مطالب با مزه

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » شنبه 19 آبان 1386, 9:23 pm

:lol: :lol: :lol:

اون تیکه های کامیونی هم خیلی باحال بود
:lol:
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
nono
ReD RoSe
ReD RoSe
پست: 2411
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 7:38 pm
تماس:

پست توسط nono » یک شنبه 20 آبان 1386, 12:25 pm

نوشته هاي يك كودك نفهم


نام و نام خانوادگي : كاظم تبريزي؛ كلاس: دبستان موضوع انشا: سال گذشته را چگونه گذرانديد؟ قلم بر قلب سفيد كاغذ مي گذارم و فشار مي دهم تا انشاء ام آغاز شود. سال گذشته سال بسيار خوبي و پر بركتي مي باشد. سال گذشته پسر خاله ام زير تريلي ٌّ چرخ رفت و له گشت و ما در مجلس ترحيمش شركت كرديم و خيلي ميوه و خرما و حلوا خورديم و خيلي خوش گذشت. ما خيلي خاك بازي كرديم. من هر چي گشتم پسرخاله ام را پيدا نكردم. در آن روز پدرم مرا با بيل زد، بدون بي دليل! من در پارسال خيلي درس خواندم ولي نتوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بيرون پرت كردند. پدرم من را به مكانيكي فرستاد تا كار كنم و اوستاي من هر روز من را با زنجير چرخ مي زد و گاهي موقع ها كه خيلي عصباني مي شد من را به زمين مي بست و دو سه بار با ماشين يكي از مشتري ها از روي من رد مي شد. من خيلي در كارهاي خانه به مادرم كمك مي كنم. مادرم من را در سال گذشته خيلي دوست مي داشت و من را خيلي ماچ مي كند ولي پدرم خيلي حسود است و من را لاي در آشپزحانه مي گذاشت. در سال گذشته شوهر خواهرم و خواهرم خيلي از هم طلاق گرفتند و خواهرم بسيار حامله است و پدرم مي گويد يا پسر است يا دوقلو، ولي من چيزي نمي گويم چون مي دانم كه بچه اي به اين اندازه از هيچ كجاي خواهرم در نخواهد آمد! در سال گذشته ما به مسافرت رفتيم و با قطار رفتيم. من در كوپه بسيار پدرم را عصباني كردم و او براي تنبيه من را روي تخت خواباند و تخت را محكم بست و من تا صبح همان گونه خوابيدم! پدرم در سال گذشته خيلي سيگار مي كشد و مادرم خيلي ناراحت است و هي به من ميگويد: كپي اوغلي، ولي من نمي دانم چرا وقتي مادرم به من فحش مي دهد، پدرم عصباني مي شود! در سال گذشته ما به عيد ديدني رفتيم و من حدودا خيلي عيدي جمع كرده ام، ولي پدرم همه آن ها را از من گرفت و آنتن ماهواره اي خريد كه بسيار بد آموزي دارد و من نگاه نمي كنم و پدرم از صبح تا شب شوهاي بي ناموسي نگاه مي كند و بشكن مي زند. پدرم در سال گذشته رژيم گرفته است و هر شب با دوست هايش آب و ماست و خيار مي خورند و مي خندند، گاهي وقتا هم آب با چيپس و ماست موسير .....من خيلي سال گذشته را دوست دارم و اين بود انشاي من
زندگی قافیه باران است ، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی . . . !

نمایه کاربر
nono
ReD RoSe
ReD RoSe
پست: 2411
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 7:38 pm
تماس:

پست توسط nono » یک شنبه 20 آبان 1386, 12:28 pm

نوشته هاي يك كودك نفهم


نام و نام خانوادگي : كاظم تبريزي؛ كلاس: دبستان موضوع انشا: سال گذشته را چگونه گذرانديد؟ قلم بر قلب سفيد كاغذ مي گذارم و فشار مي دهم تا انشاء ام آغاز شود. سال گذشته سال بسيار خوبي و پر بركتي مي باشد. سال گذشته پسر خاله ام زير تريلي ٌّ چرخ رفت و له گشت و ما در مجلس ترحيمش شركت كرديم و خيلي ميوه و خرما و حلوا خورديم و خيلي خوش گذشت. ما خيلي خاك بازي كرديم. من هر چي گشتم پسرخاله ام را پيدا نكردم. در آن روز پدرم مرا با بيل زد، بدون بي دليل! من در پارسال خيلي درس خواندم ولي نتوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بيرون پرت كردند. پدرم من را به مكانيكي فرستاد تا كار كنم و اوستاي من هر روز من را با زنجير چرخ مي زد و گاهي موقع ها كه خيلي عصباني مي شد من را به زمين مي بست و دو سه بار با ماشين يكي از مشتري ها از روي من رد مي شد. من خيلي در كارهاي خانه به مادرم كمك مي كنم. مادرم من را در سال گذشته خيلي دوست مي داشت و من را خيلي ماچ مي كند ولي پدرم خيلي حسود است و من را لاي در آشپزحانه مي گذاشت. در سال گذشته شوهر خواهرم و خواهرم خيلي از هم طلاق گرفتند و خواهرم بسيار حامله است و پدرم مي گويد يا پسر است يا دوقلو، ولي من چيزي نمي گويم چون مي دانم كه بچه اي به اين اندازه از هيچ كجاي خواهرم در نخواهد آمد! در سال گذشته ما به مسافرت رفتيم و با قطار رفتيم. من در كوپه بسيار پدرم را عصباني كردم و او براي تنبيه من را روي تخت خواباند و تخت را محكم بست و من تا صبح همان گونه خوابيدم! پدرم در سال گذشته خيلي سيگار مي كشد و مادرم خيلي ناراحت است و هي به من ميگويد: كپي اوغلي، ولي من نمي دانم چرا وقتي مادرم به من فحش مي دهد، پدرم عصباني مي شود! در سال گذشته ما به عيد ديدني رفتيم و من حدودا خيلي عيدي جمع كرده ام، ولي پدرم همه آن ها را از من گرفت و آنتن ماهواره اي خريد كه بسيار بد آموزي دارد و من نگاه نمي كنم و پدرم از صبح تا شب شوهاي بي ناموسي نگاه مي كند و بشكن مي زند. پدرم در سال گذشته رژيم گرفته است و هر شب با دوست هايش آب و ماست و خيار مي خورند و مي خندند، گاهي وقتا هم آب با چيپس و ماست موسير .....من خيلي سال گذشته را دوست دارم و اين بود انشاي من
زندگی قافیه باران است ، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی . . . !

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

پست توسط VeRnuS » یک شنبه 20 آبان 1386, 7:26 pm

Lo0o0o0o0o0o0o0o0o0o0oL
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

پست توسط VeRnuS » یک شنبه 20 آبان 1386, 7:45 pm

نامه مادر غضنفر



غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند،‌ آروم آروم بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.
وقتي تو رفتي ما هم از آن خانه اسباب کشي کرديم. پدرت توي صفحه حوادت خوانده بود که بيشتر اتفاقا توي 10 کيلومتري خانه ما اتفاق ميافته. ما هم 10 کيلومتر اينورتر اسباب کشي کرديم. اينجوري ديگر لازم نيست که پدرت هر روز بيخودي پول روزنامه بدهد. آدرس جديد هم نداريم. خواستي نامه بفرستي به همان آدرس قبلي بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلي را آورده و اينجا نصب کرده که دوستان و فاميل اگه خواستن بيان اينجا به همون آدرس قبلي بيان.
آب و هواي اينجا خيلي خوب نيست. همين هفته پيش دو بار بارون اومد. اوليش 4 روز طول کشيد ،‌دوميش 3 روز . ولي اين هفته دوميش بيشتر از اوليش طول کشيد
غضنفر جان،‌آن کت شلوار نارنجيه که خواسته بودي را مجبور شدم جدا جدا برايت پست کنم. آن دکمه فلزي ها پاکت را سنگين ميکرد. ولي نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توي کارتن مقوايي برايت فرستادم.
پدرت هم که کارش را عوض کرده. ميگه هر روز 800،‌ 900 نفر آدم زير دستش هستن. از کارش راضيه الحمدالله. هر روز صبح ميره سر کار تو بهشت زهرا،‌ چمنهاي اونجا رو کوتاه ميکنه و شب مياد خونه.
ببخشيد معطل شدي. جعفر جان کفاش رفته بود دستشويي حالا برگشت.
ديروز خواهرت فاطي را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مايو يه تيکه بپوشن. اين دختره هم که فقط يه مايو بيشتر نداره،‌اون هم دوتيکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جايي قد نميده. خودت تصميم بگير که کدوم تيکه رو نپوشي.
اون يکي خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نميدونم بچه اش دختره يا پسره . فهميدم بهت خبر ميدم که بدوني بالاخره به سلامتي عمو شدي يا دايي.
راستي حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصيت کرده بود که بدنش را به آب دريا بندازن. حسن آقا هم طفلکي وقتي داشت زير دريا براي مرحوم پدرش قبرميکند نفس کم آورد و مرد!‌شرمنده.
همين ديگه .. خبر جديدي نيست.
قربانت .. مادرت.
راستي:‌غضنفر جان خواستم برات يه خرده پول پست کنم، ‌ولي وقتي يادم افتاد که ديگه خيلي دير شده بود و اين نامه را برايت پست کرده بودم.
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

پست توسط VeRnuS » یک شنبه 20 آبان 1386, 8:59 pm

بخشنامه ۱۲۰۶۵ / ط ۸۶ مورخ دهم خرداد ۱۳۸۶ شمسی

ابلاغيه به شورای محترم پول و اعتبار


روابط عمومی بانک مرکزی جمهوری اسلامی ايران اعلام کرد به دنبال
اعتراض جمع کثيری از هموطنان عزيزمان از چاپ و نشر اسکناس ۵۰۰۰
تومانی با حديثی منسوب به پيامبر با عبارت "اگر دانش در ثريا هم باشد مردانیاز پارس بدان دست خواهند يافت"،

اين بانک تصميم گرفته است برای دلجويی از هم ميهنان غير فارس، اسکناسهای بعدی را با احاديث زير به زودی
روانه بازار کند:


ده هزار تومانی: اگر دانش در پشت کوه هم باشد شيرمردانی از لرستان بدان دست ميابند
پانزده هزار تومانی: اگر دانش در خشخاش هم باشد بدون شک دلاورانی از سيستان به آن دست ميابند حتی اگر نيروی محترم انتظامی مانع شود

بیست هزار تومانی: اگر دانش احتمالاً سر گردنه هم باشد، مردانی از کردستان به آن دست يافته و دانش را از آن خود ميکنند
سی هزار تومانی: اگر دانش در همين چند قدمی هم باشد، مردانی از شيراز هيچوقت حال ندارند که به آن دست يابند
سی و پنج هزار تومانی: اگر دانش در روی قله های کوه الوند باشد مردانی از آذربايجان آن را دردريای عمان جستجو ميکنند
چهل هزارتومان: اگر دانش مفتی باشد و بعداً بتوان آن را فروخت، شک نکنيد که مردان و زنانی از اصفهان برای دست يافتن بدان، از هم پيشی ميگيرند
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

پست توسط VeRnuS » چهار شنبه 23 آبان 1386, 3:45 am

ادب : يعني كمك به يك خانم زيبا در عبور از خيابان حتي اگر به كمك احتياج نداشته باشد
ازدواج : قمار زندگي است و در قمار معمولا برد با كسي است كه بيشتر تقلب كند
الكل : مايه گرانبهايي كه همه چيز را محفوظ نگاه مي دارد مگر اسرار را
اوراقچي : تنها موجودي كه زنها را بهترين رانندگان دنيا ميدان
ايده آل : شوهري كه بتواند با زنش بهمان دقت و ملايمتي كه در مورد اتومبيل تازه اش دارد رفتار كند
زوج ايده آل : شوهر كر و زن لال

بوسه : تصادفي كه فقط يك سيلي به آدم ضرر مي زند
بيست سالگي : دوراني كه پسر ها دنبال معشوقه مي گردند دختر ها دنبال شوهر
چشم : عضويكه چشم چرانها با آن ارتزاق مي كنند
خسيس : كسي كه وقتي خانه اش آتش مي گيرد براي اينكه پول تلفن ندهد تا اداره آتش نشاني بدود
خوش بين : مردي كه تصور كند وقتي زني پاي تلفن خداحافظي كند گوشي را خواهد گذاشت
دست : عضوي كه در سينما نزد صاحبش بند نمي شود
دوران تجرد : دوراني كه معمولا براي مردها بعد از ازدواج شروع مي شود
رفيق : كسي كه هميشه به شما مقروض است
سوءظن : سعي در دانستن چيزيكه بعدا" انسان آرزو مي كند اي كاش آنرا نمي دانست
سينما : جايي كه پشت سر شما حرف مي زنند
عشق : دردسري كه براي فراموش كردن آن بايد عشق تازه تري پيدا كرد
سرخ پوست : مرد خوشبختي كه وقتي زنش اورا مي بوسد صورتش ماتيكي نمي شود
سنجاق قفلي : تنها قفلي كه بدون كليد باز مي شود
مرد مجرد : كسي كه هنوز عيوبي دارد كه خود نمي داند
معجزه : دختر خانمي كه زنگ آخر جيم شود و به سينما نرود
موش : خانم هايي كه نصفه شب به جيب شوهر هايشان شبيخون مي زنند
هالو : شوهري كه دستكش ظرفشويي را بجاي اندازه دست خودش اندازه دست زنش بخرد
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » یک شنبه 27 آبان 1386, 7:14 pm

سفید رنگ آرامش است، اگر در اتاقی با رنگ سفید بمانی از فرط آرامش دیوانه می شوی. سیاه رنگ جدی است، اگر در اتاقی با رنگ سیاه بمانی از فرط ناامیدی دیوانه می شوی. قرمز رنگ جذاب و گرم است، اگر در اتاقی با رنگ قرمز بمانی از فرط هیجان دیوانه می شوي زرد رنگ زندگی است، اگر در اتاقی با رنگ زرد بمانی از فرط اضطراب دیوانه می شوی. .... اصولا اگر زیاد در اتاق بمانی دیوانه می شوی، زیاد هم ربطی به رنگها ندارد

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

پست توسط VeRnuS » شنبه 3 آذر 1386, 7:12 pm

اگه پسرا با جنبه بشن چی میشه؟؟؟؟
1-هر پسری فقط یه دوست دختر داشت..(و از اونجایی که تعداد دخترا خیلی بیشتر از پسرهاس سر خیلی از دخترا بی کلاه میموند (البته الانم هستا.) و لذا جنگ جهانی سوم و چهارم بین دخترا اتفاق می افتاد.

2_هر پسری یک هفته اول دوستی به خواستگاری میرفت پس در این صورت دوران خوش دوستی و استرس قرار و تلفن از بین میرفت.

3_فشار بر روی دختران برای قبول شدن در دانشگاه بیشتر میشد....کار به گیس و گیس کشی کشیده میشد.

4_بوی ترشی کشور رو بر میداشت لذا برای شهرداری مشکلاتی زیادی به وجود میومد.

5_ازدواج برای دختران تبدیل به ارزو و رویا یه شبانه میشد (البته الانم هستا).

6_برای گرفتن گل از دست عروس خین و خین ریزی راه میافتاد.

7_مانتوها تنگ تر جورابها کوتاه تر و شلوارها برموداتر میشد.

8_شوهر مسه قند و شکر کوپنی میشد وبرای گرفتن اون صفهای طولانی بوجود میومد.

نتیجه گیری : پس نتیجه میگیریم که اگه پسرا همین طوری بیجنبه بمونن هم واسه دخترا بهتره هم واسه تمدن بشری.
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

پست توسط VeRnuS » شنبه 3 آذر 1386, 10:05 pm

قبل از ازدواج
مرد: آره، ديگه نمي‌‌تونم بيش از اين منتظر بمونم.
زن: مي‌‌خواهى من از پيشت برم؟
مرد: نه! فکرش را هم نکن.
زن: منو دوست داري؟
مرد: البته!
زن: آيا تا حالا به من خيانت کردي؟
مرد: نه! چرا چنين سوالى مي‌‌کني؟


زن: منو مسافرت مي‌‌بري؟
مرد: مرتب!
زن: آيا منو مي‌‌زني؟
مرد: به هيچوجه! من از اين آدما نيستم!
زن: مي‌‌تونم بهت اعتماد کنم؟

بعد از ازدواج
همين متن را اين دفعه از پائين به بالا بخوانيد ... !!!
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » دو شنبه 12 آذر 1386, 10:46 am

عبارت «کلاه سرت گذاشتن تا زانو» یعنی چه؟ الف) فروش پراید دوگانه سوز بدون مخزن. ب) قول تحویل ال نود تا پس فردا. ج) تحویل پژو 405 با یک مأمور آتش نشانی در صندوق عقب. د) من مادرم مریضه، کارت سوختتو بده، چند لیتر بـنـزیـن بزنم!!

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

پست توسط VeRnuS » جمعه 16 آذر 1386, 10:44 pm

پروردگار محترم ؛ نظر به اينكه طي بررسي هاي به عمل آمده توسط اينجانب ، عليرغم تمام نعمات و الطاف حضرتعالي در مراحل مختلف زندگي به اين حقير ، به هيچ جايي نرسيده و موجبات شرمساريِ نسل بشريت را فراهم آورده ام ، خواهشمند است پيرو تبصره سوم بند اول قرارداد آفرينش، مورخ1/1/1 ، منعقده فيمابين ابر جد اينجانب مشهور به «آدم» و حضرتعالي استعفاي اين حقير را از مقام «انسانيت» بپذيريد بديهي است مِن بعد اينجانب هيچ گونه مسووليتي در قبال انساني بودن رفتار و گفتار خود ندارم
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » چهار شنبه 21 آذر 1386, 8:11 pm

آسيب شناسي فك و فاميل - طنز

۱ - خاله

معناي لغوي: خواهر مادر

معناي استعاره اي: هر زني كه با مادر رابطه ي گرم و صميمي داشته باشد.

نقش سمبليك: يك خانم مهربان و دوست داشتني كه خيلي شبيه مادر است و هميشه براي شما آبنبات و لباس مي خرد.

غذاي مورد علاقه: آش كشك.

ضرب المثل: خاله را ميخواهند براي درز ودوز و گرنه چه خاله چه يوز. خاله ام زائيده، خاله زام هو كشيده. وقت خوردن خاله خواهرزاده رو نمي شناسه. اگه خاله ام ريش داشت، آقا داييم بود.

زير شاخه ها: شوهر خاله: يك مرد مهربان كه پيژامه مي پوشد و به ادبيات و شكار علاقه مند است. دختر خاله/پسر خاله: همبازي دوران كودكي كه يا در بزرگسالي عاشقش مي شويد اما با يكي ديگه ازدواج مي كنيد يا باهاش ازدواج مي كنيد اما عاشق يكي ديگه هستيد.

مشاغل كاذب: خاله زنك بازي، خاله خانباجي.

چهره هاي معروف: خاله خرسه، خاله سوسكه.

داشتن يك خاله ي مجرد در كودكي از جمله نعمات خداوندي است.



۲- عمه

معناي لغوي: خواهر پدر

معناي استعاره اي: هر زني كه با پدر رابطه ي گرم و صميمي داشته باشد/هر زني كه مادر چشم ديدنش را نداشته باشد.

نقش سمبليك: به عهده گرفتن مسئوليت در موارد ذيل: ۱- جواب همه ي فحش هايي كه مي دهيد. مثال: عمته... ۲- جواب همه ي محبت هايي كه مي كنيد. مثال: به درد عمه ات مي خوره... ۳- توجيه كليه ي بيقوارگي ها/رفتارهاي نامتناسب شما (تنها براي دخترخانم ها). مثال: به عمه ات رفتي. ۴- خيلي چيزهاي بدِ ديگه. از ذكر مثال معذوريم...

غذاي مورد علاقه: شله زرد، سمنو.

ضرب المثل: ندارد (تخفيف به دليل تعدد در نقش هاي سمبليك).

زير شاخه ها: شوهر عمه: يك مرد پولدار كه سيبيل قيطاني دارد و چندش آور است. پسرعمه/دخترعمه: همبازي دوران كودكي كه در بزرگسالي حالتان را به هم مي زنند.

مشاغل كاذب: Match-Making.

چهره هاي معروف: عمه ليلا.

ترجيع بند: دختر كه رسيد به بيست، بايد به حالش گريست. (شما رو نمي دونم ولي من اينو از عمه ام مي شنوم نه از خاله ام!)

داشتن يك عمه كه در توصيفات فوق صدق نكند جزو خوش شانسي هاي زندگي است.



۳- دايي

معناي لغوي: برادر مادر

معناي استعاره اي: هر مردي كه با مادر رابطه ي گرم و صميمي داشته باشد/هر مردي كه پتانسيل كتك خوردن توسط پدر را داشته باشد.

نقش سمبليك: يكي از معدود مرداني كه هر چند به سياست علاقه مند است اما حس گرمي به شما مي دهد، هميشه حرفهايتان را مي فهمد و مي شود پيشش گريه كرد.

غذاي مورد علاقه: فسنجون.

ضرب المثل: عروس را كه مادرش تعريف كنه، براي آقا داييش خوبه. اگه خاله ام ريش داشت آقا داييم بود.

زير شاخه ها: زن دايي: يك زن چاق و شاد كه خيلي كدبانو است و جلوي مادر قپي مي آيد. پسردايي/دختردايي: همبازي دوران كودكي كه در بزرگسالي مثل يك همرزم ساپورتتان مي كنند.

چهره هاي معروف: علي دايي، دايي جان ناپلئون.

ترجيع بند: همه چيز زير سر اين انگليساست.

سعي كنيد حتمن حداقل يك دايي داشته باشيد.



۴- عمو

معناي لغوي: برادر پدر

معناي استعاره اي: هر مردي كه با پدر رابطه ي گرم و صميمي داشته باشد.

نقش سمبليك: يكي از مرداني كه شما هميشه بايد بهش بوس بدهيد و بعد برويد كارتون ببينيد تا او با پدر حرفهاي جدي بزند. يكي از مرداني كه مادر به مناسبت آمدنش قرمه سبزي مي پزد و هميشه وقتي مي رود پدر ساكت شده، به فكر فرو مي رود.

غذاي مورد علاقه: قرمه سبزي، آبگوشت.

ضرب المثل: عقد دختر عمو پسر عمو را در آسمان بستند.

زير شاخه ها: زن عمو: يك زن خوشگل كه زياد به شما توجه نمي كند و خودش را براي مادر مي گيرد، دخترعمو/پسرعمو: همبازي دوران كودكي كه اگر تا هجده-بيست سالگي دوام آورده باهاش ازدواج نكنيد خطر را از سر گذرانده ايد.

مشاغل كاذب: بازي در قصه هاي ايراني-اسلامي.

چهره هاي معروف: عمو زنجيرباف، عمو يادگار، عمو پورنگ.

داشتن يك عمو ي پولدار خيلي خوب است.
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » چهار شنبه 21 آذر 1386, 8:57 pm

هاهاهای

کپی رایت ابری 2000

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

پست توسط VeRnuS » پنج شنبه 29 آذر 1386, 7:08 pm

امتحان پایان ترم

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: « کدام لاستیک پنچر شده بود؟»....
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

پست توسط VeRnuS » پنج شنبه 29 آذر 1386, 7:43 pm

کودکانه با خدا


خدای عزيز!
به جای اينکه بگذاری مردم بميرند و مجبور باشی آدمای جديد بيافرينی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمیکنی؟
امی

خدای عزيز!
شايد هابيل و قابيل اگر هر کدام يک اتاق جداگانه داشتند همديگر را نمیکشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.
لاری

خدای عزيز!
اگر يکشنبه، مرا توی کليسا تماشا کنی، کفشهای جديدم رو بهت نشون ميدم.
ميگی

خدای عزيز!
شرط میبندم خيلی برايت سخت است که همه آدمهای روی زمين رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمیتوانم همچين کاری کنم.
نان

خدای عزيز!
در مدرسه به ما گفتهاند که تو چکار میکنی، اگر تو بری تعطيلات، چه کسی کارهايت را انجام میدهد؟
جين

خدای عزيز!
آيا تو واقعاً نامرئی هستی يا اين فقط يک کلک است؟
لوسی

خدای عزيز!
اين حقيقت داره اگر بابام از همان حرفهای زشتی را که توی بازی بولينگ میزند، تو خانه هم استفاده کند، به بهشت نمیرود؟
آنيتا

خدای عزيز!
آيا تو واقعاً میخواستی زرافه اينطوری باشه يا اينکه اين يک اتفاق بود؟
نورما

خدای عزيز!
چه کسی دور کشورها خط میکشد؟
جان

خدای عزيز!
من به عروسی رفتم و آنها توی کليسا همديگر را بوسيدند. اين از نظر تو اشکالی نداره؟
نيل

خدای عزيز!
آيا تو واقعاً منظورت اين بوده که « نسبت به ديگران همانطور رفتار کن که آنها نسبت به تو رفتار میکنند؟ » اگر اين طور باشد، من بايد حساب برادرم را برسم.
دارلا

خدای عزيز!
بخاطر برادر کوچولويم از تو متشکرم، اما چيزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، يک توله سگ بود.
جويس

خدای عزيز!
وقتی تمام تعطيلات باران باريد، پدرم خيلی عصبانی شد. او چيزهايی دربارهات گفت که از آدمها انتظار نمیرود بگويند. به هر حال، اميدوارم به او صدمهای نزنی.
دوست تو (اما نمیخواهم اسمم رو بگم)

خدای عزيز!
لطفاً برام يه اسب کوچولو بفرست. من فبلاً هيچ چيز از تو نخواسته بودم. میتوانی دربارهاش پرس و جو کنی.
بروس

خدای عزيز!
برادر من يک موش صحرايی است. تو بايد به اون دم هم میدادیها! ها!
دنی

خدای عزيز!
من میخواهم وقتی بزرگ شدم، درست مثل بابام باشم. اما نه با اينهمه مو در تمام بدنش.
تام

خدای عزيز!
فکر میکنم منگنه يکی از بهترين اختراعاتت باشد.
روث

خدای عزيز!
من هميشه در فکر تو هستم حتی وقتی که دعا نمیکنم.
اليوت

خدای عزيز!
از همۀ کسانی که برای تو کار میکنند، من نوح و داود را بيشتر دوست دارم.
راب

خدای عزيز!
برادرم يه چيزايی دربارۀ به دنيا آمدن بچهها گفت، اما اونها درست به نظر نمیرسند. مگر نه؟
مارشا

خدای عزيز!
من دوست دارم شبيه آن مردی که در انجيل بود، 900 سال زندگی کنم.
با عشق کريس

خدای عزيز!
ما خواندهايم که توماس اديسون نور را اختراع کرد. اما توی کلاسهای دينی يکشنبهها به ما گفتند تو اين کار رو کردی. بنابراين شرط میبندم او فکر تو را دزديده.
با احترام دونا

خدای عزيز!
آدمهای بد به نوح خنديدند « تو احمقی چون روی زمين خشک کشتی میسازي » اما اون زرنگ بود. چون تو رو فراموش نکرد. من هم اگر جای اون بودم همين کارو میکردم.
ادی

خدای عزيز!
لازم نيست نگران من باشی. من هميشه دو طرف خيابان را نگاه میکنم.
دين

خدای عزيز!
فکر نمیکنم هيچ کس میتوانست خدايی بهتر از تو باشد. میخوام اينو بدونی که اين حرفو بخاطر اينکه الان تو خدايی، نمیزنم.
چارلز

خدای عزيز!
هيچ فکر نمیکردم نارنجی و بنفش به هم بيان. تا وقتی که غروب خورشيدی رو که روز سهشنبه ساخته بودی، ديدم، معرکه بود.
اجين
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » پنج شنبه 29 آذر 1386, 8:31 pm

چه بامزه!!
:D
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

پست توسط VeRnuS » دو شنبه 3 دی 1386, 4:45 pm

۱- روزهاي تعطيل مثل بقيه روزها ساعتتون رو كوك كنين تا همه از خواب
بپرن! ﴿اين روش براي افرادي كه غير از ساديسم ، رگه هايي از مازوخيسم هم دارن پيشنهاد ميشه
۲- سر چهارراه وقتي چراغ سبز شد دستتون رو روي بوق بذارين تا جلويي ها زود تر راه بيفتند
۳- وقتي از کسي آدرسي رو مي پرسين بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوي چشمش از يه نفر ديگه بپرسين
۴- کرايه تاکسي رو بعد از پياده شدن و گشتن تمام جيبهاتون به صورت اسکناس هزاري پرداخت کنيد
۵- وقتي عده زيادي مشغول تماشاي تلويزيون هستند مرتب کانال رو عوض کنين
۶- به کسي که دندون مصنوعي داره بلال تعارف کنين
۷- شمع هاي کيک تولد ديگران رو فوت کنين
۸- صابون رو هميشه کف وان حموم جا بذارين
۹- وقتي کسي در جمعي جوک تعريف مي کنه بلافاصله بگين خيلي قديمي بود
۱۰- بچه جيغ جيغوي خودتون رو به سينما ببرين
۱۱- يل هاي فورواردي دوستتون رو هميشه براي خودش فوروارد كنين
۱۲- جايي كه مي تونين ، آدامس جويده شده تون رو جا بذارين! ﴿توي دستكش دوستتون بهتره
۱۳- قند نيمه جويده و خيستون رو دوباره توي قنددون بذارين
۱۴- يه پيتزا فروشي تماس بگيرين و شماره تلفن پيتزا فروشي روبروييش كه اونطرف خيابونه رو بپرسين
۱۵- جاي سس گوجه فرنگي و هات سس فلفل رو عوض كنين
۱۶- موقع عکس رسمي انداختن براي هر كس جلوتونه شاخ بذارين
۱۷- تو ظرفهاي آجيل براي مهموناتون فقط پسته ها و فندقهاي دهان بسته بذارين
۱۸- جاي برچسبهاي قرمز و آبي شيرهاي آب توالت هتل ها رو عوض كنين
۱۹- ورقهاي جزوه ء ۳۰۰ صفحه اي دوستتون كه ازش گرفتين زيراكس كنين رو قاطي پاتي بذارين ، يه بر هم بزنين ، بعد بهش پس بدين
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » دو شنبه 22 بهمن 1386, 8:41 am

President Ahmadi Nejad has announced that Iran will not participate in the next Summer Olympics . He noted that, "Anyone who can run, jump, or swim has already escaped the country." :D

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

Re:

پست توسط hadi » یک شنبه 18 فروردین 1387, 10:43 am

نسل سوم؛ بد شانس ترين نسل تاريخ ايران :
تو نوزادي شير خشک ناياب شده بود... تو بچگي هم دوران جنگ بود... دوران تحصيل هم هر چي طرح بود رو ما امتحان کردن... نظام قديم، نظام جديد، نظام خيلي جديد... رسيديم دانشگاه سهميه ها بيداد کردن... فارغ التحصيل شديم به خاطر زياد بودن جمعيت کار پيدا نشد... خواستيم ماشين بخريم بنزين سهميه بندي شد

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان