صفحه 3 از 6

ارسال شده: دو شنبه 29 مرداد 1386, 9:40 am
توسط TNZ
خوب اگر هم خداي نکرئه در فضاي باز اين دانشگاه به بعضي دانشجو نماها

فشار بياد بالاخره يک جايي خودشونو خالي ميکنن ديگه...

ارسال شده: یک شنبه 8 مهر 1386, 2:07 pm
توسط mmk
یادش به خیر چند وقت پیش رفته بودیم به گدش(گردش)دختر عمه ی ناز و خوشگلم اینگاری بوده سردش.

بهش گفتم چیزی بپوش حرفمو دوش نتردش(گوش نکردش)(2).

دختر عمم سرما خورد با اچه هاش(ادسه هاش)سرمو برد.

دریه(گریه)میکرد گرور گر , منو نبرید به دتر(دکتر).

دتر گولم میزنه منو آمپولم میزنه.مگه منو دوس ندارید ؟ چرا دریمو (گریمو) در مییارید؟

من از دتر میترسم, خوب میشه تا فردا ادسم.

آمپولو دوا نمی خوام , با شما دتر نمی یام.

اچه ! اچه !

یکی به من یه دسمال چاغذی بده(دستمال کاغذی)

ارسال شده: دو شنبه 9 مهر 1386, 7:37 am
توسط TNZ
چه با مزه :lol:

ارسال شده: شنبه 28 مهر 1386, 5:59 pm
توسط hadi
امروز سالروز فرستادن «انوشه انصاري» اولين زن ايراني به فضا است،
به اميد روزي كه آخرين زن ايراني را هم به فضا بفرستيم! (انجمن مردان خون به جگر)






:lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol:

ارسال شده: شنبه 28 مهر 1386, 6:04 pm
توسط abri
:lol: :lol: :lol:

ارسال شده: یک شنبه 29 مهر 1386, 2:02 pm
توسط hadi
چه خوشحال شد!

میخوای بری ماه؟ :lol:
بودی حالا؟ :P

ارسال شده: دو شنبه 30 مهر 1386, 8:37 pm
توسط abri
آره!
:D
اما برمی گردم!!!


:evil:

ارسال شده: دو شنبه 30 مهر 1386, 9:59 pm
توسط Ahmaad
بلیط یه طرفه براش بگیر هادی:D

ارسال شده: سه شنبه 1 آبان 1386, 6:21 am
توسط hadi
شاتلو انگول کردم که سپر حرارتیش موقع برگشت کار نکنه، که فقط دود ابری به زمین بر گرده :lol:

اونم برای حفظ خاطره اش :P JK

ارسال شده: سه شنبه 1 آبان 1386, 7:05 am
توسط محمود
هادی یه چند وقتیه عجیب همه رو دوست داره :D
اون از سمیه این از ابری و ............ :lol:

ارسال شده: سه شنبه 1 آبان 1386, 6:09 pm
توسط abri
واقعا!!!
چه نقشه ای داری تو اون کلت؟؟؟؟

:P

ارسال شده: دو شنبه 7 آبان 1386, 5:09 am
توسط TNZ
محمود نوشته شده:هادی یه چند وقتیه عجیب همه رو دوست داره :D
اون از سمیه این از ابری و ............ :lol:

اصولا هادی انسان بسیاد خوش قلب و مهربونیه :lol: :lol: :lol: :lol: :lol:

ارسال شده: یک شنبه 13 آبان 1386, 7:11 pm
توسط ATOSA
شرلوک هلمز،
شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: "نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟" واتسون گفت:"میلیون ها ستاره می بینم".هلمز گفت: "چه نتیجه ای می گیری؟". واتسون گفت: "از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد". شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت: "واتسون! تو احمقی بیش نیستی! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند :D

ارسال شده: یک شنبه 13 آبان 1386, 7:32 pm
توسط ATOSA
سیر نزولی مردها : سال 1332
دختر خانواده همراه با مادرش كنار حوض روي تخت چوبي نشسته اند و يك ظرف هندوانه قرمز جلوي شان است. دختر خانواده براي دختر همسايه تعريف مي كند: آره زري جون، داداش فرمونم وقتي شنيد اين پسر لاغرمردني به من متلك گفته همچين زدش كه به سوسك مي گفت خرس قطبي. تازه خود داداشم هم گفته مي خواد برام يه شوهر خوب پيدا كنه. مادر دختر مي گويد: خدا سايه ی مرد را از سر هيچ خونه اي ورنداره.
---
سال 1342پدر خانواده با عصبانيت وارد اتاق مي شود و پس از آنكه چهار تا كاسه كوزه را زد شكست، فرياد مي زند: دخترهء چشم سفيد حالا واسهء من دانشگاه قبول ميشه... چشمم روشن... مردم از فردا نمي گويند آقا رضا غيرتت رو شكر؟ هيچي ديگه ولش كن فردا مي خواهد شلوار مدل برمودايي و مانتوي بدن نما بپوشد و نوبل صلح هم بگيره... زن اگر اجنبي ها بهش نوبل صلح بدهند مردم چي مي گويند؟ مادر خانواده با لحن التماس آميز مي گويد: مرد، حالا چرا شلوغش مي كني؟ نوبل و برمودا چيه؟ دخترمون فقط دانشگاه قبول شده، همين... اين قدر سخت نگير... بالاخره با اصرارهاي مادر، پدر قبول مي كند دخترش به دانشگاه برود. وقتي پدر قانع شده سيگارش را روشن مي كند و مادر مي گويد: مرد، خدا سايهء تو را از سر ما كم نكند.---
سال 1352
فريادِ مردِ خانواده تمام كوچه را پر مي كند: چي؟! مي خواهد برود سرِ كار؟! يعني من اين قدر بي غيرت شدم كه دخترم بره سر كار و پول بياره تو خونه؟ پس من اينجا هويجم؟ مگر اين كه بابت اين بي آبرويي از روي نعش من رد شويد... كسي از روي نعش مرد خانواده رد نمي شود ولي دختر خانواده هم چند ماه بعد با وجود غرغرهاي پدرش بالاخره سر كار مي رود. صداي مادر خانواده به گوش مي رسد: مرد، خدا تو را براي ما حفظ كند.
---
سال 1382مرد خانواده: آخه خانم اين چه وضعيه؟ روز اولي كه آمدي خواستگاريم، گفتم دلم نمي خواهد زنم از اين مانتوها بپوشد و آرايش كند، گفتي دورهء اين امل بازي ها گذشته، ما هم گفتيم چشم! بعد گفتي اگر خانه خريدي به جاي مهريه خانه را به نامم كن، گفتم چشم! آن اول حق طلاق را هم از ما گرفتي، حالا هم مي گويي بنشينم توي خانه بچه داري كنم؟ زن: عزيزم مگه چه اشكالي داره؟ مگه تو ماهي چقدر حقوق مي گيري؟ تمام حقوقت هم بابت كرايه تاكسي، خرج ناهار خودت و مهد كودك بچه و جريمهء ماشينت مي رود. حالا اگر بنشيني توي خانه و از بچه نگه داري كني هم خرجمان كم مي شود هم بچه مان وقتي بزرگ شد از كمبود محبتِ پدر و مادر رنج نمي برد... آفرين عزيزم ... خدا سايه ات را (فعلا) سر ما نگه دارد.
---
سال 1482
زن خانواده: عزيزم تو كه انقدر فسيل نبودي. مثلا توي دوستانت به روشنفكري معروفي. آخه چه اشكالي دارد؟ اين همه سال ما زن ها بچه دار شديم حالا به كمك علم چند وقتي هم شما مردها از اين كارها بكنيد. اصلا مگر نمي گفتي جد بزرگت هميشه مي گفته: چه مردي بود كز زني كم بود؟ پس از مقداري بحث منطقي مرد بالاخره قبول مي كند و نه ماه بعد وقتي بچه بغل وارد خانه مي شود زن با عشوه مي گويد: مرد ... يعني سايه تو تا كي بالاي سر ماست؟
---
سال 1582
چند تا مرد دور هم نشسته اند و در حاليكه سبزي پاك مي كنند آهسته مشغول تبادل نظرند:
- آره... مي گويند هدف اين جنبش بازگرداندن حق و حقوق ضايع شدهء مردهاست...
- حق با آقا جمشيده... ببينيد اين زن ها چقدر از ما سواستفاده مي كنند؟ تا وقتي خونهء بابامونيم بايد آشپزي و بچه داري و اينها را ياد بگيريم و توسري بخوريم، بعدش هم بدون مشورت زنمان مي دهند و زنمان هم مارا استثمار مي كند...
- خب مي گفتم... اسم اين جنبش سيبيليسم است ...
در اين حال با ورود خانم يكي از آنها بحث به زياد بودن گِل سبزي كشيده مي شود! زن مي گويد: خدا سايهء شما مردها را از سر سبزي ها كم نكند.
---
سال 1882
شبكهء پيام (صداي يك خانم) بااعلام ساعت نه شب شما خانم هاي عزيز را در جريان آخرين اخبار رسيده قرار مي دهم. به گزارش خبرگزاري بانوپرس دقايقي قبل سايهء آخرين نمونهء نادر از جنس (مرد) از روي كرهء زمين محو شد! پس از پايان عمر اين آخرين بازمانده از شاخهء زينتي مردها از اين پس نام اين موجودات را فقط در كتاب هاي تاريخ مي توان پيدا كرد. ساعت 9 و 15 دقيقه با خبرهاي جديدي در خدمت شما خانم هاي عزيز خواهم بود




اینو از جایی کپی پیست کردم که شاید صاحبش خوشش نیاد :D

ارسال شده: سه شنبه 15 آبان 1386, 1:41 am
توسط VeRnuS
TWO WOMEN TALKING:
============ ========= ========= ====

Woman 1: Oh! You got a haircut! That's so cute!
Woman 2: Do you think so? I wasn't sure when she gave me the mirror. I
mean, you don't think it's too fluffy looking?
Woman 1: No, it's perfect. I'd love to get my hair cut like that, but I
think my face is too wide. I'm pretty much stuck with this stuff I
think.
Woman 2: Are you serious? I think your face is adorable. And you could
easily get one of those layer cuts - that would look so cute I think. I
was actually going to do that except that I was afraid it would accent
my long neck.
Woman 1: Oh - that's funny! I would love to have your neck! Anything to
take attention away from these football player shoulders of mine.
Woman 2: Are you kidding? I know girls that would love to have your
shoulders. Everything drapes so well on you. I mean, look at my arms,
see how short they are? If I had your shoulders I could get clothes to
fit me so much easier. ............ ......... .
............ ......... ......... ......... ....
...
...
...
....
....
...
...
...
...

NOW TWO MEN TALKING
============ ========= ========= ========

Man 1: Haircut?
Man 2: Yeah

ارسال شده: جمعه 18 آبان 1386, 10:22 pm
توسط VeRnuS
مرد بيکاري براي سِمَتِ آبدارچي در مايکروسافت تقاضا داد. رئيس هيئت مديره مصاحبهش کرد و تميز کردن زمينش رو - به عنوان نمونه کار- ديد و گفت: «شما استخدام شدين، آدرس ايميلتون رو بدين تا فرمهاي مربوطه رو واسه تون بفرستم تا پر کنين و همينطور تاريخي که بايد کار رو شروع کنين..»
مرد جواب داد: «اما من کامپيوتر ندارم، ايميل هم ندارم!»
رئيس هيئت مديره گفت: «متأسفم. اگه ايميل ندارين، يعني شما وجود خارجي ندارين. و کسي که وجود خارجي نداره، شغل هم نميتونه داشته باشه.»
مرد در کمال نوميدي اونجا رو ترک کرد. نميدونست با تنها 10 دلاري که در جيبش داشت چه کار کنه. تصميم گرفت به سوپرمارکتي بره و يک صندوق 10 کيلويي گوجه فرنگي بخره. يعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگيها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمايهش رو دو برابر کنه. اين عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهميد ميتونه به اين طريق زندگيش رو بگذرونه، و شروع کرد به اين که هر روز زودتر بره و ديرتر برگرده خونه. در نتيجه پولش هر روز دو يا سه برابر ميشد. به زودي يه گاري خريد، بعد يه کاميون، و به زودي ناوگان خودش رو در خط ترانزيت (پخش محصولات) داشت ...

پنج سال بعد، مرد ديگه يکي از بزرگترين خرده فروشان امريکاست. شروع کرد تا براي آيندهي خانوادهش برنامه ربزي کنه، و تصميم گرفت بيمه عمر بگيره. به يه نمايندگي بيمه زنگ زد و سرويسي رو انتخاب کرد. وقتي صحبت شون به نتيجه رسيد، نماينده بيمه از آدرس ايميل مرد پرسيد. مرد جواب داد: «من ايميل ندارم.»

نماينده بيمه با کنجکاوي پرسيد: «شما ايميل ندارين، ولي با اين حال تونستين يک امپراتوري در شغل خودتون به وجود بيارين. ميتونين فکر کنين به کجاها ميرسيدين اگه يه ايميل هم داشتين؟» مرد براي مدتي فکر کرد و گفت:

آره! احتمالاً ميشدم يه آبدارچي در شرکت

مايکروسافت.


نتيجه هاي اخلاقي:

1. اينترنت چاره ساز زندگي نيست.

2. اگه اينترنت نداشته باشي و سخت کار کني، ميليونر ميشي.

3. اگه اين نوشته رو از طريق ايميل دريافت کردي، تو هم نزديکي به اين که بخواي آبدارچي بشي، به جاي ميليونر...!!!



درجواب اين نوشته به من ميل نزنين، من دارم ايميلم رو ميبندم تا برم گوجه فرنگي بفروشم

ارسال شده: جمعه 18 آبان 1386, 10:50 pm
توسط VeRnuS
تيكه هاي پشت كاميوني


دنبالم نیا اسیر میشی



رو باك كاميونا كه ديدم زياد مينويسن : شكمو !!! يا بخور نوش جان !!! يا الهي كوفتت بشه


من ميروم............ ......... ......... ..تو هم بيا


زيبا رويان بي وفايند


داداش مرگ من يواش


بوق نزن ژيان............ ......... ..ميخورمت

دييوونتم رواني


در قمار زندگي عاقبت ما باختيم
بسکه تکخال محبت بر زمين انداختيم


در بيابانها اگر صد سال سرگردان شوم
به از انكه در وطن محتاج نامردان شوم


خوشگلي بانمکي يک رخ زيبا داري
بي جهت نيست که در کنج دلم جا داري


کوه رنج مادر
سلطان غم پدر



عشق تو مرا چو سوزني زرين كرد
هركه مرا ديد تورا نفرين كرد


تو هم خوشگلي


بر چشم بد لعنت


خواهي که جهان در کف اقبال تو باشد
خواهان کسي باش که خواهان تو باشد


سر بشکند
دست بشکند
پا بشکند
دل نشکند


يادگار پدر


كوچولو كجا ميري ؟


مادران زيبا ترين آهنگه عشقند!


بيادگار نوشتم خطي به دلتنگي
به روزگار نديدم رفيق يكرنگي


به تو ديگر نتوان کرد سلام
به تو ديگر نتوان بست اميد
به تو ديگر نتوان انديشيد
که تو ديگر گل ناز همه اي.


يا ضامن اهو
امان ازاين هياهو


در اين درگه که گه گه کَه کُه و کُه کَه شود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا ناي اگه.......


اي صوفي برو لقمه خود گاز بزن
کم پشت سر خلق خدا ساز بزن


بر در ديوار قلبم نوشتم ورود ممنوع
عشق آمد و گفت من بي سوادم


احتياط كن التماس نكن.


حسني به مكتب نميرفت باباش گذاشت كمك شوفري


بيمه دعاي مادر
ميروم سوي وطن
کسانيکه بد را پسنديده اند
ندانم ز خوبي چه بد ديده اند؟


" از پي شبهاي بي فردا دويدن "


يدالله فوق ايديهم


گذشته تلخ
آينده نامعلوم


راستي پشت يه ميني بوس نمره ابادان نوشته بود :

ولک قطار نديدي


الهي هر كي بخلوه ، چشاش بابا قوري بشه
كچل بشه ، قوزي بشه ، خمارو با فوري بشه


اينم پشت يه تراكتور نوشته بود :

كي به كيه ؟ منم پرايدم



بالاي در باك يه ميني بوس نوشته بود: بخور به حساب من!


عفت از ناموس مردم كن اگر با غيرتي
تا كنند عفت از ناموس تو با غيرتان




پشت يك كاميون نوشته بود
بوق نزنيد رانده خواب است


اي كه از كوچه معشوقه ما مي گذري
بر هذر باش كه ما هم از كوچه معشوقه تو مي گذريم


دست علي به همرات
دلم دادم بري باهاش حال كني
نكه بري جيگركي بازكني!!


بر دريچه قلبم نوشتم..ورود عشق ممنوع.
اما عشق دنده عقب وارد شد!



هلاكتم چلو كباب


در دست علم دارم
زرين قلم دارم
نزديک تو نيستم
از دور سلام دارم

ارسال شده: شنبه 19 آبان 1386, 10:42 am
توسط Ahmaad
بذارین ساویلا می آد براتون ترجمه می کنه! :lol:

سوال 1. دانشجوی خواب آلود را پیدا کنید و برنده یک ماشین مزدا شوید!
سوال2. حدس بزنید چندتا مذکر در این عکس هست و برنده ی یک مزادی دیگر همراه با هواپیما شوید!
سوال3. چهار نفر از این افراد از یک خوانواده هستند آنها را پیدا کنید و یک سفر دریایی به مالزی همراه با یک ماشین همر برنده شوید!!

ارسال شده: شنبه 19 آبان 1386, 7:31 pm
توسط محمود
وای چقدر این عکسه باحاله احمد خیلی خوبه این :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol:

ارسال شده: شنبه 19 آبان 1386, 7:47 pm
توسط Ahmaad
بیا ترجمه اش رو هم برات گذاشتم! :D