ناله

گپ و سرگرمی اعضا
نمایه کاربر
mmk
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1862
تاریخ عضویت: یک شنبه 18 شهریور 1386, 2:47 pm
تماس:

پست توسط mmk » یک شنبه 15 مهر 1386, 12:40 pm

قاز وبوس مال یه بحث دیگس :D
دست هایی که کمک میکنند مقدس تر از لبهایی هستند که دعا می خوانند(کوروش کبیر)

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

پست توسط Nersi » یک شنبه 13 آبان 1386, 7:28 am

يعني مي خوام بميرم با اين درساي زاغارتم آخه بگو دختر اينم شد رشته كه همش پروژه تحقيق.يعني من پير شدم تازه گيا موي سفيدم در اوردم.وااااااااااااااااااااااااااااااااااااي.مردم!!!!!!!!!!!

يكي منو باخودشه ببره :cry:
-----> :)

نمایه کاربر
saviola
!
پست: 2260
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 8:46 am
تماس:

پست توسط saviola » یک شنبه 13 آبان 1386, 8:23 am

کجا ببره !؟؟؟

:roll:

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

پست توسط Nersi » یک شنبه 13 آبان 1386, 9:01 am

نا كجا آباد :lol:
-----> :)

نمایه کاربر
saviola
!
پست: 2260
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 8:46 am
تماس:

پست توسط saviola » یک شنبه 13 آبان 1386, 9:28 am

آخ جون منم میام!!


:D

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

پست توسط Nersi » دو شنبه 14 آبان 1386, 9:30 pm

هنوز آباد نیست آباد شد می گم بیا :) :D
-----> :)

نمایه کاربر
saviola
!
پست: 2260
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 8:46 am
تماس:

پست توسط saviola » سه شنبه 15 آبان 1386, 1:00 am

من کلا اهل ناله نیستم!
همش میریزم تو خودم! :oops:
هر وقتم به یکی میگم چمه به جا اینکه سبک بشم بیشتر ناراحت میشم!! :?


من همین جوری دوسش دارم!
بزن بریم!

:P

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

پست توسط VeRnuS » سه شنبه 15 آبان 1386, 1:38 am

دو اتاق تو در تو محل امن و آسايشي به نام «خانه» را مي‌سازد؛ براي خانواده‌اي كه چهار عضو دارد، محلي كه نه امن است (افراد معتاد) و نه در آن آسايش يافت مي‌شود؛ پس چرا نام خانه برخود نهاده؟ رطوبتی که سقف خانه را سست و دیوارها، پشت تو را نم دار می کند.

تصویر

چرا آسايش وجود ندارد؟ من به تو مي‌گویم: اگر پدر باشي يا مادر، فرزند برايت عزيز است؛ به طوري كه براي آسايش او هر كاري كه بتواني مي‌كني و اگر فرزندت بيمار باشد، ديگر تمام زندگي‌ات را تعطيل مي‌كني تا فرزندت بهبود يابد، اما اگر فرزندت بيماري لاعلاجي داشته باشد چه مي‌كني؟ براي مداواي او هر كاري مي‌كني، حال مي‌داني چرا آسايشي در اين خانه وجود ندارد؟! فرزند اول خانواده دختري سالم است كه پا به گيتي مي‌گذارد و خانواده شاهد و شاكراست، فرزند دوم پسري كه تمام نتايج سونوگرافي سلامت او را تاييد مي‌كند و به دنيا مي‌آيد، ولي بيماري او بيماري مادرزادي به نام «مننگوسفال» است كه دستگاهي وجود ندارد كه آن را نشان دهد؛ بيماري كه نخاع را درگير مي‌كند و فرد مبتلا، معلوليت شديد جسمي ‌و حركتي پيدا مي‌كند ( بی اختیاری در دفع ادرار و مدفوع و جمع شدن آب در جمجمه)

تصویر

اگر مادر باشي درك مي‌كني حال مادري كه پسر خود را مهدي نام نهاد و در هشت روزگي او را به دست جراح سپرد به اميد بهبودي. به اميد اين كه شايد اين اولين و آخرين عمل فرزندش باشد؛ چقدر سخت است، اگر بيمار باشي مي‌داني كه هرگاه كارت به بيمارستان و جراحي مي‌كشد بايد كيسه‌اي پول داشته باشي، مهدي عمل مي‌شود، ولي اين عمل او سرآغاز عمل‌هاي جراحي بيشتر مي‌شود، پدر خانواده كه درآمدش كفايت خرج بيمارستان را نمي‌دهد، دست ياري به سوي خويشان دراز مي‌كند به اميد حمايت، جوابي نمي‌شنود،

تصویر

براي تامين خرج عمل، كليه‌اش را مي‌فروشد، كار كردن با يك كليه را شروع مي‌كند، خرج عمل‌هاي بعدي و فروش خانه سرآغازي مي‌شود براي شروع اجاره‌نشيني و ... گويي اين خانواده بايد محبت را نيز گدايي كنند؛ زيرا خانواده‌هايشان نيز آغوش مهرباني‌شان را بر اين خانواده بسته‌اند، آنها را طرد مي‌كنند، گويا فروش كليه و بدبختي و بي‌پولي يك بيماري مسري براي اين خانواده است كه مهر خود را از آنها دريغ مي‌كند، مهدي را براي عمل بايد به تبريز ببرند، فائزه(فرزند نخست) چه مي‌شود؟ خانه پدر بزرگ تنها راه‌حل است، ولي چرا بايد فائزه مدام راه خانه خود را در پيش گيرد تا پدر بزرگ مطمئن شود كه هنوز پدرش برنگشته است. يعني نگهداري از نوه اين قدر سخت است؟ هزينه‌هاي زياد اين بچه مريض، بهانه‌اي مانند بي‌پولي به دست فاميل مي‌دهد تا خانواده‌اي را كه براي مداوا به خانه‌ آنها رفته است، روانه‌ كوچه كنند!

تصویر


فاطمه، مادر مهدي براي دريافت كمك به كميته‌ امداد مي‌رود، ولي گويا جواني او و همسرش محمد، بهانه‌اي است كه دست رد بر سينه‌شان زده شود. هر چه اسباب و اثاثيه منزل داشته‌اند مي‌فروشند. به آنها می گویند شما دروغ می گوئید وسائل زندگی را پنهان کرده اید!براي تامين خرج درمان مهدي با شدت معلوليت 96 درصد، خانواده وي به كانون عدالت‌ و مهرورزي (رئیس جمهور) نامه مي‌نويسند، اما جوابي نمي‌گيرند گويا در ترافيك نامه‌ها، نوبت به نامه‌ آنها نرسيده است.
محمد، به صورت حضوري به اميد دريافت مساعدت مراجعه مي‌كند و جواب نامه، آدرس بهزيستي است. فاطمه و محمد با پرونده‌ پزشكي و جواب نامه‌هاي نوشته شده به مقصد مهرورزي( دفتر ارتباطات مردمی رئیس جمهور)، روانه‌ بهزيستي مي‌شوند، ولي جواب آنها خالي از مهر و عدالت است. مادر التماس مي‌كند، ولي جوابي كه مي‌شنود: «اگر مزاحمت ايجاد كنيد پليس 110 را خبر مي‌كنيم» است، تمام اميد‌ها نااميد مي‌شود

تصویر

محمد كارش را از دست مي‌دهد و به باربري (کارخانه آرد سازی) روي مي‌آورد، كار سخت باعث مي‌شود كه كليه‌اش خونريزي ‌كند، ولي پدر بايد كوه قدرت باشد تا خانواده را نگه دارد. باز بي‌پولي و فقر چهره‌ زشتش را نشان مي‌دهد، دوباره خانه‌ فاميل؛ از اين خانه به خانه‌ ديگر مي‌روند تا پول پيش منزل را جور كنند و در تيمورآباد خانه ارزان گير مي‌آيد و دوباره كميته امداد و جواب رد و شك كردن به اين خانواده و باز خونريزي كليه و بيكاري پدر و انتظار براي به دست آوردن پول، تا خرج عمل جراحي فرزند خردسال تامين شود. پدر تصميم مي‌گيرد قرنيه چشم خود را بفروشد تا ديگر رنج بدبختي پسرش را نبيند؛ تا به ناچيزترين قيمت، چوب حراج بر اعضاي بدن خود بزند؛ چون كسي حاضر نيست به اين خانواده وام بدهد و اين بار فاطمه نمي‌گذارد، دست به دامن ما آدم‌ها(!) مي‌شود و ديگر ادامه اين قصه تلخ با من و توست.
پدرمي‌گويد: حاضرم بردگي كنم و تمام اعضاي بدنم را بفروشم تا مهدي خوب شود؛ و باز اين سوال آيا مهرورزي؟ شعاري زييا است كه تنها براي زينت از آن استفاده مي‌كنيم؟!

تصویر


مهدي كوچولو در حال حاضر 6 ساله است و تاكنون 3 بار مورد عمل جراحي لگن، مچ پا و كمر قرار گرفته است و به يك مورد عمل جراحي لگن ديگر نياز دارد كه هزينه آن 6 ميليون تومان برآورد شده است و در صورت انجام اين عمل جراحي، نياز به استفاده از پلاتين است كه براي درآوردن آن نيز به عمل جراحي ديگري نياز است. همچنين مبتلايان به بيماري «مننگوسفال» از ناحيه سر نيز دچار عارضه مي‌شوند كه اين بچه معصوم از اين عارضه نيز رنج مي‌برد.
شماره حساب مادر مهدی :
تویسرکان/ بانک تجارت/شعبه مرکزی کد ۲۴۳۰۰/ شماره حساب ۲۴۴۷۰۶۳۲۲۳ / خانم فاطمه زنگنه
جهت اطلاعات بیشتر با ایمیل hidarrezaei@ yahoo.com ارتباط برقرار کنید.
با تشکر صمیمانه از همکاران گرامی درخبرگزاری ایسنا (همدان) خانم عزیزی/ دوستان عزیز و هنرمند حمید فروتن از خبرگزار ایسنا / حسین فاطمی از خبرگزاری فارس و نیما دیماری عکاس همدان که عکسهای این پست حاصل تلاش ایشان می باشد
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

پست توسط VeRnuS » جمعه 18 آبان 1386, 9:25 pm

گفته بودي صبر کن تا يک شب اميدت بر آرم
من که در اميد يک شب صبر کردم روزگاري
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
nono
ReD RoSe
ReD RoSe
پست: 2411
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 7:38 pm
تماس:

پست توسط nono » دو شنبه 28 آبان 1386, 8:13 am

مرنوس چه غم انگیز بود :cry: :cry: :cry:

کاشکی می شد کمکش کنم :cry: :cry: :cry:
زندگی قافیه باران است ، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی . . . !

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » یک شنبه 18 آذر 1386, 3:58 pm

خدایا .. چه لحظه هایی که در زندگی ترا گم کردم اما تو همیشه کنارم بودی ...

چه دقیقه ها که حضورت را فراموش کردم اما تو فراموشم نکردی...

چه ساعت هایی که غرق در شادی و غرور، تو رو که پشت همه موفقیت هام قایم شده بودی از یاد بردم اما تو همیشه به یادم بودی ...

چه روزهایی که سرمو تُو لاکم کردم و توی غصه هایی که فکر میکردم تو برای تلافی کارهای بدم برام فرستادی دست و پا زدم ، اما تو همیشه کاری کردی که به صلاح من است ...

وقتی خسته از همه جا و همه کس ناامیدانه به تو پناه آوردم تو پناهم دادی...

وقت از آدم های دور و برم دلم گرفت ... و دنیا غم هاش و بهم ارزونی کرد تو به قلبم آرامش دادی...

تو با حضورت به خنده هام هدف دادی ، به گریه هام دلیل دادی ، به زندگیم ، به نفس کشیدنم رنگ دادی...

وقتی قلبم تپید تو همه عظمت و بزرگیت رو تو قلب کوچک و خسته ام جا دادی...

وقتی دوستام درددلاشون را برام گفتن و من خالصانه رو به درگاهت براشون دعا کردم فهمیدم که غم و غصه های دیگرون بارش سنگین تر از از غصه های خودمه...

اون وقت تو وجودم شیرینیه به یاد دیگران بودن رو چشیدم ... وقتی بهم بخشیدی و ازم گرفتی فهمیدم این معادله زندگیه نه غصه خوردن واسه نداشته هاش ... نه شاد بودن واسه داشته ها ... و وقتی به ازای نداشته ها بهم چیز های دیگه ای دادی اونوقت به بزرگی و مهربونیت بیشتر پی بردم ... و فهمیدم بیشتر از اون چه که هستی باید مهربون باشی ... خدا جونم خیلی دوست دارم خیلی زیاد و به خاطر همه چیز ممنون..... خدایا به خاطر سه چیز سپاسگذارم دادن هایت ندادن هایت گرفتن هایت....... دادن هایت را نعمت ، ندادن هایت را رحمت ، گرفتن هایت را حکمت ...

نمایه کاربر
ATOSA
آخرشه !
آخرشه !
پست: 408
تاریخ عضویت: جمعه 21 اردیبهشت 1386, 3:03 pm
تماس:

پست توسط ATOSA » سه شنبه 20 آذر 1386, 7:17 am

:cry: :?
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » سه شنبه 4 دی 1386, 3:45 am

دیشب که دکتره گفت پسره همچین کوبیدم تو کلم که دکتره خندش گرفت گفت بابا بیخیال پسر کم گیر میاد تو این هفته شما اولین کسی هستید که پسر دارید ولی خوب من خودم عاشق دختر بودم دیگه با این حال خدا رو شکر می کنم که سالمه و شیطون
دیشب موقع سونو مگه این بچه یه لحظه آروم و قرار داشت؟!!
نمی تونم بگم چه حسی بود ولی وقتی دکتر قلبشو نشونم داد و قلب کوچولوش داشت تند و تند می زد یه حس عجیبی داشتم ترس+عشق+تعجب
وقتی دکتره داشت انگشتاشو می شمرد که من مردم و زنده شدم
خلاصه که حسی بود بس عجیب ....

از یه طرف حالم گرفته شده که پسره از یه طرفم دلم نمیاد بگم این حرفو ...........


کلافه شدم بابااااااااااااااااااا :cry:
عشقها میمیرند رنگها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست نخورده بجا می مانند ...

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » سه شنبه 4 دی 1386, 5:25 am

Elham نوشته شده:دیشب که دکتره گفت پسره همچین کوبیدم تو کلم که دکتره خندش گرفت گفت بابا بیخیال پسر کم گیر میاد تو این هفته شما اولین کسی هستید که پسر دارید ولی خوب من خودم عاشق دختر بودم دیگه با این حال خدا رو شکر می کنم که سالمه و شیطون
دیشب موقع سونو مگه این بچه یه لحظه آروم و قرار داشت؟!!
نمی تونم بگم چه حسی بود ولی وقتی دکتر قلبشو نشونم داد و قلب کوچولوش داشت تند و تند می زد یه حس عجیبی داشتم ترس+عشق+تعجب
وقتی دکتره داشت انگشتاشو می شمرد که من مردم و زنده شدم
خلاصه که حسی بود بس عجیب ....

از یه طرف حالم گرفته شده که پسره از یه طرفم دلم نمیاد بگم این حرفو ...........


کلافه شدم بابااااااااااااااااااا :cry:
اوخی اوخی!!! تو الان به یه بغل نیاز داری!

:baghal:
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » سه شنبه 4 دی 1386, 6:38 am

Elham نوشته شده:دیشب که دکتره گفت پسره همچین کوبیدم تو کلم که دکتره خندش گرفت گفت بابا بیخیال پسر کم گیر میاد تو این هفته شما اولین کسی هستید که پسر دارید ولی خوب من خودم عاشق دختر بودم دیگه با این حال خدا رو شکر می کنم که سالمه و شیطون
دیشب موقع سونو مگه این بچه یه لحظه آروم و قرار داشت؟!!
نمی تونم بگم چه حسی بود ولی وقتی دکتر قلبشو نشونم داد و قلب کوچولوش داشت تند و تند می زد یه حس عجیبی داشتم ترس+عشق+تعجب
وقتی دکتره داشت انگشتاشو می شمرد که من مردم و زنده شدم
خلاصه که حسی بود بس عجیب ....

از یه طرف حالم گرفته شده که پسره از یه طرفم دلم نمیاد بگم این حرفو ...........


کلافه شدم بابااااااااااااااااااا :cry:

به دنیا که بیاد می فهمی اصلاً برات فرقی نمی کنه دختر باشه یا پسر :)
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
saviola
!
پست: 2260
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 8:46 am
تماس:

پست توسط saviola » سه شنبه 4 دی 1386, 7:14 am

نه خیرم!

پسر باشه فرق میکنه! :D

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » سه شنبه 4 دی 1386, 9:53 am

دختر خیلی خیلی بهتره ولی خوب پسر هم قابل تحمله ! :D
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
saviola
!
پست: 2260
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 8:46 am
تماس:

پست توسط saviola » سه شنبه 4 دی 1386, 1:43 pm

نه خیرم!
مهم الهامه که اون پسر دوس داره!!
باباشم پسر دوس داره!! :D


(حالا خووبه جفتشون دختر دوس دارنا!!) :P

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » شنبه 8 دی 1386, 2:24 am

منو آقای همسر نه پسر دوست داریم نه دختر همین نیم وجبی خودمونو دوست داریم فقط :D :wink:
عشقها میمیرند رنگها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست نخورده بجا می مانند ...

نمایه کاربر
saviola
!
پست: 2260
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 8:46 am
تماس:

پست توسط saviola » یک شنبه 9 دی 1386, 8:23 am

داشتم به پسر عمم عربی رو یاد میدادم!
اعراب کلمات و نقششون تو جمله!
یه جا معلم رو مفعول گذاشتم!
براش توضیح میدادم که این اینه اون اونه!
بعد میگفتم خب معلم چیه اینجا!!؟؟
میگفت مفعول ... ها!! نه معلم اینجا فاعله!

چه ربطی داشت!
حتما داشت که گفتم!!


:D

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان