قصه سازي

محمود · پست توسط **محمود** » شنبه 29 مهر 1385, 6:49 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو
بدزدد

hamideht · پست توسط **hamideht** » یک شنبه 30 مهر 1385, 6:57 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو
بدزدد وای

فکر کن هیولا میخواد منو بدزده وای خدا مردم از خنده

محمود · پست توسط **محمود** » یک شنبه 30 مهر 1385, 8:43 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا

hamideht · پست توسط **hamideht** » یک شنبه 30 مهر 1385, 11:53 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا
صدای

محمود · پست توسط **محمود** » یک شنبه 30 مهر 1385, 12:26 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا
صدای حمیده

hamideht · پست توسط **hamideht** » یک شنبه 30 مهر 1385, 1:31 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا
صدای حمیده بلند

محمود · پست توسط **محمود** » یک شنبه 30 مهر 1385, 6:42 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به

من موندم که حمیده خانم چه طوره که هیولا براش یک چهره آشناست

hamideht · پست توسط **hamideht** » یک شنبه 30 مهر 1385, 7:39 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا

من شجاعم از هیولا نمیترسم

محمود · پست توسط **محمود** » دو شنبه 1 آبان 1385, 4:49 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست

پسر شجاع شنیده بودیم ولی حمیده شجاع نه

hamideht · پست توسط **hamideht** » دو شنبه 1 آبان 1385, 5:46 pm

خب داشتم میگفتم بچه های گلم

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و

حالا کجاشو دیدی جاهای ترسناکش بیا منو ببین

محمود · پست توسط **محمود** » دو شنبه 1 آبان 1385, 6:09 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان

بابا دم شما گرم
خوب اگه اینطوره وقتی قصه تموم شد بدیم چاپش کنن فکر کنم برای گروه سنی ب مناسب باشه .

hamideht · پست توسط **hamideht** » دو شنبه 1 آبان 1385, 7:41 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی

آره منم موافقم دیگه هم نویسنده خودمونیم هم خودمون چاپ میکنیم پولهاشم خرج این سایت فلک زده میکنیم

محمود · پست توسط **محمود** » دو شنبه 1 آبان 1385, 7:55 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک

چه فکر خوبی
خرج سایت
حتما می خواین یک حساب قرض الحسنه راه بندازین

hamideht · پست توسط **hamideht** » دو شنبه 1 آبان 1385, 8:01 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند

نه دیگه خرج سایت یعنی خرج خودمون دیگه حالا پیش خودتون بمونه یه درصدی هم به شما میدیم برای پشتکارتون و همدلیهای دلسوزانتون

محمود · پست توسط **محمود** » دو شنبه 1 آبان 1385, 8:07 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به

من هم قول میدم کسی از این کاری که ما میخواهیم بکنیم مطلع نشه
بابت دلسوزیهام هم چون شمایید از همون سودی که میخواین به من بدید کم کنید
فکر کنیم با بقیش بشه یک مدرسه ای مسجدی حوزه علمیه ای چیزی ساخت

hamideht · پست توسط **hamideht** » دو شنبه 1 آبان 1385, 8:19 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول

محمود · پست توسط **محمود** » دو شنبه 1 آبان 1385, 9:11 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید

منم خوشحالم

hamideht · پست توسط **hamideht** » سه شنبه 2 آبان 1385, 11:33 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا

محمود · پست توسط **محمود** » سه شنبه 2 آبان 1385, 12:10 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که

اینجوری که پیش میره فکر کنم که تا پنج، شش سال دیگه داستان به جاهای حساس خودش برسه
بس که این topic مورد اقبال عمومی قرارگرفته ....

hamideht · پست توسط **hamideht** » سه شنبه 2 آبان 1385, 12:19 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده

آره من و شما بزودی جایزه بهترینها رو میگیریم
چه پشتکاری دقت کردی؟

قصه سازي

چه کسی حاضر است؟