حال به هم زن ترين چيز...
- sepideh.n
- تازه اولاشه
- پست: 37
- تاریخ عضویت: شنبه 11 شهریور 1385, 8:12 pm
- محل اقامت: bachenaneyelooos@yahoo.com
- تماس:
ye bar dashtam emtahane chimi midadam ke vase ye sOal ghashang nim safhei neveshtam ! ...baad az chand min OOmad gOft sepideh inayi ke neveshti dOrOst ama mesle inke sOalO eshtebah mOtevajeh shOdi javabet be in rabti nadare !
manam hichi 3-4 min vaght dashtam vaseye neveshtane javabe sahih
_~*'`` epicleh§
- soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
- تماس:
دایی مینا از مشهد اومده بودن زنجان خونمون
پسر داییم 3 ماهه بود و ما به خاطر اینکه خرداد ماه فصل امتحان دنیا اومده بود ندیده بودمش با کلی ذوق و شوق پوشاک کردمش لباسایی که واسش خریده بودم رو پوشوندم با زنداییم رفتیم بیرون خرید .
رفته بودیم خرازی خرید من پسر داییمو گذاشتم رو پیش خون تا اینکه حساب کنم مغازه هم یک بوی گندی می داد که بیا و بپرس به زنداییم گفتم که زود خرید کنیم بریم اینجا بوی گند میده دارم بالا میارم در همین هین بود که یکی از مشتریا گفت خانم بچه رو خوب پوشاک نکردین کثافت کاری کرده .
به خودم اومدم دیدم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای تماما روم پر کثافته گریم گرفته بود از یه طرفم داشتم بالا میاوردم
ولی چه می شد کرد خودم بد پوشاک کرده بودم حالا با اون وضع فجیع نه می شد سوار تاکسی شد نه اینکه پیاده رفت تمام راهو مجبور شدم پسر داییمو با همون وضع طوری بغل کنم که کثافتا معلوم نشه
پسر داییم 3 ماهه بود و ما به خاطر اینکه خرداد ماه فصل امتحان دنیا اومده بود ندیده بودمش با کلی ذوق و شوق پوشاک کردمش لباسایی که واسش خریده بودم رو پوشوندم با زنداییم رفتیم بیرون خرید .
رفته بودیم خرازی خرید من پسر داییمو گذاشتم رو پیش خون تا اینکه حساب کنم مغازه هم یک بوی گندی می داد که بیا و بپرس به زنداییم گفتم که زود خرید کنیم بریم اینجا بوی گند میده دارم بالا میارم در همین هین بود که یکی از مشتریا گفت خانم بچه رو خوب پوشاک نکردین کثافت کاری کرده .
به خودم اومدم دیدم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای تماما روم پر کثافته گریم گرفته بود از یه طرفم داشتم بالا میاوردم
ولی چه می شد کرد خودم بد پوشاک کرده بودم حالا با اون وضع فجیع نه می شد سوار تاکسی شد نه اینکه پیاده رفت تمام راهو مجبور شدم پسر داییمو با همون وضع طوری بغل کنم که کثافتا معلوم نشه
زندگي هديه خداست به تو. طرز زندگي کردن تو، هديه ي توست به خدا
- soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
- تماس:
- soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
- تماس:
- soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
- تماس:
- soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
- تماس:
- sepideh.n
- تازه اولاشه
- پست: 37
- تاریخ عضویت: شنبه 11 شهریور 1385, 8:12 pm
- محل اقامت: bachenaneyelooos@yahoo.com
- تماس:
- soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
- تماس:
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان