-
abri
- آخرشه !

- پست: 3773
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm
پست
توسط abri » یک شنبه 26 فروردین 1386, 1:52 pm
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
-
سجاد
- پيشرفت كرده

- پست: 87
- تاریخ عضویت: جمعه 24 فروردین 1386, 6:07 pm
پست
توسط سجاد » دو شنبه 27 فروردین 1386, 7:08 am
ديروز رفته بودم كتابخونه ملي.يه جاي خلوت كه همه ميشينن و درس مي خونن و كافيه كوچيكترين صدايي از كسي در بياد تا همه برگردن و يارو رو چپ چپ نگاه كنن...
منم ييهويي هوس كردم راه بيفتم و برم.در حالت قاطي و عصباني يه كتاب رو كه مال طبقه ي بالا بود پس دادم.اون يكي كتاب تو دستم بود و مي خواستم رفتم پايين پس بدم.ولي به كل يادم رفت و همين جوري رفتم طرف در...با حالت شاكيانه به يكي كه جلوم بود زل زدم و ديدم چشماش 4 تا شد...چرا؟
چون تا از گيت خروجي رد شدم جيغ و ويغ دستگاه بلند شد كه آآآآآآآآي يكي داره كتاب دودر مي كنه
منم همين جوري تند تند كه داشتم مي رفتم تند تند برگشتم تو
خوبيش اينه كل عالم و آدم هم بر ميگردن نگاهت مي كنن

je pense à toi...
où est tu?
que fais tu?
est-que j'existe encore pour toi?
-
hamideht
- گروه وب سايت

- پست: 5034
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am
-
TNZ
- پادشاه

- پست: 6111
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
-
تماس:
پست
توسط TNZ » دو شنبه 27 فروردین 1386, 10:04 pm
Moe نوشته شده:عباس و داداشش رفته بودن فروشگاه خريد كنن. وقتي خريدشون تموم ميشه اجناس را ميريزن رو ميز تا حسابگر (كاشر!) كه خيلي قيافش شبيه مصريا بوده حساب كنه. خلاصه اين دو برادر هي همديگه رو نيگا ميكرد و با صداي بلند ميگفتن: قيافشو نيگا كن شبيه ماشين حساب شده. اه اه صورتش چرا اين شكليه؟ مرديكه به جا كاشر بايد ميرفت موتور جوش ميشد اينقد صورتش پر جوشه! كلش چقد گندس!
القصه! آقاي حسابگر مصري فارسي نفهم كه كارش تموم شد با صداي بلند اعلام كرد: ثلاثه دنانير و اربعمائه فلس! و بعد بلندتر گفت: " ببينم شما ايراني نيستين؟!"
عباس و داداشش =>

به جاي 3 دينار، 4 دينار رو ميز گذاشتن و يواشكي از اونجا اومدن بيرون!
وقتی آدم یه جایی هست که می دونه کسی زبونشو نمی فهمه از این سوتیا زیاد میده
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
-
TNZ
- پادشاه

- پست: 6111
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
-
تماس:
پست
توسط TNZ » دو شنبه 27 فروردین 1386, 10:10 pm
یکی از دوستانمون که رفته بودن جنوب تعریف می کرد که تو یه اتومبیل مدل بالا یه پسر خوشتیپ نشسته بود ما هم به خیال این که کسی زبونمونو نمی دونه به تورکی کلی قربون صدقه اش رفته بودن و ایناااااااااااااااا
بعدشم فهمیده بودن که طرف ترکه خودش .
حالا دوستم می گفت میدیدیم هر چی ما میگیم پسره می خنده

°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
-
hamideht
- گروه وب سايت

- پست: 5034
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am
پست
توسط hamideht » سه شنبه 28 فروردین 1386, 7:34 am
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
-
mrvahid
- پيشرفت كرده

- پست: 93
- تاریخ عضویت: سه شنبه 21 فروردین 1386, 3:26 pm
- محل اقامت: Tehran / Iran
-
تماس:
پست
توسط mrvahid » سه شنبه 28 فروردین 1386, 9:50 am
-
TNZ
- پادشاه

- پست: 6111
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
-
تماس:
پست
توسط TNZ » پنج شنبه 10 خرداد 1386, 4:47 am
دیگه کسی سوتی نداده بیاد بنویسه

°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
-
abri
- آخرشه !

- پست: 3773
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm
پست
توسط abri » سه شنبه 2 مرداد 1386, 7:14 pm
TNZ نوشته شده:دیگه کسی سوتی نداده بیاد بنویسه

aya
???
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
-
hadi
- كارش درسته

- پست: 4070
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
-
تماس:
پست
توسط hadi » سه شنبه 2 مرداد 1386, 7:49 pm
سوتی از این و اون زیاد گرفتم .
ممممم
بزار چند تاشو بگم
1-یکی از فامیلا به پاپ ژان پل دوم گفت: ژاژ پاپ پل دوم
2- معلم قرآنمون به کریستف کلمب گفت: کریستم کلفت ( جالبیش اینه که با نهایت اعتماد به نفس جمله اشو ادامه داد)

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
-
TNZ
- پادشاه

- پست: 6111
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
-
تماس:
پست
توسط TNZ » چهار شنبه 3 مرداد 1386, 8:00 am
hadi نوشته شده:سوتی از این و اون زیاد گرفتم .
ممممم
بزار چند تاشو بگم
1-یکی از فامیلا به پاپ ژان پل دوم گفت: ژاژ پاپ پل دوم
2- معلم قرآنمون به کریستف کلمب گفت: کریستم کلفت ( جالبیش اینه که با نهایت اعتماد به نفس جمله اشو ادامه داد)

هی دوروغکی سوتیای خودتی به یکی دیگه نبند

°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
-
abri
- آخرشه !

- پست: 3773
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm
پست
توسط abri » جمعه 12 مرداد 1386, 9:47 pm
ايران كه بودم رفتم مشهد
اولين روز كه رفتم حرم نمى دونستم كه دوربين ممنوعه خلاصه بازرسى خانومه دوربينمو گفت ببرم دفتر امانات
رفتيم اونجا اقاهه اسم و شماره شناشنامه و تاريخ تولدم رو خواست! من به جاى سال شمسى ميلادلى رو گفتم!!! كه 86 باشه!!!
تا گفتم 86...نگاهم كرد گفت: خانوم امسال متولد شدين؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
ماتم برده بود...هل شدم گفتم شرمنده منظورم 65 بود!!

ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
-
TNZ
- پادشاه

- پست: 6111
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
-
تماس:
پست
توسط TNZ » شنبه 13 مرداد 1386, 1:55 pm
abri نوشته شده:ايران كه بودم رفتم مشهد
اولين روز كه رفتم حرم نمى دونستم كه دوربين ممنوعه خلاصه بازرسى خانومه دوربينمو گفت ببرم دفتر امانات
رفتيم اونجا اقاهه اسم و شماره شناشنامه و تاريخ تولدم رو خواست! من به جاى سال شمسى ميلادلى رو گفتم!!! كه 86 باشه!!!
تا گفتم 86...نگاهم كرد گفت: خانوم امسال متولد شدين؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
ماتم برده بود...هل شدم گفتم شرمنده منظورم 65 بود!!


°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
-
TNZ
- پادشاه

- پست: 6111
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
-
تماس:
پست
توسط TNZ » شنبه 13 مرداد 1386, 1:58 pm
من چند بار سوتی خیلی بد فجیع دادم
با یکی قهر بودیم به جای اینکه برا یکی از دوستام آف بزارم رفتم به اونی که قهر بودیم پی ام گذاشتم( آی دی شون پهلوی هم بود )
وقتی فهمیدم خیلی حالم بد شد

°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
-
abri
- آخرشه !

- پست: 3773
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm
پست
توسط abri » یک شنبه 14 مرداد 1386, 1:55 am
چه بد!

ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
-
Elham
- آخرشه !

- پست: 931
- تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm
پست
توسط Elham » یک شنبه 14 مرداد 1386, 7:37 am
TNZ نوشته شده:من چند بار سوتی خیلی بد فجیع دادم
با یکی قهر بودیم به جای اینکه برا یکی از دوستام آف بزارم رفتم به اونی که قهر بودیم پی ام گذاشتم( آی دی شون پهلوی هم بود )
وقتی فهمیدم خیلی حالم بد شد

خوبه که کینه ها از بین می ره عزیزم
عشقها میمیرند رنگها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست نخورده بجا می مانند ...
-
TNZ
- پادشاه

- پست: 6111
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
-
تماس:
پست
توسط TNZ » یک شنبه 14 مرداد 1386, 6:08 pm
الهام جان من هیچ وقت از هیچ کس کینه به دل نمی گیرم فقط ممکنه ازش ناراحت یا عصبانی بشم

°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
-
hadi
- كارش درسته

- پست: 4070
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
-
تماس:
پست
توسط hadi » یک شنبه 14 مرداد 1386, 6:14 pm
آره معلومه

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
-
TNZ
- پادشاه

- پست: 6111
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
-
تماس:
پست
توسط TNZ » یک شنبه 14 مرداد 1386, 6:21 pm
گفتم که ناراحت میشم ولی کینه ای نیستم
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
-
hadi
- كارش درسته

- پست: 4070
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
-
تماس:
پست
توسط hadi » یک شنبه 14 مرداد 1386, 6:27 pm
منم گفتم که معلومه

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان