مخملباف

مطالب جالب ادبي فارسي و انگليسي
ارسال پست
نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » سه شنبه 30 مهر 1387, 7:35 pm

جشنواره سوردل سور اسپانيا در سال جاري مروري بر آثار محسن مخملباف را برگزار و كتابي را به زبان اسپانيايي درباره او منتشر مي كند. از او خواسته اند براي اين كتاب يادداشتي بنويسد. اين يادداشت اوست.




از من خواسته ايد براي انتشار كتاب حاضر يادداشتي بنويسم و براي تحويل آن تاريخي را مقرر كرده ايد. مي روم به تاجيكستان كه فيلم بعدي ام را بسازم. 10 روزي در جشنواره سينمايي كشوري كه اين فرودگاه متعلق به آن است رئيس ژوري بوده ام. اينجا فرودگاه شهر كي يف در كشور اوكراين است. بلندگو اعلام مي كند كه هواپيما تاخير دارد، پس بهتر است اين تاخير را مغتنم بدانم و همين حالابراي شما چيزي بنويسم. براي من هميشه فردا دير است. هرگاه كاري را به فردا انداختم ، هيچ وقت انجام نشد. از كجا كه فردايي در كار باشد. از كجا كه اگر حالاننويسم، بعدها بنويسم. در منطقه اي از جهان زندگي مي كنم كه هر لحظه ممكن است زندگي ات به پايان برسد. همين چند ماه پيش يك بمب دستي جلوي دوربين فيلمبرداري سميرا دخترم منفجر شد، يك اسب كشته شد و 6 نفر به شدت زخمي شدند. بعد از 2 ماه يكي از زخمي ها كه پيرمرد رهگذري بود بر اثر جراحات وارده درگذشت. به همين راحتي! مي توانست همه مرده باشند. به همين راحتي. مي توانست سميرا مرده باشد. مي توانست دستيار او كه كنار قلبش از بمب سوراخ شده بود، كشته شده باشد...





مي نويسم...اگر اينجا در فرودگاه ننويسم، معلوم نيست ديگر بتوانم بنويسم. قول مي دهم هرچه از مغزم عبور كرد را ثبت كنم تا شما دريابيد كتابي كه در دست داريد درباره چه جور آدمي نوشته شده. اين نوشته يك جور فرافكني است.يك جور ثبت موضوعاتي است كه در اين لحظه از ذهن من مي گذرد. يك جور نوار مغزي.





1- من در تهران به دنيا آمده و زيسته ام. هر شهروند تهراني هر روز صبح كه از خواب بيدار مي شود سه خطر را در برابر خود مي بيند. اول زلزله چون قرار است يك زلزله بزرگ بيايد و تهران، شهري با جمعيت 15 ميليون نفر را ويران كند. اين اولين ترس هر ايراني است. دومين ترس مربوط به حمله هاست. از 11 سپتامبر سال 2001 تا حالاكه آخر اكتبر سال 2007 مي باشد، هر روز قرار است كه آمريكا حمله كند. پيش ترها هر شب صدام حسين عراق قرار بود حمله كند و يا مي كرد
سومين ترس مربوط است به اينكه هر ايراني هر روز كه از خانه بيرون مي آيد منتظر است سر كوچه تصادف يا ناگهان سكته كند و يا مثلادستگير شود. معلوم نيست چرا؛ مي تواند به علت دلسوزي و رساندن يك مصدوم رانندگي به بيمارستان باشد.





به خاطر همه اين ترس ها، هر ايراني هر روز مي كوشد تا جايي كه ممكن است بيشترين زندگي اش را بكند. مي كوشد تا هر كاري را كه دارد به آخر برساند. از كجا كه فردايي هم در كار باشد. پس همين حالابرايتان مي نويسم. چون من به فرداي خود اطمينان ندارم.




طبق آمار اخير دولت ايران فقط 70 هزار ايراني هر ساله از سيگار مي ميرند. باور ندارم . اين 70 هزار نفر از ترس مي ميرند. طبق همان آمار 27000 نفر هم در تصادف مي ميرند.





وقتي 3 سال پيش از ايران به تبعيد خودخواسته مي آمدم با رئيس جمهور دموكرات قبلي (خاتمي) ملاقات كردم، گفتم: مي روم. گفت: كجا؟ گفتم: آمار مرگ و مير هر سال را در آخرين روزنامه سال مي خوانيد؟ گفت: نه، گفتم: به خاطر همين مي روم چون در ايران هيچ كس حتي رئيس جمهور هم نمي داند كه ما چرا و چقدر مي ميريم.





بيهوده نيست كه فيلم هاي ايراني اين قدر درستايش زندگي ساخته مي شوند. وقتي چيزي هست از آن نمي گوييم. وقتي كه نيست مدام درباره اش حرف مي زنيم. ما ايراني ها هر لحظه درباره زندگي و آزادي و عدالت و اخلاق حرف مي زنيم.





بلندگوي فرودگاه تاخير يك ساعته ديگري را اعلام مي كند. پس تا وقت هست بايد بنويسم.





2- من در زندگي خيلي به مدرسه نرفته ام. خود آموخته ام، وحشي رشد كرده ام، اما وقتي همسر اولم درگذشت، مجبور شدم به بچه هايم همه چيز را بياموزم. از نقشه تهران تا دوچرخه سواري و آشپزي تا سينما. پيش از اين او، معلم آنها بود. پس از او، هشت سال تمام در كنار كار هنري معلمي كرده ام و گذشت زمان از من يك معلم ساخت. چيزي كه از آن بيزارم. اكنون مي كوشم از آن بگريزم، اما ديگر به آن آلوده شده ام. پس بگذاريد كمي براي شما هم معلمي كنم. درس اول: فايلينگ
وقتي فيلم اولم را ساختم ، نه هيچ كتابي درباره سينما خوانده بودم و نه در هيچ كلاسي شركت كرده بودم. فقط قصه نويسي بلد بودم و هزاران درد و رويا را با خودم از چهارو نيم سال زندان همراه آورده بودم. پس از آنكه سه فيلم اول را ساختم، تازه به سينما علاقه مند شدم و تصميم گرفتم آن را بياموزم تا پيش از اين تنها سينما را براي بيان حرف هايم انتخاب كرده بودم.





همه كتابخانه هاي ممكن را گشتم و چهارصد كتاب تاليف و ترجمه اي را كه در ايران آن زمان در مورد سينما منتشر شده بود را يافتم. آنها را از كتابخانه ها و دوستانم قرض گرفتم و 6 ماه تمام مشغول خواندن آنها شدم. حرف هاي زياد و متناقض كتاب ها مرا گيج مي كرد. هرچه را امروز خوانده بودم ، فردا از ياد مي بردم. تصميم گرفتم هر كتابي را خلاصه كنم و هر نكته اي را در صفحه مربوط به آن موضوع يادداشت كنم. مثلاآنچه را درباره لنز مي آموختم، در صفحه مربوط به لنز و آنچه را در مورد بازي و تدوين و رنگ و فرم و توليد و لوكيشن و... در صفحه اي كه برايش تدارك ديده بودم يادداشت مي كردم. هركدام را در يك صفحه. وقتي پس از شش ماه خواندن كتاب ها تمام شد ، يادداشت هايم خود به اندازه ده كتاب شده بودند. آنها را دوباره خواندم و خلاصه كردم، از بين مطالب متناقض آنچه را به سليقه خودم نزديك تر بود، پذيرفتم و دوباره آنها را در يك كتابچه كوچك جيبي پاكنويس كردم؛ با سرفصل هاي مجزا. از اين به بعد هرگاه سر فيلم ها به مشكلي برمي خوردم به اصولي كه داشتم مراجعه مي كردم و راه حلي براي آن مي يافتم. مثلاهرگاه براي يافتن لوكيشن مي رفتم ابتدا به صفحه لوكيشن مراجعه مي كردم تا ببينم چه نكاتي را در انتخاب مكان فيلمبرداري نبايد از ياد ببرم و هر گاه در مورد تدوين دچار مشكل مي شدم به صفحه تدوين مراجعه مي كردم. پس از اين هر كتابي را خواندم اگر نكته تازه اي داشت در همان صفحه مربوطه يادداشت مي كردم. هرچند خيلي زود فهميدم كتاب هاي جديد بيشتر رونويسي از كتاب هاي قديمي است، مثل خيلي از فيلم هاي جديد كه كپي فيلم هاي قبلي است. همچنين آنچه را در تجربه مي آموختم، به صورت اصلي بر اصول قبلي كتابچه ام مي افزودم. اين روش فايلينگ را از زندان آموخته بودم . در زندان سياسي ما نمي توانستيم دور هم بنشينيم و از همديگر بياموزيم، تنها مي شد دو نفري به گفت وگو پرداخت
در نتيجه ما آنچه را از هم مي آموختيم در ذهن مان خلاصه، طبقه بندي و حفظ مي كرديم و در گفت وگو با ديگران اين خلاصه هاي طبقه بندي شده را دوباره توسعه مي داديم..





بعدها كه كامپيوتر آمد. ديدم چقدر فايلينگ زندان سياسي ما شبيه آن چيزي است كه در طبقه بندي فايل ها در كامپيوتر به كار مي بريم. گاهي فيلمسازان جوان از من مي پرسند: چگونه سينما را بياموزيم. مي گويم بهتر است اول بدانيم چگونه آنچه را كه آموخته ايم از ياد نبريم. كتاب ها و معلم ها فراوانند. از همه آنها مي توان آموخت. مهم اين است كه چگونه آنچه را آموخته ايم، در وقتي كه واقعا به كارمان مي آيد، به ياد آوريم. حافظه ما آن قدر قوي نيست . متاسفانه درست وقتي كه آنها را لازم داريم از ياد مي روند. اگر قرار بود هر چه را آموخته ايم، هميشه به ياد بياوريم، اين لحظه ما از لحظه هاي گذشته ما منفجر مي شد. ما درهر لحظه، به قطره اي از آنچه در درياي حافظه مان داريم نيازمنديم. براي اين كار بايستي با يك روش به كمك حافظه رفت و به صورت متمركز آنچه را نياز اكنون است از انباشت گذشته بيرون كشيد. من سينما را با خواندن 400 كتاب از طريق روش فايلينگ آموختم.





بلندگو مي گويد هنوز از پرواز خبري نيست. پس چرا ننويسم؟





3- وقتي 15 ساله بودم همزمان با فرانكوي اسپانيا، شاه در ايران ديكتاتوري مي كرد و من به مبارزه سياسي روي آوردم به اين اميد كه با تغيير حكومت به عدالت و آزادي خواهيم رسيد. در 17 سالگي به زندان رفتم . در آنجا بود كه دريافتم حتي زندانيان سياسي كه براي عدالت و آزادي زير شكنجه بودند در هر فرصتي بر يكديگر حكومت مي كردند. معلم بزرگ همه ما در فاشيسم، فرهنگ ما بود كه از ما حتي در حالت مبارزه عليه فاشيسم يك فاشيست مي پروراند. وقتي انقلاب پيروز شد و ما از زندان آزاد شديم ، تمام دوستان نزديك من وكيل مجلس و وزير و حتي رئيس جمهور شدند. (دوران رجايي دومين رئيس جمهور ايران پس از انقلاب) اما من آنها و سياست را ترك كردم و سراغ سينما آمدم. به اين اميد كه از طريق تاثير بر فرهنگ، به جامعه ايران براي رسيدن به آزادي كمك كنم... بعد ها كتاب هاي و فيلم هايي از من توقيف شد و فيلمنامه هاي بسياري از من رد شد. توسط همان دوستاني كه روزي با هم براي عدالت و آزادي در زندان شكنجه مي شديم.
يكي از آنها روزي به من گفت: درست است كه ما برخي از فيلم هاي تو را در جامعه نمايش نمي دهيم اما آنها را با زن و بچه هايمان در خانه مي بينيم و ياد دوران زندان مي افتيم و مي گوييم ما يك روزي با اين فيلمساز در يك زندان زير شكنجه بوديم. بعد آن دوست قديمي دوستانه به من توصيه مي كند براي جاودانه شدن كمي لازم است به دولت نزديك شوم، مي گويد اگر مردم فيلم هايت را نبينند، كم كم فراموش مي شوي . انگار كه اصلانبوده اي. من به او جواب مي دهم: عمر فيلم هاي من از عمر دولت شما بيشتر است...





ديگر بايد بروم و سوار هواپيما شوم. از جايم بلند مي شوم. چقدر زانوهايم درد مي كند.. بلندگوي فرودگاه تاخير دوباره اي را اعلام مي كند. بايد ساعتي ديگر معطل شوم. مي نشينم. چرا زانوهايم درد مي كنند؟ مال 50 سالگي است ، يا نشستن زياد ؟ راستي هميشه دردهايم مرا در ساختن فيلم هايم ياري داده اند. در سه سال گذشته كه از ايران بيرون بوده ام، بيشتر اوقات را در تنهايي به سر برده ام. اگر دردهايم نبودند كه مرا همراهي كنند، از تنهايي دق مي كردم.





4- اولين چيزي كه من در سينما آموختم، جنگ بين خواب تماشاچي و فيلم روي پرده بود. تماشاچي ها همواره در سالن سينمايي كه تاريك است فيلم مي بينند. در اين سالن ها هوا معمولانه گرم و نه سرد است و تماشاچي به روبرو خيره مي شود. اين درست همان حالتي است كه پس از ده دقيقه هر كسي بايستي به طور طبيعي به خواب رود . مگر آنكه فيلم روي پرده بتواند بر خواب غلبه كند. جنگ اصلي در سالن سينما، جنگ خواب تماشاچي و فيلم روي پرده است. فيلمسازان هاليوودي و پيروان آنها در هر كشوري با اكشن ، ايجاد سر و صدا و تعقيب و گريز ، جلوي خواب رفتن تماشاچي را مي گيرند و فيلمسازان هنري كه بر پرده زيبايي مي آفرينند معمولادر غلبه بر اين خواب ناموفقند، چه تاسفي براي من بود وقتي دريافتم فيلم هاي خوب همان فيلم هاي خسته كننده و خواب آورند. براي همين، آن اوايل وقتي فيلم هاي آنتونيوني و تاركوفسكي را ديده بودم خوابم برده بود ...





بلندگو اعلام مي كند كه هواپيما باز هم تاخير دارد. از كجا كه اصلابيايد. از كجا كه اگر بيايد پرواز كند و اگر پرواز كند از كجا كه من تا وقتي كه شما تعيين كرده ايد، فرصتي بيابم كه برايتان بنويسم. پس تا وقت هست مي نويسم.
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

Re:

پست توسط hadi » چهار شنبه 1 آبان 1387, 10:33 am

به نظرم کمی اغراق کرده ، ولی خوب گفته :)

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

Re:

پست توسط hamideht » پنج شنبه 2 آبان 1387, 7:43 pm

:P معلومه من هرچی اینجا بنویسم خوبه :D
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان