اتفاقات با مزه

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » پنج شنبه 16 شهریور 1385, 10:17 am

soheil نوشته شده:سمیه...
اذیت می کنی ؟
من و اذیت
چه حرفااااااااااااااااا :roll:
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » سه شنبه 21 شهریور 1385, 2:07 pm

:shock: :shock: :shock: :shock:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
soheil
آخرشه !
آخرشه !
پست: 645
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
تماس:

پست توسط soheil » چهار شنبه 22 شهریور 1385, 10:28 pm

سمیه اینجا باید اتفاقات با مزه بنویسی هااا...
می دونستی؟
نگاه کن حمیده قیافش چه جوری شده...
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » جمعه 7 مهر 1385, 8:05 pm

یادم نمیاد آخه :roll:
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » سه شنبه 8 خرداد 1386, 12:08 pm

بچه های نسل جدید خیلی بامزه هستن (ببین به کجا رسیدیم که نسل جدید می گیما!!!)

خواهر شوهر من اول دبیرستانه

پدر شوهرم واسش یه خط موبایل ثبت نام کرده بود که تازه دراومده

از اون طرف شوهرم هم که خطش 9121 هست خطشو داده به من یعنی اولین سری خط موبایل

خواهر شوهرم اومده بود خونه ما اصرار که بیا خطامونو عوض کنیم خط من سری جدیده بی کلاسه!!!!!!!!!!!!! من خط یک می خوام!!!!!!
شوهرم که نمی دونست خواهرش موبایل گرفته گفت شمارت چنده
خواهر شوهرم هم گفت 09127 .... شوهرم گفت اووووووووه بابا کلی واست کلاس گذاشته باید برات 935 یا 932 می خرید!!!

یهو خواهر شوهرم عصبانی شوهرمو نگاه کرد گفت یعنی تو می گی من نهصد و خچالت دست بگیرم!!!!!!!

شوهرم گفت نهصد و خجالت هم زیادیه نهصد و خفت واسه تو کافیه !!!!!!!!!!!!!!!!!!

منم مثل آدمای خنگ نگاشون می کردم و آخرش فهمیدم که نهصد و خجالت(0932) نهصد و خفت (0935)

خلاصه واسه ما بقول تهرانی ها که خط نهصد و بی کلاس (091 کد هر شهری) دست می گیریم این اصطلاحات بامزه بود

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » چهار شنبه 9 خرداد 1386, 4:13 am

آره واقعاً این نسل جدیدیا تعجب آدمو بر می انگیزن :D
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » سه شنبه 2 مرداد 1386, 7:18 pm

Elham نوشته شده:بچه های نسل جدید خیلی بامزه هستن (ببین به کجا رسیدیم که نسل جدید می گیما!!!)

خواهر شوهر من اول دبیرستانه

پدر شوهرم واسش یه خط موبایل ثبت نام کرده بود که تازه دراومده

از اون طرف شوهرم هم که خطش 9121 هست خطشو داده به من یعنی اولین سری خط موبایل

خواهر شوهرم اومده بود خونه ما اصرار که بیا خطامونو عوض کنیم خط من سری جدیده بی کلاسه!!!!!!!!!!!!! من خط یک می خوام!!!!!!
شوهرم که نمی دونست خواهرش موبایل گرفته گفت شمارت چنده
خواهر شوهرم هم گفت 09127 .... شوهرم گفت اووووووووه بابا کلی واست کلاس گذاشته باید برات 935 یا 932 می خرید!!!

یهو خواهر شوهرم عصبانی شوهرمو نگاه کرد گفت یعنی تو می گی من نهصد و خچالت دست بگیرم!!!!!!!

شوهرم گفت نهصد و خجالت هم زیادیه نهصد و خفت واسه تو کافیه !!!!!!!!!!!!!!!!!!

منم مثل آدمای خنگ نگاشون می کردم و آخرش فهمیدم که نهصد و خجالت(0932) نهصد و خفت (0935)

خلاصه واسه ما بقول تهرانی ها که خط نهصد و بی کلاس (091 کد هر شهری) دست می گیریم این اصطلاحات بامزه بود
che bahal!
man ba iin nasle jadidi ke too iran hastan haal mikonama

:D
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
پيلاپيلا
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 128
تاریخ عضویت: پنج شنبه 5 مهر 1386, 2:26 pm
تماس:

پست توسط پيلاپيلا » دو شنبه 16 مهر 1386, 9:21 pm

خیلی اصطلاحات با حالی بود :lol:
من خاكي كه ازين در نتوانم برخاست ...
ازكجا بوسه زنم برلب آن قصر بلند

نمایه کاربر
saviola
!
پست: 2260
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 8:46 am
تماس:

پست توسط saviola » سه شنبه 17 مهر 1386, 9:43 am

از وقتی یادم میاد تا حالا زنبور نیشم نزده بود!
یه شبی خودم خونه تنها بودم یه زنبوری اومکد تو اتاق!
بهش گفتم حوصله ندارم بکشمت نیشم نزنیا میخوام بخوابم!
زنبورم نامردی نکرد تا صبح گذاشت بخوام بعدش نیشم زد!
داشت حالم بد میشد رفتم تو حیاط!
رسیدنم تو حیاط همان و کله پا شدنم همان!!! :D

زبون روزه!
منم ضعیف!
یه نیم ساعتی وسط حیاط بی هوش افتاده بودم! :D

اینو یادمه همینی که خوردم زمین در شرف بیهوشی بودم یاد یه چی افتادم ته دلم خندیدم و بای بای تا یه ربع نیم ساعت دیگه! :D
هر وقت یاد اون لحظه میافتم احساس شادمانی عجیبی بهم دست میده!!! :D

چرا!؟
خدا میدونه!! :P :D

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » پنج شنبه 19 مهر 1386, 6:10 am

یاد چی افتادی؟
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
saviola
!
پست: 2260
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 8:46 am
تماس:

پست توسط saviola » پنج شنبه 19 مهر 1386, 7:20 am

یاد خیلی چیزا!! :D

حالا بعدا میگم!!!!

:P

نمایه کاربر
nono
ReD RoSe
ReD RoSe
پست: 2411
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 7:38 pm
تماس:

پست توسط nono » جمعه 20 مهر 1386, 2:15 pm

بگو دیگـــه
یاد چی؟
خیلی کنجکاو شدم من :P
زندگی قافیه باران است ، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی . . . !

نمایه کاربر
saviola
!
پست: 2260
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 8:46 am
تماس:

پست توسط saviola » یک شنبه 22 مهر 1386, 9:33 am

هر کی میخواد بدونه خودشو ول کنه با پیشونی بیاد زمین!
خودش متوجه میشه!

همه زندگیم امد جلو چشم!
فکر کنم به عزرائیل لبخند زدم!!!! :D
سر همون دلش سوخت جونمو نگرفت!! :P

نمایه کاربر
nono
ReD RoSe
ReD RoSe
پست: 2411
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 7:38 pm
تماس:

پست توسط nono » یک شنبه 22 مهر 1386, 9:51 am

اون دنیا چه شکلی بود؟ :roll:
زندگی قافیه باران است ، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی . . . !

نمایه کاربر
nono
ReD RoSe
ReD RoSe
پست: 2411
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 7:38 pm
تماس:

پست توسط nono » یک شنبه 22 مهر 1386, 9:53 am

یادمه یه بار که واسه گردش رفته بودیم آبشار یاسوج.

من هم داشتم دنبال یه ژست عکس گرفتن می گشتم چشمم خورد به یه درخت که قطع شده بود

تقریبا یک متر و نیم بالا بود من رفتم بالا همین که خواستم ژست بگیرم از اون بالا افتادم پایین

خوردم زمین ولی نمی دونم چرا زندگیم نیومد جلو چشمم :shock:
زندگی قافیه باران است ، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی . . . !

نمایه کاربر
saviola
!
پست: 2260
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 8:46 am
تماس:

پست توسط saviola » یک شنبه 22 مهر 1386, 10:10 am

با پیشونی که نخوردی رو موزاییک زنبورم نیشت نزده بود!!! :P


راستی!!
یه بار میخواستم از کویت بیام!
یه مامان بزرگ هم باهامون میومد!
بعدش کسی همراهش نبود من دیدم ثواب کنم بد نیس!! :P
کیفش رو دستم گرفتم بریم تو سالن انتظار!
کیفمون از زیر اون چیزه مال تفتیش که رد شد کیف رو برداشتم برم که پلیسه گفت وایستا دو تا تفنگ تو کیفتون هست (کیف مامان بزرگ)
من فکر کردم داره شوخی میکنه! :D
بهش خندیدم کیفو برداشتم برم که اومد دنبالم صدام زد کیف رو ازم گرفت درش رو باز کرد!
دو تا تفنگ اسباب بازی توش بود در آورد گفت تفنگ اسباب بازی هم ممنوعه!
اون لحظه که پلیسه اون جوری اومد دنبالم یهو فکرم اکشن شد گفتم مامان بزرگ میخواسته هواپیما ربایی کنه حالا من به جاش گیر افتادم !!! :D :P

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » یک شنبه 22 مهر 1386, 2:55 pm

saviola نوشته شده:با پیشونی که نخوردی رو موزاییک زنبورم نیشت نزده بود!!! :P


راستی!!
یه بار میخواستم از کویت بیام!
یه مامان بزرگ هم باهامون میومد!
بعدش کسی همراهش نبود من دیدم ثواب کنم بد نیس!! :P
کیفش رو دستم گرفتم بریم تو سالن انتظار!
کیفمون از زیر اون چیزه مال تفتیش که رد شد کیف رو برداشتم برم که پلیسه گفت وایستا دو تا تفنگ تو کیفتون هست (کیف مامان بزرگ)
من فکر کردم داره شوخی میکنه! :D
بهش خندیدم کیفو برداشتم برم که اومد دنبالم صدام زد کیف رو ازم گرفت درش رو باز کرد!
دو تا تفنگ اسباب بازی توش بود در آورد گفت تفنگ اسباب بازی هم ممنوعه!
اون لحظه که پلیسه اون جوری اومد دنبالم یهو فکرم اکشن شد گفتم مامان بزرگ میخواسته هواپیما ربایی کنه حالا من به جاش گیر افتادم !!! :D :P
اونوقت كلي معروف مي شدي :lol: :lol: :lol: :lol: :lol:
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
saviola
!
پست: 2260
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 8:46 am
تماس:

پست توسط saviola » یک شنبه 22 مهر 1386, 4:44 pm

تو بازپرساي كويت رو نميشناسي!
تا وقتي بيام ثابت كنم كه بيگناهم كاري ميكنن كه باورم ميشد كار خودم بوده! :P


اگه يه همچين اتفاقي بيافته عكسمو ميزنين سردر پاتوق آيا!؟؟؟

:D :D :D

؟؟؟؟؟؟

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » یک شنبه 22 مهر 1386, 6:01 pm

بايد خودت بگي كه از بچه هاي اين سايتي تا اسم ما در تاريخ بدرخشد :D
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
saviola
!
پست: 2260
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 8:46 am
تماس:

پست توسط saviola » سه شنبه 24 مهر 1386, 9:02 am

اوه! :oops:



حالا یه چی دیگه!!
یادمه دوم راهنمایی بودیم!!
202

من و مهدی و hnz تو یه کلاس بودیم!!!
یه معلم زبان ( آقای چیت ساز) تازه اومده بود همون جلسه اول منو از کلاس انداخت بیرون!! :lol:
میگفت حرف زدی!!! :P

جلسه دوم!

داشت از رو تمرینای درس میخوند!
بشنوید و تکرار کنید!
اون میخوند ما هم تکرار میکردیم!!
تمرینا که تموم شد ادامه درس رو هم میخواست به انگلیسی بگه!!
ما هم باز هر چی میگفت تکرار میکردیم!!! :D

این آقا هم برگشت بهمون گفت

shut your mouth

مام تکرار کردیم!

shut your mouth


:P :D

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان