گفتگو در مورد ادبیات فارسی ، مشاعره و موضوعات مرتبط
-
hadi
- كارش درسته

- پست: 4070
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
-
تماس:
پست
توسط hadi » شنبه 25 فروردین 1386, 11:11 am
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
-
hamideht
- گروه وب سايت

- پست: 5034
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am
پست
توسط hamideht » شنبه 25 فروردین 1386, 11:37 am
در جستجوی مردم وارسته ایم لیک-------- وارسته ای هنوز به عالم ندیده ایم
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
-
abri
- آخرشه !

- پست: 3773
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm
پست
توسط abri » شنبه 25 فروردین 1386, 2:24 pm
من از مصاحبت آفتاب مى آيم
كجاست سايه؟
هه بدين
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
-
Babak Radfar
- جغد پیر

- پست: 868
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 8:36 am
پست
توسط Babak Radfar » شنبه 25 فروردین 1386, 8:05 pm
هر چند که رنگ و بوي زيباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا
-
hamideht
- گروه وب سايت

- پست: 5034
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am
پست
توسط hamideht » شنبه 25 فروردین 1386, 8:10 pm
از روزن آن سوها بنگریم ، در به نوازش خطر بگشاییم
خود روی دلهره پرپر کنیم
نیاویزیم ، نه به بند گریز ، نه به دامان پناه
نشتابیم ، نه به سوی روشن نزدیک ، نه به سوی مبهم دور
عطش را بنشانیم ، پس به چشمه رویم
دم صبح ، دشمن را بشناسیم ، و به خورشید اشاره کنیم
ماندیم در برابر هیچ ، خم شدیم در برابر هیچ ، پس نماز مادر را نشکنیم
برخیزیم ، و دعا کنیم
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
-
TNZ
- پادشاه

- پست: 6111
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
-
تماس:
پست
توسط TNZ » شنبه 25 فروردین 1386, 8:58 pm
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
-
abri
- آخرشه !

- پست: 3773
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm
پست
توسط abri » یک شنبه 26 فروردین 1386, 2:41 am
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
ميم...
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
-
hamideht
- گروه وب سايت

- پست: 5034
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am
پست
توسط hamideht » یک شنبه 26 فروردین 1386, 9:08 am
ماراز قضا جز این قدر ننمایند----- پیمانه عمر ماست می پیمایند
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
-
Moe
- آخرشه !

- پست: 208
- تاریخ عضویت: سه شنبه 21 فروردین 1386, 10:25 am
-
تماس:
پست
توسط Moe » یک شنبه 26 فروردین 1386, 1:14 pm
ديــده دريا كنم و ســـر به صـــحرا فكنم
و ندر اين كار من دل خويش به دريا فكنم
"Pour voir qu'il fait noir, pas besoin d'être une lumière"
-
Babak Radfar
- جغد پیر

- پست: 868
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 8:36 am
پست
توسط Babak Radfar » یک شنبه 26 فروردین 1386, 2:24 pm
مرا چشميست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارين گلشنش روی است و مشکين سايبان ابرو
-
hamideht
- گروه وب سايت

- پست: 5034
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am
پست
توسط hamideht » یک شنبه 26 فروردین 1386, 2:29 pm
و اگر جای پایی دیدیم ، مسافر کهن را از پی برویم
برگردیم ، و نهراسیم ، در ایوان آن روزگاران ، نوشابۀ جادو سرکشیم
شب بوی ترانه ببوییم ، چهرۀ خود گم کنیم
از روزن آن سوها بنگریم ، در به نوازش خطر بگشاییم
خود روی دلهره پرپر کنیم
نیاویزیم ، نه به بند گریز ، نه به دامان پناه
نشتابیم ، نه به سوی روشن نزدیک ، نه به سوی مبهم دور
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
-
abri
- آخرشه !

- پست: 3773
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm
پست
توسط abri » یک شنبه 26 فروردین 1386, 2:34 pm
واي بر من گر تو آن گم كرده ام باشي
كه بس دور است بين ما
كه اينسو پير مدي باسپيدي هاي مو
و هزاران بار مردن رنج بردن
با خمي در قامت از اين راه دشوار
ر....
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
-
abri
- آخرشه !

- پست: 3773
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm
پست
توسط abri » یک شنبه 26 فروردین 1386, 2:37 pm
اى واى

الان ر ميدم
رو مي كنم به آينه
رو به خودم داد مي زنم
ببين چقدر حقير شده
اوج بلند بودنم
ميم
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
-
hamideht
- گروه وب سايت

- پست: 5034
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am
-
abri
- آخرشه !

- پست: 3773
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm
پست
توسط abri » یک شنبه 26 فروردین 1386, 2:52 pm
حميده اين شعر رو يك خواننده خونده؟؟ كى بووووووود؟؟؟
يك نفر ديشب مرد
و هنوز نان گندم خوب است
و هنوز آب مي ريزد پايين, اسبها مي نوشند
دال
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
-
hamideht
- گروه وب سايت

- پست: 5034
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am
پست
توسط hamideht » یک شنبه 26 فروردین 1386, 4:27 pm
افتخاری بود خواننده
دل جز ره عشق تو نپوید هرگز-------جز محنت و درد تو نجوید هرگز
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
-
Babak Radfar
- جغد پیر

- پست: 868
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 8:36 am
پست
توسط Babak Radfar » یک شنبه 26 فروردین 1386, 8:26 pm
زدست ديده و دل هر دو فرياد
که هرچه ديده بينه دل کنه ياد
بسازم خنجري نيشش ز فولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
-
abri
- آخرشه !

- پست: 3773
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm
پست
توسط abri » دو شنبه 27 فروردین 1386, 2:48 am
ديده بگشا اى به شهد مرگ نوشينت رضا
ديده بگشا بر عدم اي مستىِ هستى فزا
ديده بگشا اي پس ازسوء القضا حسن القضا
ديده بگشا ازكرم ، رنجورِ دردستان ، على
ى بده....
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
-
hamideht
- گروه وب سايت

- پست: 5034
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am
پست
توسط hamideht » دو شنبه 27 فروردین 1386, 7:49 am
یکی درد و یکی درمان پسندد------ یکی وصل و یکی هجران پسندد
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
-
Babak Radfar
- جغد پیر

- پست: 868
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 8:36 am
پست
توسط Babak Radfar » دو شنبه 27 فروردین 1386, 4:20 pm
دو زلفونت بود تار ربابم
چه مي خواهي ازاين حال خرابم
ته که با مو سر ياري نداري
چرا هر نيمه شو آيي به خوابم
باباطاهر
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 0 مهمان