

خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده


در یک ظهر آفتابی، در حالی که اشعه های خورشید از پنجره به درون اتاق می تابید. سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم

بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
در یک ظهر آفتابی، در حالی که اشعه های خورشید از پنجره به درون اتاق می تابید. سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم
غلامرضا که از شدت خجالت لپاش سرخ شده بود (blush )
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم
غلامرضا که از شدت خجالت لپاش سرخ شده بود (blush )
در یک ظهر آفتابی، در حالی که اشعه های خورشید از پنجره به درون اتاق می تابید. سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم
غلامرضا که از شدت خجالت لپاش سرخ شده بود (blush )
گفت میای بریم قدم بزنیم؟؟
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم
غلامرضا که از شدت خجالت لپاش سرخ شده بود (blush )
گفت میای بریم قدم بزنیم؟؟

بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
در یک ظهر آفتابی، در حالی که اشعه های خورشید از پنجره به درون اتاق می تابید. سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم
غلامرضا که از شدت خجالت لپاش سرخ شده بود (blush )
گفت میای بریم قدم بزنیم؟؟ سمیه که حاج و واج به غلامرضا زل زده بود
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم
غلامرضا که از شدت خجالت لپاش سرخ شده بود (blush )
گفت میای بریم قدم بزنیم؟؟ سمیه که حاج و واج به غلامرضا زل زده بود
در یک ظهر آفتابی، در حالی که اشعه های خورشید از پنجره به درون اتاق می تابید. سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم
غلامرضا که از شدت خجالت لپاش سرخ شده بود (blush )
گفت میای بریم قدم بزنیم؟؟ سمیه که حاج و واج به غلامرضا زل زده بود
گفت آرهههههههههههههههههههههه میام
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم
غلامرضا که از شدت خجالت لپاش سرخ شده بود (blush )
گفت میای بریم قدم بزنیم؟؟ سمیه که حاج و واج به غلامرضا زل زده بود
گفت آرهههههههههههههههههههههه میام
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
در یک ظهر آفتابی، در حالی که اشعه های خورشید از پنجره به درون اتاق می تابید. سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم
غلامرضا که از شدت خجالت لپاش سرخ شده بود (blush )
گفت میای بریم قدم بزنیم؟؟ سمیه که حاج و واج به غلامرضا زل زده بود
گفت آرهههههههههههههههههههههه میام . بعد از آن سمیه و غلامرضا با همدیگر رفتن که قدم بزنن اما هیچکس تا امروز برگشتنشون رو ندیده . از دوستان عزیز خواهشمند است درصورت اطلاع از وضع نامبردگان

خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم
غلامرضا که از شدت خجالت لپاش سرخ شده بود (blush )
گفت میای بریم قدم بزنیم؟؟ سمیه که حاج و واج به غلامرضا زل زده بود
گفت آرهههههههههههههههههههههه میام . بعد از آن سمیه و غلامرضا با همدیگر رفتن که قدم بزنن اما هیچکس تا امروز برگشتنشون رو ندیده . از دوستان عزیز خواهشمند است درصورت اطلاع از وضع نامبردگان


در یک ظهر آفتابی، در حالی که اشعه های خورشید از پنجره به درون اتاق می تابید. سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم
غلامرضا که از شدت خجالت لپاش سرخ شده بود (blush )
گفت میای بریم قدم بزنیم؟؟ سمیه که حاج و واج به غلامرضا زل زده بود
گفت آرهههههههههههههههههههههه میام . بعد از آن سمیه و غلامرضا با همدیگر رفتن که قدم بزنن اما هیچکس تا امروز برگشتنشون رو ندیده . از دوستان عزیز خواهشمند است درصورت اطلاع از وضع نامبردگان با شماره تلفن زیر تماس گرفته و خانواده ای را از نگرانی بیرون بیاورید
شماره تلفن 110
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم
غلامرضا که از شدت خجالت لپاش سرخ شده بود (blush )
گفت میای بریم قدم بزنیم؟؟ سمیه که حاج و واج به غلامرضا زل زده بود
گفت آرهههههههههههههههههههههه میام . بعد از آن سمیه و غلامرضا با همدیگر رفتن که قدم بزنن اما هیچکس تا امروز برگشتنشون رو ندیده . از دوستان عزیز خواهشمند است درصورت اطلاع از وضع نامبردگان با شماره تلفن زیر تماس گرفته و خانواده ای را از نگرانی بیرون بیاورید
شماره تلفن 110

بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
در یک ظهر آفتابی، در حالی که اشعه های خورشید از پنجره به درون اتاق می تابید. سمیه از خواب بیدار شد و کتابش را که هنوز در دستش بود روی میز گذاشت و نگاهی به بیرون انداخت. با صدای زنگ تلفن به طرف اتاق برگشت.
خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم
غلامرضا که از شدت خجالت لپاش سرخ شده بود (blush )
گفت میای بریم قدم بزنیم؟؟ سمیه که حاج و واج به غلامرضا زل زده بود
گفت آرهههههههههههههههههههههه میام . بعد از آن سمیه و غلامرضا با همدیگر رفتن که قدم بزنن اما هیچکس تا امروز برگشتنشون رو ندیده . از دوستان عزیز خواهشمند است درصورت اطلاع از وضع نامبردگان با شماره تلفن زیر تماس گرفته و خانواده ای را از نگرانی بیرون بیاورید
شماره تلفن 110
پايان؟؟؟؟
خيلى باحال بوووود!!

خدای من کی میتونه باشه؟!
به طرف تلفن رفت و گوشی رو برداشت گفت الو؟؟ سمیه ییهو غش کرد ، نامزدش که تعجب کرده بود هم غش کرد سعیده دوید آب قند آورد . ولی وقتی برگشت متوجه یک چیز عجیب شد مثلاً چی؟
مثلا یک مرد گنده ایی که به اندازه یک پیادرو سیبیل داشته باشه و بگه سلام من غلامرضام ، 26 ساله ،مجرد ، که یه دفه توی زندگی سمیه پیداش شده بود
سمیه که عشقشو دید از خوشحالی فریاد کشید ولی اونکه قبلاً غش کرده بود
پدر عشق بسوزه . خلاصه غلامرضا با دیدن این صحنه با یک صدای مهیبی میگه ای وووووووووووو چه خانم ............ با شخصیتی هستنده با من ازدواج می کننده؟؟؟
سمیه که تو خواب دیده بود شاهزاده ای با یک اسب سفید میاد و اونو با خودش به قصرش میبره ، اولش غلامرضا رو با اسب شاهزاده اشتباه گرفته بود اما با شنیدن این جمله با خودش فکر کرد
این منو چی فرض کرده میدونه که من از خدامه زنش بشم
غلامرضا که از شدت خجالت لپاش سرخ شده بود (blush )
گفت میای بریم قدم بزنیم؟؟ سمیه که حاج و واج به غلامرضا زل زده بود
گفت آرهههههههههههههههههههههه میام . بعد از آن سمیه و غلامرضا با همدیگر رفتن که قدم بزنن اما هیچکس تا امروز برگشتنشون رو ندیده . از دوستان عزیز خواهشمند است درصورت اطلاع از وضع نامبردگان با شماره تلفن زیر تماس گرفته و خانواده ای را از نگرانی بیرون بیاورید
شماره تلفن 110
پايان؟؟؟؟
خيلى باحال بوووود!!

ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
همه جا رو یک سکوت عجیب فرا گرفته بود . هوا تاريك و مه آلود بود. و چون هیچ چیزی معلوم نبود باید صبر کنیم تا هوا روشن بشه تا ادامه قصه رو بنویسیم. هوا كه روشن شد
خب حالا شروع میکنیم
سعید کودک ده ساله ای بود که با مادرش در یکی از روستا های اطراف ماسوله زندگی می کرد. او هر روز صبح زود از خواب بيدار مى شد و به مدرسه مى رفت.
خب حالا شروع میکنیم
سعید کودک ده ساله ای بود که با مادرش در یکی از روستا های اطراف ماسوله زندگی می کرد. او هر روز صبح زود از خواب بيدار مى شد و به مدرسه مى رفت.
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
همه جا رو یک سکوت عجیب فرا گرفته بود . هوا تاريك و مه آلود بود. و چون هیچ چیزی معلوم نبود باید صبر کنیم تا هوا روشن بشه تا ادامه قصه رو بنویسیم. هوا كه روشن شد
خب حالا شروع میکنیم
سعید کودک ده ساله ای بود که با مادرش در یکی از روستا های اطراف ماسوله زندگی می کرد. او هر روز صبح زود از خواب بيدار مى شد و به مدرسه مى رفت.
ماسوله بسیار زیبا بود
خب حالا شروع میکنیم
سعید کودک ده ساله ای بود که با مادرش در یکی از روستا های اطراف ماسوله زندگی می کرد. او هر روز صبح زود از خواب بيدار مى شد و به مدرسه مى رفت.
ماسوله بسیار زیبا بود
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
همه جا رو یک سکوت عجیب فرا گرفته بود . هوا تاريك و مه آلود بود. و چون هیچ چیزی معلوم نبود باید صبر کنیم تا هوا روشن بشه تا ادامه قصه رو بنویسیم. هوا كه روشن شد
خب حالا شروع میکنیم
سعید کودک ده ساله ای بود که با مادرش در یکی از روستا های اطراف ماسوله زندگی می کرد. او هر روز صبح زود از خواب بيدار مى شد و به مدرسه مى رفت.
ماسوله بسیار زیبا بود . ولی با این حال سعید دیگه نمی خواست اونجا بمونه
خب حالا شروع میکنیم
سعید کودک ده ساله ای بود که با مادرش در یکی از روستا های اطراف ماسوله زندگی می کرد. او هر روز صبح زود از خواب بيدار مى شد و به مدرسه مى رفت.
ماسوله بسیار زیبا بود . ولی با این حال سعید دیگه نمی خواست اونجا بمونه
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان