چهل نکته آماری در مورد نهضت کربلا
با استفاده از آمار میتوان هر موضوع یا حادثهای را دقیق تر بیان کرد تا افراد هم آن را بهتر درک کنند. واقعه کربلا تنها یک بار در طول تاریخ اتفاق افتاد. اما این رویداد بینظیر و مسائل قبل و بعد از آن را افراد مختلفی نقل و روایت کردهاند. به همین دلیل برخی از اطلاعات و آمارها با همدیگر تفاوت دارد.از میان آمارهای موجود، ما چهل نمونه را برای شما انتخاب کردیم.
▪ قیام حضرت امام حسین (ع) از روز خودداری از بیعت با یزید تا روز عاشورا ۱۷۵ روز طول کشید.
▪ قیام سالار شهیدان از مدینه آغاز و به کربلا ختم شد. این قیام یک هفته در مدینه، ۴ ماه و ۱۰ روز در مکه، ۲۳ روز بین راه مکه تا کربلا (از دوم محرم تا دهم محرم) به طول انجامید.
▪ از مکه تا کوفه منزلهایی وجود داشت که ما امروز به آنها کاروانسرا یا اقامتگاه میگوییم. کاروان سید الشهدا در مسیر حرکت خود از ۱۸ منزل عبور کرد.
▪ فاصله میان این منزلها با همدیگر حدود سه فرسنگ و گاهی پنج فرسنگ بوده است.
▪ اسرای اهل بیت امام حسین(ع) از کوفه تا شام از ۱۴ منزل عبور کردند.
▪ زمانی که امام حسین (ع) در مکه حضور داشت حدود ۱۲۰۰۰ نامه از کوفه برای آن حضرت فرستاده شد که در آنها از آن امام دعوت کرده بودند تا به شهر کوفه برود و به یاری مردم آن دیار بشتابید.
▪ زمانی که فرستاده امام حسین(ع) یعنی مسلم بن عقیل به کوفه رسید، تعداد ۱۸ هزار نفر با ایشان بیعت کردند. برخی هم تعداد بیعت کنندگان را ۲۵ هزار یا ۴۰ هزارنفر عنوان کردند.
▪ در زیارت ناحیه نام ۱۷نفر از فرزندان ابیطالب به عنوان شهدا کربلا ذکر شده است.
▪ درجمع شهدای کربلا،۳ کودک ازخاندان بنیهاشم وجود دارد.
▪ از خاندان بنیهاشم درمجموع ۳۳نفر در واقعه کربلا به شهادت رسیدند. این مجموع عبارتند ازحضرت امام حسین(ع)، سه نفر فرزندان حضرت سیدالشهداء(ع)، ۹ نفر از فرزندان امام علی(ع)، چهار نفر از فرزندان امام حسن مجتبی(ع)، دوازده تن از اولاد عقیل و ۴ نفر از فرزندان جعفربن ابیطالب. البته درمنابع مختلف ۱۸و ۳۰ نفر هم ذکرشده است.
▪ غیراز سالارشهیدان و خاندان بنیهاشم، نام۸۲ نفر از شهدا نامشان در زیارت ناحیه مقدسه و برخی منابع دیگر آمده است. غیرازشهیدان نام۲۹ نفر دیگر درمنابع متأخرتر آمده است.
▪ مجموع شهدای کوفه از یاران امام حسین(ع) ۱۳۸نفر است.
▪ درمیان شهدای کربلا تعداد ۱۴غلام دیده میشود.
▪ پس از واقعه کربلا، دشمنان امام حسین، سرهای تعدادی از شهدای کربلارا از بدنهای آنان جداکرده و با خود به کوفه بردند. آنان در این واقعه سرهای ۷۸ شهید را بین خود تقسیم کردند. در این میان قیس بن اشعف، رئیس قبیله بنی کنده ۱۳ سر، شمر رئیس هوازن ۱۲ سر، قبیله بنی تمیم ۱۷ سر، قبیله مذحج ۶ سر و افراد متفرقه از قبایل دیگر۱۳ سر را همراه خود بردند.
▪ پس ازشهادت امام حسین(ع)تعداد۳۳ زخم نیزه و۳۴ ضربه شمشیرغیراز زخمهای تیربر بدن مطهرآن امام به چشم میآمد. سیدالشهدا(ع) در هنگام شهادت ۵۷ سال داشت.
▪ بعدازشهادت سیدالشهدا(ع) تعداد ۱۰ نفر از دشمنان با اسبهای خود بر بدن مطهر آن امام تاختند.
▪ سپاهیان کوفه با۳۳ هزارنفربه جنگ با امام حسین(ع) وارد شدند. درمرحله اول۲۲ هزار نفر شامل عمرسعد با۶۰۰۰ نفر و سنان،عروه بن قیس، شمرو شبث بن ربعی هرکدام با۴۰۰۰نفر برای نبرد آماده شدند. سپس در ادامه یزیدبن رکاب کلبی با۲ هزارنفر، حصین بن نمیربا۴۰۰۰نفر، ما زنی با۳۰۰۰نفر و نصرمازنی با۲۰۰۰نفر پا به میدان مبارزه با سالار شهیدان گذاشتند.
▪ حضرت سیدالشهدا(ع)درروز عاشورا برای ۱۰نفرمرثیه خواند و درشهادت آنان سخنانی ایراد فرمود و آنان را دعا و یا دشمنان آنان را نفرین کرد. این ده نفرعبارتند از: حضرت علی اکبر، حضرت ابوالفضل العباس، حضرت قاسم، عبدالله بن حسن، عبدالله طفل شیر خوار، مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر، حربن یزیدریاحی، زهیربن قین و جون
▪ امام حسین(ع)در شهادت دو نفر بر آنان درود و رحمت فرستاد. این دو تن مسلم بن عقیل وهانی بن عروه بودند.
▪ سیدالشهدا(ع) در واقعه کربلا بر بالین ۷نفر از شهدا یعنی مسلم بن عوسجه، حربن ریاحی، واضح رومی، جون، حضرت ابولفضل(ع)، حضرت علی اکبر و حضرت قاسم با پای پیاده رفت.
▪ در روز عاشورا دشمنان سرهای سه نفر از شهدا یعنی عبدالله بن عمیر کلبی،عمروبن جناده وعابس بن ابیشبیب شاکری را به جانب امام حسین(ع) پرتاب کردند.
▪ پیکرهای سه نفر از شهدای واقعه کربلا یعنی حضرت ابوالفضل العباس(ع)، حضرت علی اکبر و عبدالرحمن بن عمیر توسط دشمنان سنگدل قطعه قطعه شد.
▪ در واقعه کربلا ۵ کودک و نوجوان که هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند، جام شهادت را نوشیدند. این افراد عبارتند از:
۱) عبدالله بن حسین، کودک شیر خوار امام حسین(ع)
۲) عبدالله بن حسن
۳) محمدبن ابیسعید بن عقیل
۴) قاسم بن الحسن
۵) عمروبن جناده انصاری
▪ تعداد ۵ تن از شهدای کربلا از اصحاب حضرت رسول(ص) بودند.
ـ انس بن حرث کاهلی
ـ حبیب بن مظاهر
ـ مسلم بن عوسجه
ـهانی بن عروه
ـ عبدالله بن بقطر عمیری
▪ در رکاب سالار شهیدان ۱۵ غلام به درجه رفیع شهادت رسیدند.
ـ نصروسعد- ازغلامان امام علی(ع)
ـ منحج- غلام امام حسن مجتبی(ع)
ـ اسلم و غارب- غلامان امام حسین(ع)
ـ حرث- غلام همزه
ـ جون- غلام ابوذر غفاری
ـ رافع- غلام مسلم ازدی
ـ سعد-غلامعمرصیداوی
ـ سالم-غلام بنی المدینه
ـ سالم- غلام عبدی
ـ شوذب غلام شاکر
ـ شیب-غلام حرث جابری
ـ واضح-غلام حرث سلمانی
این چهارده نفر در کربلا به شهادت رسیدند. امام حسین (ع) غلام دیگری به نام سلمان داشت. آن حضرت او رابرای انجام مـأموریتی به بصره فرستاد که در آنجا به شهادت رسید.
▪ دو نفر از یاران امام حسین (ع) روز عاشورا به اسارت دشمن در آمده و سپس به شهادت رسیدند. این دو تن سوار بن ثمامه صیداوی هستند.
▪ چهار نفر از یاران امام حسین (ع) در کربلا پس از شهادت آن حضرت به درجه رفیع شهادت نایل آمدند. این افرادعبارتند از:
ـ سعد بن حرث و برادرش ابوالحتوف
ـ سوید بن ابیمطاع که مجروح بود
ـ محمد بن ابیسعید بن عقیل
▪ تعداد۷ نفر از شهدای کربلا در حضور پدر بزرگوارشان به شهادت رسیدند. این افراد عبارتند از: حضرت علی اکبر،عبدالله بن حسین، عمرو بن جناده، عبدالله بن یزید، عبیدالله بن یزید، مجمع بن عائذ و عبدالرحمن بن مسعود.
▪ تنها زنی که در کربلا به شهادت رسید ام وهب، همسر عبدالله بن عمیر کلبی بود.
▪ در واقعه کربلا ۵ نفر از زنان به دلایلی از خیمهها بیرون آمده و به دشمن حمله ور شده و یا به آنها اعتراض کردند. این بانوان عبارتند از:
ـ حضرت زینب کبری(س)
ـ کنیز مسلم بن عوسجه
ـ مادر عمرو بن جناده
ـ ام وهب، همسر عبدالله کلبی
ـ مادر عبدالله کلبی
▪ حضرت علی اکبر (ع) فرزندسالار شهیدان، اولین نفر از خاندان بنیهاشم بود که در کربلا به شهادت رسید.آن حضرت به هنگام شهادت۲۷ سال داشت.
▪ در واقعه کربلا سرهای۲شهید یعنی حضرت علی اصغر (ع) وحربن یزید ریاحی از پیکر آنان جدا نشد.
پس از شهادت امام حسین (ع) ده نفر از یاران سپاه یزید وسایل آن حضرت را غارت کردند. پیراهن، زیرجامه، عمامه، کفشها، زره، انگشتر، کلاه خود و شمشیر آن امام را با خود بردند.
▪ دهم محرم سال ۶۱هجری برابر با روز جمعه بود. روز عاشورا در تاریخ معادل۲۱ مهر ماه سال ۵۹ میباشد.
▪ امام حسین (ع) هنگام شهادت ۵۷ سال داشت.حضرت علی اکبر (ع) به هنگام شهادت ۲۷ سال داشت.
▪ نام ۱۳ نفر از فرزندان ابیطالب که در حماسه عاشورا به شهادت رسیدند در زیارت ناحیه نیامده است.
▪ در روز عاشورا تعداد ۶۰ خیمه با فاصله ۲ متر از یکدیگر در صحرای کربلا بر پا شده بود.
▪ در واقعه کربلا سه نفر از شهدا یعنی جناده بن حرث، عبدالله بن عمیر کلبی ومسلم بن عوسجه همراه با خانوادههای خود در این حماسه ماندگار تاریخ اسلام حضور داشتند.
▪ در واقعه عاشورا هشت مرد و پسر یعنی امام زین العابدین(ع)،امام محمد باقر(ع)، عمر بن حسین، حسن بن حسن، زید بن حسن، عمربن حسن، محمد بن عمر بن حسن و محمد بن حسین به اسارت دشمن در آمدند که در این میان تنها امام سجاد(ع) و عمربن حسن به سن بلوغ رسیده بودند.
▪ امام حسین (ع) در روز عاشورا، فرماندهی لشکر خود را به افراد مختلفی سپرده بودند. زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر مسئولیت جناحهای راست و چپ لشکر را بر عهده داشتند و حضرت ابوالفضل(ع) و خود سیدالشهدا(ع) نیز قلب لشکر را هدایت میکردند.
▪ سعد نیز لشکر خود را توسط چند نفر هدایت میکرد. عمروبن حجاج و شمر، جناحهای راست وچپ لشکر را فرماندهی میکردند. عمروبن قیس و شبث بن ربعی هم سواره نظام و پیاده نظام لشکر عمر سعد را رهبری میکردند.
منبع: http://www.roozedahom.com
قيام امام حسين (ع)
مدیر انجمن: بخش فيزيك
روز عاشورا، روز محاصره و عطش و شمشير و شوق و عشق از افق کربلا دميد. مسافران تهجد و شب زندهداري، آزادگان و وارستگان از هرچه بند و اسارت و ترديد، آماده شدند. نه در چشمها نشاني از خستگي بود و نه در چهرهها نشان تشويش و پريشاني و شکستگي.
عطر نفسهاي عاشقان بوي نيايش شبانه داشت و قلبشان روشناي ذکر و محبت وايمان. وقتي فجر فواره زد، صداي دلنشين اذان علي اکبر چهار سوي دشت بيتاب را فرا گرفت تا زيباترين نماز صبح عالم برپا شود.
فرشتگان به تماشا آمدند. چهار هزار فرشته که با پرچم سپيد بهياري آمده بودند و امام حضورشان در کربلا را به پس از شهادت خود وياران تأخير داده بود، به سرانگشت، ياراني را به هم نشان ميدادند که تاريخ پاکتر و پاکبازتر از آنان را نديده بود.
آن سو نيز، هرچه تاريکي و تباهي خود را براي جنايت و قساوت آماده ميكردند.
دو سو همهي باطل و همهي حق. همهي خوبي و همهي پليدي و هستي نظارهگر صحنهاي که تماشاييترين و زيباترين صحنهي ممکن در آفرينش است.
حادثهي «اسوه» در آستانهي تکوين بود. «مصباح» در نهايت درخشش خويشايستاده بود. و بر ساحل دشتي که پا به پاي آفتاب ارغوانيتر و داغ تر ميشد، سفينهي رهايي پهلو گرفته بود.
عاشورا بود. همه چيز بود. خدا بود و انسان و شيطان. ايمان بود و عصيان. عشق بود و نفرت و ديگر بار فلسفهي وجود و آفرينش نه در هيئت کلمات که در قامت انسانها.
ميانه روز:
تير باران سپاه امام با ده هزار تيرانداز
جنگ تن به تن
اذان ظهر عاشورا و نماز ظهر
شهادت آخرين ياران و صحابه
شهادت بني هاشم
شهادت اباعبدالله الحسين(ع)
اسب تاختن بر بدن شهيدان
غارت خيمه ها
آتش زدن خيمه ها
فرستادن رأس مبارك اباعبدالله به كوفه
وضعيت عاشورا
زمان:10/1/61 هجري قمري معادل 21/7/59 شمسي(برخي 20/7/59)
وضعيت هوا: صاف و آفتابي
اذان صبح به وقت محلي کربلا: ساعت 4:41 بامداد
اذان ظهر: ساعت 11:47
اذان مغرب: 17:50
طلوع آفتاب:6:03
غروب آفتاب: ساعت 17:31
طول روز(طلوع تا غروب): 11:28
تعداد ياران امام: 145 نفر(45 نفر سواره و صد نفر پياده)
روحيهي عمومي ياران: استوار و نستوه، بيهراس از مرگ، سرشار از نشاط و عشق و معنويت که محصول عبادت شبانه و بصيرت عارفانه بود.
تعداد سپاه دشمن: حدود 30 الي 33 هزار تن سواره و پياده با آرايش(شمشيرزن، نيزهانداز، تيرانداز، سنگانداز)
روحيهي عمومي دشمن: آمادهي قتل، غارت، در رؤياي صله و قدرت، کينه توز و بيرحم
موازنهي قوا: 227 نفر مقابل يک نفر
آرايش جنگي سپاه امام حسين(ع): نعلي، مثلثي و ساعتي
آرايش جنگي دشمن: مدوّر(چپ و راست)، ستون راست سواره نظام، ميانه پياده، چپ، سواره نظام.
شعرا سپاه امام: يا محمد(ص)
شعار سپاه دشمن: يا خيل الله ارکبي(لشکريان خدا برخيزيد!): اين شعار سپاه پيامبر در جنگ بود!
فرماندهي کل لشکر حق: ابا عبداللهالحسين
پرچمدار: ابوالفضلالعباس(ع)
فرمانده جناح چپ: حبيببنمظاهر
فرمانده جناح راست: زهيربنالقين
فرمانده سپاه دشمن: عمربنسعدبنابيوقاص
فرمانده پياده: شبثبنربعي
پرچمدار: دريد غلام عمر سعد
فرمانده سواره نظام: عروةبنقيس
فرمانده ستون چپ: شمربنذيالجوشن
فرمانده ستون راست: عمروبنحجاج زبيدي
شروع صبح: اذان علياکبر(ع)، نماز صبح امام، سخنراني اباعبداللهالحسين(ع) در جمعياران، آرايش سپاه.
وضعيت زمين: خارزار، با پستي و بلندي
وضعيت خيمهها: آرام، تشنه، چشم به راه حادثه
نوع سلاح: زره، کلاه خود، سپر، شمشير، نيزه، خنجر، سنان، زوبين، تير و کمان و ديگر لوازم جنگي.
صبح عاشورا
پيش از شروع نبرد
نخستين رويداد: وقت سحر، لحظهاي امام بر زمين نشست. در حالتي شبيه خواب قرار گرفت.
وقتي برخاست فرمود: (در برخي منابع خطاب به خواهر) در خواب ديدم که سگي چند بر من هجوم آوردند و در ميان آنان سگي پيس(دورنگ) بود که به من نزديکتر ميشد و گمانم آن است که قاتل من اَبرص(پيس) خواهد بود. در همان حال رسول خدا را ديدم که ميگفت: فرزندم، تو شهيد آلمحمدي، که فرشتگان آسمان وساکنان عرش اعلا، چشم به راه تواند. امشب روزه نزد ما خواهي گشود.
بشتاب و درنگ مکن!
اينک فرشتهاي از آسمان مأمور است که خون تو را در شيشهاي سبز رنگ گرد آورد. اين است رؤياي من، هنگامهي رفتن فرا رسيده است و در آن هيچ ترديدي نيست.
(در برخي روايات امام اشاره فرمودند که جز پيامبر، پدرم علي، مادرم فاطمه، برادرم حسن و جمعي از اصحاب پيامبر را ديدم)
حضرت زينب با شنيدن اين سخنان بلند گريست و بر صورت خود نواخت. حضرت اباعبدالله به او فرمود: خواهرم صبور باش تا دشمن زبان به سرزنش نگشايد. 1
اين خواب در چند منزل راه نيز ذکر شده است. آن چه مهم است آن است که اين خوابها از جنس خوابهاي عادي و معمولي نيست. همچون همان خوابهايي است که پيامبر ميفرمود: چشم خواب است و دل بيدار. نوعي مکاشفه و حالتي که صورت ظاهري آن شبيه خواب است.
اگراين خواب در نزديکيهاي صبح عاشورا باشد آخرين خوابي است که گزارش شده است.
آمادگي عمربنسعد براي نبرد: صبحگاه عاشورا، عمرسعد نماز گزارد! آنگاه سپاه خود را برايحملهي گسترده و سراسري آماده کرد. فرمانده سربازان شهر کوفه عبداللهبنزهيراسدي بود. فرمانده مذحج و قبايل اسد، عبدالرحمنبنابيسيره، رهبر و فرمانده قبايل ربيعه و کنده، قيسبناشعثبنقيس بود و رهبر قبايل تميم و همدان حرّبن بزيد رياحي که تنها حرّ به امام پيوسته بود و ديگران براي قتل امام وياران آماده شده بودند. عمرسعد لشکر بيست و هشت هزار نفرييا سي هزار نفر را سامان داد. ميمنه(سمت راست) را به عمروبنحجاج زبيدي و ميسره(سمت چپ) را به شمربن ذيالجوشنبننزجيل سپرد.
فرماندهي سواران به عهدهي عزرهبنقيساحمسي و پيادگان به عهدهي شبثبنربعييربوعي بود. عمر سعد پرچم سپاه را به ذويد(دريد) غلام خويش سپرد.
برخي فرماندهي جناح راست را سنانبنانسنخعي نگاشتهاند. عمر سعد خود در قلب سپاه قرار گرفت.2
تعداد سپاه عمر سعد: همگان نوشتهاند که نيروهاي تحت فرماندهي عمر سعد فقط از کوفه بودند و در ميان آنان هيچ نيرويي از شام، مدينه و مکه و بصره نبوده است. تعداد آنان را 17، 30، 22، 6، 28 و 50 هزار نوشتهاند. گاه نيز به اغراق 100، 200، 120 و حتي 800 هزار نوشتهاند. دقيقترين آمار حدود 22 هزار تا 33 هزار است. چون در آن فاصله نه امکان جمع آوري نيرويي در آناندازه بوده، نه کوفه و اطراف،اين مقدار(مثلاً صد هزاريا بيشتر) جمعيت داشته است و نه تدارک چنين سپاه از نظرگاه آذوقه و امکانات ميسر بوده است. با عنايت به آمارياران حسين(ع) که به طور دقيق روزانه به کوفه گزارش ميشد، از نظرگاه نظاميلشکر زيادي براي مقابله لازم نبوده است. ناسخ التواريخ بدون هيچ گونه اسناد تارخي معتقد است که «عبيدالله بن زياد» پنجاه ويک هزار نيرو گرد آورد اما فقط سي هزار نيرو را به کربلا فرستاد و بقيه را براي احتمالات نگه داشت و چون امام شهيد شد بقيه را به کربلا گسيل نکرد.3
آمادگي اباعبدالله الحسين(ع) وياران: صفهاي نماز بسته شد و امام با اهل بيت ويارانش نماز صبح برپا کرد. شوق و شور، مهمان قلبها و قدمها بود. پس از نماز امام لشکراندک خويش را آماده کرد. زهير بن القين سمت راست، حبيب بنمظاهر در سمت چپ(ميسره) و پرچم را به دست برادرش عباس سپرد و خود و همراهانش مقابل خيمههاايستادند.5
تعدادياران امام: اختلاف منابع و مقاتل در تعدادياران امام، زياد است برخي 32 سوار و 40 پياده، برخي 82 پياده و 32 سواره(مناقب: ج4، ص98، مقتل الحسين خوارزمي:ج2، ص4، مقتل الحسين مقرم: ص275) و برخي 45 سواره و 100 پياده نوشتهاند(تذکره الخواص: ص142، مثيرالاحزان: ص28، نفسالمهموم: ص236، اللهوف: ص100، بحارالانوار: ج45، ص4)
درستترين نظر همين نظر آخر است که مجموع ياران را حدود 145 نفر دانسته است.اين روايت از اماممحمد باقر عليه السلام است. در مروج الذهب هزار و صد تن ذکر شده که بالاترين رقم است.
در تاريخ الاسلام ذهبي(ج2، ص384) آمده است که مجموع ياران 100 نفر بودند پنج تا هفت نفر از نسل علي(ع)، ده نفر از بنيهاشم، يک نفر از بني سليم ويك نفر از بني کنانه بود. در روايت ديگريك نفر ديگر پسر عموي عبيداللهبنزياد ذکر شده است.
آمادگي اباعبدالله: امام اسب خويش را عوض کرد و بر «مرتجز» ـ اسب پيامبر ـ نشست و کتاب مصحف ـ قرآن مجيد ـ را پيش رو گشود.6
افروختن گودال: امام فرمان داده بود در پشت خيمهها، خندق حفر کنند تا امکان نفوذ دشمن از پشت سر نباشد. دراين خندق، چوب و هيزم و خارهاي دشت را ريختند. شب هنگام اين خندق بيشتر حفر شد تا براي نگهداري خيمهها از پشت مستعدتر باشد. در صبحگاه فرمان روشن کردن خندق صادر شد. همين که آتش شعله کشيد. شمر نزديک شد و پس از نظارهي آتش برگشت و با صداي بلند گفت: اي حسين قبل از رسيدن به قيامت در دنيا براي رسيدن به آتش دوزخ شتاب کردي.
امام شنيد و پرسيد: صداي کيست؟ گويا شمربن ذي الجوشن است.
گفتند: آري اوست. خداوند تو را قرين سلامت بدارد.
امام فرمود: اي پسر زن بزچران تو شايستهتر به آتشي.
مسلم بن عوسجه گفت: اي فرزند رسول خدا، فدايت شوم. شمر در تيررس من است و تيرم خطا نميرود. او از فاسقان بزرگ است بگذار نشانهاش بگيرم.
امام فرمود: نه او را هدف نگير. من خوش ندارم آغازگر جنگ باشم.7
تمسخر ابنحوزه، نفرين حسيني: وقتي شعلهي خندق زبانه کشيد، يكي از سپاهيان دشمن به نام مالک بنحوزه(جريزه)، سوار بر اسب به خندق نزديک شد و با لحني تمسخر آميز گفت: مژدهات باد اي حسين! قبل از رسيدن به آتش جهنم در دنيا به جهنم شتاب کردي.
امام فرمود: دروغ گفتي اي دشمن خدا. آنگاه پرسيد نام او چيست؟ گفتند: ابن حوزه (ابن ابي جويره) امام سر بلند کرد و در پيشگاه الهي نفرين کرد که خدايا او را قبل از آتش دوزخ در آتش دنيا بسوزان.
مالک اسب را برانگيخت که ناگهان اسب رم کرد و او را به خندق رساند و به سر در آتش خندق افکند.ياران امام وقتي اين صحنه را ديدند تکبير گفتند و از سرعت اجابت دعاي اباعبدالله شادمان و شاکر شدند. گويند دراين هنگام ندايي شنيده شد که ميگفت: اي فرزند رسول خدا گوارا باد تو را اجابت دعا.
يکي از لشکريان عمر سعد به نام مروان بن وائل ميگويد: وقتياين حادثه را ديدم از نبرد با حسين(ع) منصرف شدم. عمر سعد گفت: چه شده است که دست از نبرد کشيدي. گفتم: به خدا سوگند چيزي ديدم که تو نديدي. هرگز با حسين نميجنگم.8
نفرين ديگر: تميم بن حصين غزاري اسب برانگيخت و خود را به سپاه اباعبدالله نزديک کرد و فرياد زد: اي حسين، ايياران حسين! آيا آب فرات را نميبينيد که به درخشش سينهي ماهيان موج ميزند! به خدا نخواهيم گذاشت قطرهاي از آن بنوشيد تا مرگ را بچشيد.
امام پرسيد نام اين مرد چيست؟ گفتند: تميم بنحصين.
امام فرمود: اين مرد و پدرش اهل آتشاند. خدايا او را دراين روز از عطش بميران.
ناگهان تشنگي او را گلوگير کرد و از اسب به زير افتاد و در زير اسبها له و شکسته شد.
برخي نيز نوشتهاند بعد از کربلا دچار تشنگي شديد شد آبش ميدادند ميخورد تا به مرز خفگي ميرسيد. قي ميكرد و ديگربار فرياد ميزد تشنهام و آن قدر دراين وضعيت بود تا جان داد.9
نفرين ديگر، کرامت ديگر: يكي از سپاهيان دشمن ـ از سر غرور و انکار ـ پيش آمد و با لحني که سرزنش و تمسخر در آن موج ميزد پرسيد: اي حسين فاطمه! تو از پيامبر چه افتخار و حرمتي داري که ديگران ندارند؟ نام اين گستاخ بيآزرم محمد بن اشعث کندي بود.
امام در پاسخ فرمود: اِنَ الله اصطفي آدم و نوحاً آل ابراهيم و آل عمران، ادامه داد: به خدا سوگند محمد از خاندان ابراهيم است و عترت هدايتگر(ما اهل بيت) از خاندان محمدند، آنگاه پرسيد: اين مرد کيست. گفتند: محمد بن اشعث بن قيس کندي است.
امام سر به آسمان بلند کرد و در پيشگاه الهي گفت: خدايا محمدبناشعث ميگويد ميان من و رسول تو خويشاوندي نيست. پروردگارا، در همين امروز ذلت و خوارياش را به من بنمايان.
پس ازاين نفرين محمدبناشعث دچار عارضهاي شد و از لشکر فاصله گرفت. در گوشهاي به قضاي حاجت نشست و اسب خود را رها کرد. خداوند عقرب سياهي را برانگيخت تا او را نيش زد و او درآلودگي و نجاست فرو افتاد و جان داد.10
ابن اعثم در الفتوح ميگويد: اين ماجرا زماني اتفاق افتاد که امام حسين(ع) با صداي بلند در ميدان گفت: خدايا، اهل بيت پيامبر تو و فرزند و خويشاوند او هستيم. خدايا بشکن هر آن که به ما ستم کرد و حق ما را غصب کرد تو شنواي پاسخ دهندهاي.11
محمد بن اشعث پس از اين شکواي اباعبدالله، با امام محاجه کرد و به انکار ايستاد و جزاي خويش را به پاس گستاخي و بيحرمتي دريافت کرد.
فرجام محمد بن اشعث را به گونهاي ديگر نيز نگاشتهاند که پس از گستاخي و پاسخ امام، اسب برانگيخت و اسب او را فرو افکند، پاي وي در رکاب گرفتار ماند. اسب او را ميكشيد و بر زمين ميزد تا قطعه قطعه شد.12
شتاب استجابت دعاي امام و تأثير نفرين اباعبدالله مشاهدهگران اين صحنه را شگفت زده کرد.
نجواي امام: از امام سجاد(ع) و امام صادق(ع) نقل است که اباعبدالله پس از نماز صبح، در حالي که قرآن را در دست راست خويش داشت گفت: اللهم انت ثقتي في کل کرب و انت رجائي في کل شِدَّة و انت لي في کل امرٍ نزل بي ثقه وعده، کم من کرب يضعف فيه الفؤاد و تقل فيه الحيله ويخذل فيه الصديق ويشمت فيه العدو و انزلته بک و شکوته اليک رغبه مني اليک عمن سواک ففرجته عني و کشفته فانت ولي کل نعمه و صاحب کل حسنه و منتهي کل رغبه.
خداوندا، تو در هر سختي پناه و اعتماد مني و در هر سختي اميد من. در هر شدت و دشواري ياور و يار مني.
چه بسيار رنجها و تنگناها که قلبها را بيچاره و ناتوان، دوستان را دور و دشمنان را نزديک ميكند. در آن حال خدايا به پيشگاه تو شکوه کردم و تو گره گشايي کردي و راه گشودي. خدايا، تو صاحب نعمت و نيکي و نهايت هر آرزويي.
نوشتهاند، امام اين مناجات را بر شتر و درحالتي که قرآن را بر دست داشت ايراد کرد. نيز نقل است که امام بهياران خويش فرمود: امروز همهي شما شهيد خواهيد شد به غير از علي بن الحسين، پس تقوا پيشه کنيد و شکيبا باشيد تا شهادت و رستگاري و رهايي از رنج و ذلت دنيايي بهرهي شما باشد. ياران يك صدا گفتند: جان قربان تو ميكنيم.13
موعظهي بريربنخضير همداني: برير از امام اجازه گرفت تا با سپاه دشمن گفت و گو کند. امام فرمود: برو و آنان را موعظه و نصيحت کن.
برير، سوار بر اسب به سپاه نزديک شد و با صداي بلند و رسا گفت: اي مردم، خداي بزرگ پيامبر را به حق، بشير و نذير و دعوت کنندهي به حق و چراغ روشن قرار داد. اينک آب فرات است که میرود و خوکان و سگان کوفه از آن مینوشند و شما ميان فرات و اهل بيت پيامبر مانع و حايل گشتهايد.
لشکر کوفه گفتند: زياد حرف نزن. او بايد همچون تشنهی قبلي(عثمان بن عفان) تشنه بماند تا کشته شود. بریر ديگر بار گفت: اي قوم، از خدا بترسيد و سفارش پيامبر را فراياد آوريد که گفت: اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتی.
اکنون ثقل محمد(عترت) در ميان شماست و عترت و فرزندان و دختران او تشنهاند. شما چهانديشه داريد و چه خواهيد کرد؟
پاسخ کوفيان اين بود: سر به فرمان عبيداللهبنزياد فرود آورند تا هرچه او تصميم گيرد.
برير گفت: آيا میپذيريد که آنان به وطن خويش(مدينه) بازگردند؟ وای بر شما! آيا نامههای نگاشته شدهی خود را که در آنها خدا را گواه و شاهد خويش گرفتهايد، فراموش کردهايد؟
شرمتان باد که نامه نگاشتيد که به سرزمين ما بيا تا جان خود فدایت سازيم و اکنون که آمد آب را از او دريغ می داريد؟ اراده کردهايد او را به دست پسر زياد بسپاريد. اين گونه حق پيامبر را در باب فرزندش رعايت می كنيد؟ بد گروهی هستيد شما. خداوند در روز قيامت سيرابتان نگرداند.
گروهی فرياد زدند: ما نمیدانيم تو چه ميگويی!
برير گفت: خدا را سپاس که بصيرت مرا نسبت به شما افزون کرد. خدايا ازاين زشت کاران و نارواخويان بيزاری ميجويم. خدايا آنان را به همديگر در افکن تا آن گاه که تو را ملاقات کنند و تو بر آنان خشمگين باشی.
سپاه، برير را هدف تيرهای خود قرار دادند. برير بازگشت.14
موعظه و اتمام حجت اباعبدالله: امام تصميم گرفت، خود به ميدان بيايد و سپاه را موعظه کند.
اين موعظه و اتمام حجت، مجالی بود تا اگر قلبی مستعد بازگشت باشد یا امکان گشودن روزنهای به قلمرو احساس وانديشهای باشد، دريغ نشود.
نحوهی آمدن امام به ميدان را گونهگون نوشتهاند. برخی نوشتهاند بر اسبی به نام لاحق نشست که عبيداللهبنحرّجعفی به او بخشيده بود و در اختيار فرزندش امام سجاد(ع) بود. (اين سخن درست نيست چون امام اسب و شمشير عبيدالله بن حر را نپذيرفت). برخی گفتهاند امام بر شمشير تکيه داده، ايراد سخن کرد. نيز نوشتهاند بر اسب خويش سوار شد (اسب پيامبر را نيز نوشتهاند) و با سپاهی که همچون سيل و ليل بود (انبوهی و بي تابی برای جنگ)... سخن آغاز کرد.
امام پس از حمد الهی گفت: ای مردم سخن مرا بشنويد و د رجنگ شتاب نکنيد تا دربارهی حقی که بر شما دارم سخن بگويم که چرا اين جا آمده ام. اگر سخنانم را پذيرفتيد و باور کرديد و انصاف داديد خوش فرجام و سعادتمند میشويد که عليه من دستاويزی نداريد و اگر نپذيرفتيد و منصفانه داوری نکرديد با همدلان خود هرچه خواهید بکنيد و مهلتم ندهيد.یاور من خدايي است که اين کتاب(قرآن) را نازل کرده و او دوستدار شايستگان است.
دراين هنگام صدای گريه و شيون زنان و دختران از حرم برخاست. امام ابوالفضل العباس و علي اکبر را فرستاد تا آنان را آرام و خاموش کنند و گفت: خاموششان کنيد که به دينم سوگند بسيار خواهند گريست.
نوشتهاند که وقتی آن دو برای آرامش خيمهها رفتند امام فرمود: ابن عباس بی جا و بيهوده نگفت. و منظور آن بود که ابن عباس در آخرين لحظهها پيشنهاد کرد که اگر ميروی کودکان و زنان را همراه مبر. (اين سخن چندان مبنا و اساس ندارد.)
پس از سکوت و آرامش خيمهها، امام ديگر بار خدای را سپاس گفت و بر پيامبر و فرشتگان درود فرستاد. نويسندهی مقتل ابي مخنف نقل می كند که هيچ گويندهای را نديدم که اين همه بليغ و فصيح سخن بگويد.
آن گاه فرمود شما را به خدا آيا مرا ميشناسيد!
گفتند: آری تو زاده ی رسول خدا و سبط اويی.
گفت: شما را به خدا ميدانيد جدم رسول خداست؟
گفتند: به خدا، آري.
*ميدانيد مادرم فاطمه دختر محمد است!
*به خدا، آری.
*شما را به خدا میدانيد پدرم علی بن ابيطالب است؟
*به خدا، آری.
*ميدانيد جده ام خدیجه دختر خويلد، اول زنايمان آورندهیاين امت است؟
*به خدا، آری.
*شما را به خدا، ميدانيد سيد شهيدان ـ حمزه ـ عموی پدر من است؟
*به خدا، آری.
*آیامی دانیدعموی من جعفرطیاراست که دربهشت است؟
*به خدا،آری
*شما را به خدا، میدانيداين شمشير رسول خداست که بر کمر بسته ام؟
*به خدا، آری.شما را به خداآيا میدانیداين عمامهی رسول خداست که بر سر بسته ام؟
*به خدا، آری.
*شما را به خدا میدانيد علی در مسلمانی پيشتاز و در دانش و بردباری برتر از همگان است و او ولی و رهبر هر مؤمن و مؤمنه است؟
*به خدا، آری.
امام لحظهای درنگ کرد و پرسيد: (بااين همه که میدانيد) برای چه خون مرا حلال میدانيد و با آن که بر پدرم بر حوض کوثر وارد می شويد و او مانند شترانی که از سر آب رانده شوند به دست خويش مردانی را از آب میراند و پرچم روز قيامت در دست جد من است؟
سپاه دشمن پاسخ داد: همه ی اينها را میدانيم اما از تو دست برنمیداريم تا تشنه بميری.
امام دستی بر محاسن خويش کشيد و فرمود: خشم پروردگار بر قوم یهود آن گاه سخت شد که گفتند عزير پسر خداست و بر نصارا آن گاه که گفتند مسيح پسر خداست و بر مجوس آن گاه که آتش را به جای خدا پرستيدند و خشم خدا بر قومي كه پيامبر خود را کشتند سخت است و براين جمعی که قصد کشتن فرزند پيامبر خويش را دارند. 15
در برخی منابع آمده است که امام به روايت مشهور پيامبر(الحسن و الحسين سيد شباب اهل الجنه) اشاره کرد و فرمود: اگر دراين سخنان ترديد داريد از شخصيتهای بزرگ وياران زنده ی پيامبر مانند جابر بن عبدالله انصاری، اباسعيد خدری، سهل بن سعد ساعدی، زيد بن ارقم و انس بن مالک ... بپرسيد که اين سخن را از زبان رسول خدا دربارهی من و برادرم شنيدهاند شايد تأييد اين سخن شما را از کشتن ما باز دارد.
دراين هنگام شمر فرياد زد: من خدا را بريك حرف پرستش می كنم اگر بدانم چه ميگويی(نمیدانم چه ميگويی).
حبيب بن مظاهر گفت: به خدا تو را میبينم که بر هفتاد حرف نيز خدا را پرستش کنی و من شهادت ميدهم که راست ميگويی و نمیدانی او (اباعبدالله) چه میگويد، خداوند بر قلبت مهر زده است.
امام حسين(ع) فرمود: اگر دراين سخن(روايت پيامبر) ترديد داريدآيا دراين نيز ترديد داريد که من پسر دختر پيغمبر شمايم؟ به خدا در ميان مشرق و مغرب، پسر دختر پيغمبری جز من نيست؛ چه در ميان شما و چه در غير شما. وای بر شما! آيا کسي از شما کشته ام که خون او از من میخواهيد؟یا مالی از شما برده ام!یا قصاص جراحتی از من میخواهيد؟ (بی ترديد اگر سپاه مصداقی یا سندی داشتند مطرح میکردند.)
همه خاموش شدند. پس از آن حضرت فرياد زد: ای شبث بن ربعی و ای حجار بن ابجر و ای قيس بن اشعث وای زيد بن حارث،آيا شما به من ننوشتيد که ميوهها رسيده و باغها سرسبز شده و تو بر لشکری آمادهی یاريت وارد خواهی شد؟
قيس بن اشعث گفت: ما نمیدانيم تو چه ميگويی(اين حرفها را رها کن) و به حکم پسر عمويت (عبیدالله) تن در ده زيرا که ايشان چيزی جز آنچه تو دوست داری، دربارهی تو انجام نخواهند داد!
حسين(ع) پاسخ داد: نه به خدا، نه دست خواری به شما خواهم داد و نه مانند بندگان فرار خواهم نمود.
آن گاه فرمود: « ای بندگان خدا! همانا من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه ميبرم ازاين که آزاری به من برسانيد. به پروردگار خود و پروردگار شما پناه میبرم از هر سرکشی که به روز جزا ايمان نياورد.»
پس ازاين گفت و گو و احتجاج، امام شتر خويش را خواباند و به عقبه بن سمعان دستور داد به آن زانوبند بزند.
در روايت ديگر است که امام به سپاه دشمن فرمود: اگر مرا بکشيد حجت خدا بر خودتان را کشتهايد نه به خدا سوگند ميان جابلقا و جابرسا، پسر پيامبری جز من نيست.16
در برخی منابع امام حسين(ع) در پاسخ قيس بن اشعث که گفت: تسليم پسر عمويت(عبيدالله بن زياد) شو که از او جز آن چه تو میخواهی نخواهی ديد، فرمود: تو برادر برادرت هستی(که به مسلم امان نداد)،آيا میخواهی بنيهاشم بيشتر از خون مسلم بن عقيل از تو مطالبه کنند(يعنی عبیدالله زياد همان است که به مسلم بن عقيل رحم نکرد).17
در البدايه و النهايه آمده است: امام بر اسبی به نام لاحق سوار شد و با دشمن احتجاج کرد و اين آيات را نيز قرائت کرد: فاجمعوا امرکم و شرکائکم، ثم لايكن امرکم عليکم غمه ثم اقضوا الی و لاتنظرون ان وليی الله الذي نزل الکتاب و هو یتولّی الصّالحين.
پس از اين سخنان اهل بيت با صدای بلند گريستند.18
در بسياری از منابع سرودهی زير را نيز به امام نسبت دادهاند که در اين موقعيت قرائت فرمود:
تعديتم یا ثتر قوم ببغیکم و حالفتموا فینا النبی محمداً
ما کان خير الخلق اوصاکم بناء؟ اما کان جدي خيره الله احمدا؟
اما کانت الزهرا و امّي و والدي علي اخا خير الانام المسددا
لعنتم و اخزيتم بما قد جنبتم ستصلون ناراً حّرها قد قد توقدا19
ای بدترين گروه با سرکشی خويش، مرزهای الهی را فرو شکستيد و با پيامبر خدا نافرمانی کرديد.
آيا نمیدانيد که جد من ـ پيامبر برگزيدهی خدا ـ شما را دربارهی من سفارش کرد؟
آيا زهرا مادرم و علی که برادر بهترين خلق خدا ـ پيامبر ـ پدرم نيست؟
به پاس جنايتی که کرديد(می كنيد) لعنت و خواری خدا بهرهتان خواهد شد و د رآتش افروختهی جهنم جايگاهتان خواهد بود.
خطبه به روايت ديگر
سخنرانی امام را به گونهای ديگر نيز گفتهاند که اباعبدالله فرمود: اين ناپاک زاده فرزند ناپاک زاده (عبيدالله بن زياد) مرا ميان دو امر نگاه داشته است: 1- شمشير کشيدن 2- ذلت و خواری؛ امّا ذلت و خواری از ما دور است. نه خدا، نه پيامبرش، نه مؤمنان و نه دامنهای پاکزاد و نه فطرتهای غيور و روحهای سرفراز، زبونی نمیپذيرند. من با همین ياراناندک، با همهی درنده خويی دشمن و رفتن ياران، آمادهی نبردم و سپس اشعار پيش گفته را زمزمه کرد.20
اين خطبه را تفصيلیتر و قريب به همين مضامين در منابع ديگر ذکر کردهاند. در برخی از اين منابع، امام فرجام بيداد و ستم و پيمان شکنی را گوشزد کرده و به ظهور حجاج بن یوسف ثقفی اشاره کرده است.21
خطبهی ديگر: امام روبه روی سپاه دشمن ايستاد. جبّهای از حله(برد) به تن داشت. خطبهی خود را آغاز کرد.يكي از سپاه دشمن به نام عمر طهوی امام را نشانه گرفت و تيری به سمت امام پرتاب کرد که ميان دو شانهی امام بر جبهاش نشست و آويزان ماند. امام پس از اين ماجرا بازگشت.22
خطبهی زهير بن القين: زهير فرمانده جناح راست سپاه اباعبدالله بر اسب خويش پيش آمد. او بر اسبی با دمي بلند و مواج(پرمو) و با سلاح کامل به ميدان آمد و گفت: ای مردم کوفه شما را از عذاب الهی انذار میدهم، از عذاب خداوند بر حذر باشيد. اندرز مسلمان بر مسلمان واجب است. ما و شما تاکنون و تا آن هنگام که شمشير در ميان نيامده با هم برادريم و پيروان يك دين و ملت محسوب ميشويم و چون شمشر و جنگ آغاز شود پيوند و همبستگی ما شکسته خواهد شد. خداوند ما و شما را به بازماندگان پيامبر میآزمايد تا معلوم شود ما و شما چگونه رفتار مي كنيم. شما را دعوت می كنيم که فرزند پيامبر رایاری کنيد و از یاری عبيدالله زياد طغيانگر دست برداريد که در روزگار حکومت او جز بدی نخواهيد ديد. چشمهايتان را ميل خواهند کشيد. دست و پايتان را قطع خواهند کرد. قطعه قطعهتان خواهند کرد و بر تنهی خرما به دارتان خواهند کشيد همان گونه که تقوا پيشگان و قاريان شما همچون حجر بن عدی و يارانش و هانی بن عروه را کشتند.
گروهی او را دشنام دادند و عبيدالله بن زياد را ستايش کردند و گفتند: به خدا سوگند از اين سرزمين نخواهيم رفت تا دوست تو حسين و يارانش را بکشیم یا آنان را تسليم شده نزد عبيدالله بن زياد ببريم.
زهير پاسخ داد: ای بندگان خدا، فرزندان فاطمه، بيش از پسر سميه شايستهی یاری و دوست داری و نگهداری هستند. اگر شما آنان را یاری نکنيد به خدا پناه میبرم که او را بکشيد. او را آزاد بگذاريد تا پسر عموی او یزید با او هرگونه خواهد رفتار کند به جانم سوگند، یزيد از فرمانبرداری شما بدون قتل حسين راضی و خشنود خواهد شد.
دراين هنگام، شمر او را هدف تير خود قرار داد و گفت: خاموش باش! خداوند چراغ عمر تو را خاموش کند. تو بيش از حد اصرار و پافشاری کردی.
زهير خشمگينانه پاسخ داد: ای وحشی بی فرهنگ (ای فرزند کسی که بر پای خويش ادرار مي كند) من به تو خطاب نمیكنم. تو جز حيوان و جانور چيز ديگری نيستی. گمان نمیكنم که از کتاب خدا يك یا دو آيه به خاطر سپرده باشی من بشارت عذاب دردناک و خواري و ذلت تو را در روز جزا میدهم.
شمر پاسخ داد: خداوند تو و یارت(حسين) را در اندک زمانی خواهد کشت.
زهير گفت: مرا به مرگ تهديد میكنی و میترسانی؟ به خدا سوگند مرگ برای من از زندگانی جاودانه با شما شيرينتر و گواراتر است.
زهير با صدای بلند ديگر بار خطاب به لشکر دشمن گفت: ای بندگان خدا، اين شوم زشت و پست و سنگدل شما را از راه راست و دين حق منحرف نکند. سوگند به خدا، آنان که خون فرزند پيامبر خويش را بريزند از شفاعت پيامبر بیبهره میمانند. مراقب باشيد شمر شما را نفريبد. زنهار هر آن که به نيرنگ شمر، فرزندان اهل بيت را بکشد یا آنان را که از اهل بيت دفاع ميكنند، از دين خدا منحرف شدهاند. امام فرمان داد زهير را برگردانند و او به سمت اردوگاه امام بازگشت.
امام به زهير فرمود: به جانم سوگند، خوب موعظه و نصيحت کردی. 23
آخرين گفت و گو با عمر سعد: ديگر بار امام به ميدان آمد و عمر سعد را طلبيد تا با او گفت و گو کند. عمرسعد با اکراه پذيرفت. وقتی نزديک رسيد امام پرسيد: با من میجنگی و انديشهی کشتن مرا داری و گمان ميكنی ناپاک زاده فرزند ناپاک زاده(عبيدالله بن زياد)، حکومت سرزمين ری و گرگان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند هرگز چنين چيزی ميسر نخواهد شد. هرچه خواهی کن که پس از من در دنيا و آخرت شادکامی و آرامش به خويش نخواهی ديد. پدران من مرا چنين خبر دادهاند. گويا ميبينم سرت را در کوفه آويزان کردهاند و کودکان کوفه آن را نشانه گرفته و سنگ میزنند عمرسعد از اين سخن سخت برآشفت و روی برگرداند.(در برخی منابع رو به اصحاب خود کرد و گفت: چرا معطليد و به او مهلت دادهايد! او و يارانش به اندازهی لقمهای بيش نيستند.)24
برخی اين ملاقات و گفت و گو را با ملاقاتی که در ايام مهادنه(سوم تا نهم) صورت پذيرفته در آميختهاند. در آن ديدار عمرسعد با بيست سوار و امام نيز با بيست سوار، شبانگاه برای گفت و گو آماده شدند سپس امام با عباس و علی اکبر و عمرسعد با پسرش حفص و غلامش لاحق به کناری رفتند و در نهايت امام و عمرسعد با هم گفت و گو کردند که عمرسعد سرزمين ری و خانه و باغ و فرزندانش را بهانه کرد و امام فرمود: امیدوارم از گندم عراق نخوری مگر اندکی و ابن سعد به استهزا گفت: خوردن جو، مرا از گندم بینياز مي كند!25
گفت و گوی انس بن کامل با عمرسعد: انس بن کامل پير پارسای شجاعی بود که محضر رسول خدا را درک کرده بود امام وی را فرستاد و فرمود: برو واين قوم را به خدا و پيامبریادآوری کن شايد از جنگ برگردند هرچند میدانم برنمیگردند اما می خواهم بر آنان در روز قيامت حجت و گواه داشته باشم.
انس نزد عمرسعد رفت و او در جمع ياران نشسته بود. بر وی سلام نکرد. عمرسعد گفت: برادر کاهلی! چرا سلام نکردی؟ آيا من مسلمان نيستم؟ من کفر نورزيدهام و خدا و رسولش را میشناسم(پذيرفتهام).
انس گفت: چگونه خدا و رسولش را شناختهای اما تصميم به قتل فرزند و خاندانش گرفتهای؟
عمرسعد سر فروافکند و گفت: میدانم جنگيدن با حسين بی هيچ ترديد جهنم را درپی دارد اما من ناگزيرم فرمان امير عبيدالله زياد را پيروی كنم.
انس کاهلي بازگشت و ماجرا را با اباعبدالله بازگفت.26
به نظر میرسد اين ديدار و گفت و گو در روز عاشورا به وقوع نپيوسته باشد و در ايام مهادنه ـ احياناً در شب هفتم یا هشتم ـ باشد. زيرا در موقعيت روز عاشورا اين شيوهی ملاقات و برخورد ـ(نشسته بودن عمر سعد؟) ممکن نيست. به ويژه آن که در برخی مقاتل نوشته شده است که عمر سعد گريست و گفت: ای کاش زاده نمیشدم و همين جا میمردم و دچار چنين آزمونی نمیشدم.
بازگشت حرّ: حرّ همين که احساس کرد عزم عمرسعد برای جنگ قطعی است. نزد وی رفت و گفت: خداوند قرين صلاحت قرار دهد آيا به راستی با حسين میجنگی؟
عمرسعد گفت: آری به خدا سوگند جنگی خواهم کرد که کمترین حادثهی آن جدا شدن سرها و دستها باشد.
حرگفت: آیا پیشنهاد حسین کافی نیست؟
عمرسعد گفت: اگر اختيار کافی داشتم و امور به دست من بود میپذيرفتم اما امير قبول نمیكند.
حرّ پس از اين گفت و گو تصميم خود را گرفت و از اردوگاه بيداد گسست تا به اردوگاه فلاح و سداد بپيوندد.
حرّ به تدريج از سپاه کناره گرفت. قرّه بن قيس که از هم قبيلههای او بود به او نزديک شد. حرّ پرسيد: امروز اسبت را آب دادهای؟ قره از اين پرسش حرّ دريافت که او قصد کنارهگيری از جنگ دارد (نمیدانست که قصد پيوستن به سپاه امام حسين را دارد.)
مهاجر بن اوس وقتی کناره گيری حرّ را ديد به او گفت: قصد حمله به سپاه حسين(ع) را داری؟ چرا لرزه براندامت افتاده است؟ اگر پيش از اين از من ميپرسيدند دلاورترين مرد کوفه کيست تو را معرفی ميكردم.
حرّ گفت: خود را ميان بهشت و جهنم آونگ میبينم اما جز بهشت را بر نمیگزينم هرچند بدنم پاره پاره شود و در آتشم بسوزانند.
حرّ با این سخن، بر گامهايش شتاب داد و استغفارگويان و دست بر سر به محضر اباعبدالله آمد و گفت: ای فرزند رسول خدا، خداوند جانم را فدايت گرداند اين من بودم که راه بر تو بستم و آن گاه تو را به اين سرزمين فرود آوردم. هرگز باورم نبود که فرجام کارچنين باشد اگر میدانستم چنين میشود هرگز راه بر تو نمیبستم و به اين سرزمين نمیرساندم. آمدهام در پيشگاه الهی توبه کنم و در پيش روی تو تا آخرين نفس بجنگم آيا خداوند توبهام را میپذيرد؟
امام مهربانانه او را پذيرفت و فرمود: آری خدا توبهات را میپذيرد و آمرزش خويش را بهرهات میسازد. تو در دنيا و آخرت حرّ و آزادهای.27
منابع و مأخذ
1ـ الهوف: ص90، مقتل الحسين خوارزمي: ج1، صص251-252، الفتوح: ج5، ص181، مقتل الحسين بحر العلوم: ص283، بحارالنوار: ج45، ص3،اعيان الشيعه: ج1، ص601، نفس المهموم: ص34.
2ـ الفتوح: ج5، صص:183-184، بحار الانوار: ج45، ص4، ارشاد: ج2، صص:98-99، اعيان الشيعه: ج1، ص601، مثير الاحزان: ص27، کامل: ج3، ص286، مقتل الحسين خوارزمي: ج2، ص4، نهايه الارب: ج20، صص437-438.
3- ناسخ التواريخ: ج2، صص 186و 229.
4- تاريخ طبري: ج5، ص422، مقاتل الطالبيين: ص56، بحارالانوار: ج45، ص4، اعيان الشيعه: ج1، ص601، ارشاد: ج2، ص98، انساب الاشراف: ج3، ص187.
5- الصواعق المحرقه: ص117، جواهر المطالب: ج2، ص284، اللهوف: ص100.
6- تاريخ طبري: ج5، صص 423، 424، نفس المهموم: ص239، الفتوح: ج5، صص173-174، مقتل الحسين بحر العلوم: ص369.
7ـ مقتل ابي مخنف: صص62-64، بحار الانوار: ج44، ص317، امالي شيخ صدوق: ص157، الامام الحسين و اصحابه: ج1، ص275، مثير الاحزان: ص64، اعيان الشيعه: ج1، ص602.
8 ـ بحارالانوار: ج44، ص317، الامالي: ص157، مثير الاحزان: ص64، الدّمعه الساکبه: ج4، صص285-286، الامام الحسين و اصحابه: ج1، صص275-276.
9- بحار الانوار: ج44، ص317، الامالي شيخ صدوق: صص:157-158، مناقب: ج4، صص57-58، مثير الاحزان: ص33، عواالم: ج17، ص615.
10- الفتوح: ج5، ص175.
11- بحارالانوار:ج45،ص31، مثير الاحزان: ص33، لواعج الاشجان: ص151.
12-العبرات: ج1، ص460، بحار الانوار: ج45، ص86، کامل الزيارت: ص73، اثبات الهداه: ج2، ص588، مقتل الحسين بحر العلوم: ص366، مقتل الحسين مقرّم: ص275.
13- مقتل الحسين بحر العلوم: صص376-377، بحار الانوار: ج45، ص5، اعيان الشيعه: ج1، ص602، مقتل الحسين خوارزمي: ج1، ص252، انساب الاشراف: ج3، ص189.
14- بحار الانوار: ج44، ص318، مثير الاحزان: صص: 64-65، معالي السبطين: ج1، ص315، الامالي: شيخ صدوق: صص: 158، 159.
15-ارشاد المفيد: ج2، ص26،(و ترجمه ارشاد: ج2، صص100-102)، مقتل الحسين بحر العلوم: صص371-374، بحار الانوار: ج45، صص6-7، مثيرالحزان: صص61-62، اعلام الوري: صص240-242
16- کامل ابن اثير: ج3، ص288، وسيله الدارين: ص300.
17- البدايه و النهايه: ج8، صص 178، 179.
18- مقتل ابي مخنف: صص 60-61، وسيله الدارين : صص 300-301
19- اعيان الشيعه: ج1، صص 602-603 ،اثبات الوصيه: ص127، مقتل الحسين خوارزمي: ج2، ص6-8.
20- مقتل الحسين مقرّم: صص:286-289، بحار الانوار: ج45، صص8-10، ابصار العين: صص11-12، العوالم: ج17، صص251-253.
21- سير الاعلام النبلاء، ج3، ص210، البدايه و النهايه: ج8، ص170، الحسين: ابن عساکر: ص221، تاريخ طبري: ج5، ص392.
22-مقتل ابي مخفف: صص55-56، کامل ابن اثير: ج3، ص288، البدايه و النهايه: ج8، ص180، اعيان الشيعه: ج1، ص603، تاريخ طبري ج5، صص426-427، مقتل الحسين بحر العلوم: صص375-376.
23- نفس المهموم: صص245-246، مقتل الحسين خوارزمي: ج2، ص8، مقتل الحسين بحر العلوم: ص380، مثير الاحزان: ص69، العبرات: ج2، ص22.
24ـ المناقب: ج4، ص55، العوالم: ج17، صص612-613، بحار: ج45، ص300
25- مقتل ابي مخنف: ص61، ينابيع الموده: ج3، ص69.
26- ارشاد: ج2، ص102، تاريخ طبري: ج5، ص427، الفتوح: ج5، ص184-185، اخبار الطوال: ص254
27ـ انصار الحسين: ص113، تنقيح المقال: ج1، ص177، ابصار العين: ص194، منتهي الآمال: ج1، ص353، حدائق الورديه، ص122، تسميه من قتل: ص154.
عطر نفسهاي عاشقان بوي نيايش شبانه داشت و قلبشان روشناي ذکر و محبت وايمان. وقتي فجر فواره زد، صداي دلنشين اذان علي اکبر چهار سوي دشت بيتاب را فرا گرفت تا زيباترين نماز صبح عالم برپا شود.
فرشتگان به تماشا آمدند. چهار هزار فرشته که با پرچم سپيد بهياري آمده بودند و امام حضورشان در کربلا را به پس از شهادت خود وياران تأخير داده بود، به سرانگشت، ياراني را به هم نشان ميدادند که تاريخ پاکتر و پاکبازتر از آنان را نديده بود.
آن سو نيز، هرچه تاريکي و تباهي خود را براي جنايت و قساوت آماده ميكردند.
دو سو همهي باطل و همهي حق. همهي خوبي و همهي پليدي و هستي نظارهگر صحنهاي که تماشاييترين و زيباترين صحنهي ممکن در آفرينش است.
حادثهي «اسوه» در آستانهي تکوين بود. «مصباح» در نهايت درخشش خويشايستاده بود. و بر ساحل دشتي که پا به پاي آفتاب ارغوانيتر و داغ تر ميشد، سفينهي رهايي پهلو گرفته بود.
عاشورا بود. همه چيز بود. خدا بود و انسان و شيطان. ايمان بود و عصيان. عشق بود و نفرت و ديگر بار فلسفهي وجود و آفرينش نه در هيئت کلمات که در قامت انسانها.
ميانه روز:
تير باران سپاه امام با ده هزار تيرانداز
جنگ تن به تن
اذان ظهر عاشورا و نماز ظهر
شهادت آخرين ياران و صحابه
شهادت بني هاشم
شهادت اباعبدالله الحسين(ع)
اسب تاختن بر بدن شهيدان
غارت خيمه ها
آتش زدن خيمه ها
فرستادن رأس مبارك اباعبدالله به كوفه
وضعيت عاشورا
زمان:10/1/61 هجري قمري معادل 21/7/59 شمسي(برخي 20/7/59)
وضعيت هوا: صاف و آفتابي
اذان صبح به وقت محلي کربلا: ساعت 4:41 بامداد
اذان ظهر: ساعت 11:47
اذان مغرب: 17:50
طلوع آفتاب:6:03
غروب آفتاب: ساعت 17:31
طول روز(طلوع تا غروب): 11:28
تعداد ياران امام: 145 نفر(45 نفر سواره و صد نفر پياده)
روحيهي عمومي ياران: استوار و نستوه، بيهراس از مرگ، سرشار از نشاط و عشق و معنويت که محصول عبادت شبانه و بصيرت عارفانه بود.
تعداد سپاه دشمن: حدود 30 الي 33 هزار تن سواره و پياده با آرايش(شمشيرزن، نيزهانداز، تيرانداز، سنگانداز)
روحيهي عمومي دشمن: آمادهي قتل، غارت، در رؤياي صله و قدرت، کينه توز و بيرحم
موازنهي قوا: 227 نفر مقابل يک نفر
آرايش جنگي سپاه امام حسين(ع): نعلي، مثلثي و ساعتي
آرايش جنگي دشمن: مدوّر(چپ و راست)، ستون راست سواره نظام، ميانه پياده، چپ، سواره نظام.
شعرا سپاه امام: يا محمد(ص)
شعار سپاه دشمن: يا خيل الله ارکبي(لشکريان خدا برخيزيد!): اين شعار سپاه پيامبر در جنگ بود!
فرماندهي کل لشکر حق: ابا عبداللهالحسين
پرچمدار: ابوالفضلالعباس(ع)
فرمانده جناح چپ: حبيببنمظاهر
فرمانده جناح راست: زهيربنالقين
فرمانده سپاه دشمن: عمربنسعدبنابيوقاص
فرمانده پياده: شبثبنربعي
پرچمدار: دريد غلام عمر سعد
فرمانده سواره نظام: عروةبنقيس
فرمانده ستون چپ: شمربنذيالجوشن
فرمانده ستون راست: عمروبنحجاج زبيدي
شروع صبح: اذان علياکبر(ع)، نماز صبح امام، سخنراني اباعبداللهالحسين(ع) در جمعياران، آرايش سپاه.
وضعيت زمين: خارزار، با پستي و بلندي
وضعيت خيمهها: آرام، تشنه، چشم به راه حادثه
نوع سلاح: زره، کلاه خود، سپر، شمشير، نيزه، خنجر، سنان، زوبين، تير و کمان و ديگر لوازم جنگي.
صبح عاشورا
پيش از شروع نبرد
نخستين رويداد: وقت سحر، لحظهاي امام بر زمين نشست. در حالتي شبيه خواب قرار گرفت.
وقتي برخاست فرمود: (در برخي منابع خطاب به خواهر) در خواب ديدم که سگي چند بر من هجوم آوردند و در ميان آنان سگي پيس(دورنگ) بود که به من نزديکتر ميشد و گمانم آن است که قاتل من اَبرص(پيس) خواهد بود. در همان حال رسول خدا را ديدم که ميگفت: فرزندم، تو شهيد آلمحمدي، که فرشتگان آسمان وساکنان عرش اعلا، چشم به راه تواند. امشب روزه نزد ما خواهي گشود.
بشتاب و درنگ مکن!
اينک فرشتهاي از آسمان مأمور است که خون تو را در شيشهاي سبز رنگ گرد آورد. اين است رؤياي من، هنگامهي رفتن فرا رسيده است و در آن هيچ ترديدي نيست.
(در برخي روايات امام اشاره فرمودند که جز پيامبر، پدرم علي، مادرم فاطمه، برادرم حسن و جمعي از اصحاب پيامبر را ديدم)
حضرت زينب با شنيدن اين سخنان بلند گريست و بر صورت خود نواخت. حضرت اباعبدالله به او فرمود: خواهرم صبور باش تا دشمن زبان به سرزنش نگشايد. 1
اين خواب در چند منزل راه نيز ذکر شده است. آن چه مهم است آن است که اين خوابها از جنس خوابهاي عادي و معمولي نيست. همچون همان خوابهايي است که پيامبر ميفرمود: چشم خواب است و دل بيدار. نوعي مکاشفه و حالتي که صورت ظاهري آن شبيه خواب است.
اگراين خواب در نزديکيهاي صبح عاشورا باشد آخرين خوابي است که گزارش شده است.
آمادگي عمربنسعد براي نبرد: صبحگاه عاشورا، عمرسعد نماز گزارد! آنگاه سپاه خود را برايحملهي گسترده و سراسري آماده کرد. فرمانده سربازان شهر کوفه عبداللهبنزهيراسدي بود. فرمانده مذحج و قبايل اسد، عبدالرحمنبنابيسيره، رهبر و فرمانده قبايل ربيعه و کنده، قيسبناشعثبنقيس بود و رهبر قبايل تميم و همدان حرّبن بزيد رياحي که تنها حرّ به امام پيوسته بود و ديگران براي قتل امام وياران آماده شده بودند. عمرسعد لشکر بيست و هشت هزار نفرييا سي هزار نفر را سامان داد. ميمنه(سمت راست) را به عمروبنحجاج زبيدي و ميسره(سمت چپ) را به شمربن ذيالجوشنبننزجيل سپرد.
فرماندهي سواران به عهدهي عزرهبنقيساحمسي و پيادگان به عهدهي شبثبنربعييربوعي بود. عمر سعد پرچم سپاه را به ذويد(دريد) غلام خويش سپرد.
برخي فرماندهي جناح راست را سنانبنانسنخعي نگاشتهاند. عمر سعد خود در قلب سپاه قرار گرفت.2
تعداد سپاه عمر سعد: همگان نوشتهاند که نيروهاي تحت فرماندهي عمر سعد فقط از کوفه بودند و در ميان آنان هيچ نيرويي از شام، مدينه و مکه و بصره نبوده است. تعداد آنان را 17، 30، 22، 6، 28 و 50 هزار نوشتهاند. گاه نيز به اغراق 100، 200، 120 و حتي 800 هزار نوشتهاند. دقيقترين آمار حدود 22 هزار تا 33 هزار است. چون در آن فاصله نه امکان جمع آوري نيرويي در آناندازه بوده، نه کوفه و اطراف،اين مقدار(مثلاً صد هزاريا بيشتر) جمعيت داشته است و نه تدارک چنين سپاه از نظرگاه آذوقه و امکانات ميسر بوده است. با عنايت به آمارياران حسين(ع) که به طور دقيق روزانه به کوفه گزارش ميشد، از نظرگاه نظاميلشکر زيادي براي مقابله لازم نبوده است. ناسخ التواريخ بدون هيچ گونه اسناد تارخي معتقد است که «عبيدالله بن زياد» پنجاه ويک هزار نيرو گرد آورد اما فقط سي هزار نيرو را به کربلا فرستاد و بقيه را براي احتمالات نگه داشت و چون امام شهيد شد بقيه را به کربلا گسيل نکرد.3
آمادگي اباعبدالله الحسين(ع) وياران: صفهاي نماز بسته شد و امام با اهل بيت ويارانش نماز صبح برپا کرد. شوق و شور، مهمان قلبها و قدمها بود. پس از نماز امام لشکراندک خويش را آماده کرد. زهير بن القين سمت راست، حبيب بنمظاهر در سمت چپ(ميسره) و پرچم را به دست برادرش عباس سپرد و خود و همراهانش مقابل خيمههاايستادند.5
تعدادياران امام: اختلاف منابع و مقاتل در تعدادياران امام، زياد است برخي 32 سوار و 40 پياده، برخي 82 پياده و 32 سواره(مناقب: ج4، ص98، مقتل الحسين خوارزمي:ج2، ص4، مقتل الحسين مقرم: ص275) و برخي 45 سواره و 100 پياده نوشتهاند(تذکره الخواص: ص142، مثيرالاحزان: ص28، نفسالمهموم: ص236، اللهوف: ص100، بحارالانوار: ج45، ص4)
درستترين نظر همين نظر آخر است که مجموع ياران را حدود 145 نفر دانسته است.اين روايت از اماممحمد باقر عليه السلام است. در مروج الذهب هزار و صد تن ذکر شده که بالاترين رقم است.
در تاريخ الاسلام ذهبي(ج2، ص384) آمده است که مجموع ياران 100 نفر بودند پنج تا هفت نفر از نسل علي(ع)، ده نفر از بنيهاشم، يک نفر از بني سليم ويك نفر از بني کنانه بود. در روايت ديگريك نفر ديگر پسر عموي عبيداللهبنزياد ذکر شده است.
آمادگي اباعبدالله: امام اسب خويش را عوض کرد و بر «مرتجز» ـ اسب پيامبر ـ نشست و کتاب مصحف ـ قرآن مجيد ـ را پيش رو گشود.6
افروختن گودال: امام فرمان داده بود در پشت خيمهها، خندق حفر کنند تا امکان نفوذ دشمن از پشت سر نباشد. دراين خندق، چوب و هيزم و خارهاي دشت را ريختند. شب هنگام اين خندق بيشتر حفر شد تا براي نگهداري خيمهها از پشت مستعدتر باشد. در صبحگاه فرمان روشن کردن خندق صادر شد. همين که آتش شعله کشيد. شمر نزديک شد و پس از نظارهي آتش برگشت و با صداي بلند گفت: اي حسين قبل از رسيدن به قيامت در دنيا براي رسيدن به آتش دوزخ شتاب کردي.
امام شنيد و پرسيد: صداي کيست؟ گويا شمربن ذي الجوشن است.
گفتند: آري اوست. خداوند تو را قرين سلامت بدارد.
امام فرمود: اي پسر زن بزچران تو شايستهتر به آتشي.
مسلم بن عوسجه گفت: اي فرزند رسول خدا، فدايت شوم. شمر در تيررس من است و تيرم خطا نميرود. او از فاسقان بزرگ است بگذار نشانهاش بگيرم.
امام فرمود: نه او را هدف نگير. من خوش ندارم آغازگر جنگ باشم.7
تمسخر ابنحوزه، نفرين حسيني: وقتي شعلهي خندق زبانه کشيد، يكي از سپاهيان دشمن به نام مالک بنحوزه(جريزه)، سوار بر اسب به خندق نزديک شد و با لحني تمسخر آميز گفت: مژدهات باد اي حسين! قبل از رسيدن به آتش جهنم در دنيا به جهنم شتاب کردي.
امام فرمود: دروغ گفتي اي دشمن خدا. آنگاه پرسيد نام او چيست؟ گفتند: ابن حوزه (ابن ابي جويره) امام سر بلند کرد و در پيشگاه الهي نفرين کرد که خدايا او را قبل از آتش دوزخ در آتش دنيا بسوزان.
مالک اسب را برانگيخت که ناگهان اسب رم کرد و او را به خندق رساند و به سر در آتش خندق افکند.ياران امام وقتي اين صحنه را ديدند تکبير گفتند و از سرعت اجابت دعاي اباعبدالله شادمان و شاکر شدند. گويند دراين هنگام ندايي شنيده شد که ميگفت: اي فرزند رسول خدا گوارا باد تو را اجابت دعا.
يکي از لشکريان عمر سعد به نام مروان بن وائل ميگويد: وقتياين حادثه را ديدم از نبرد با حسين(ع) منصرف شدم. عمر سعد گفت: چه شده است که دست از نبرد کشيدي. گفتم: به خدا سوگند چيزي ديدم که تو نديدي. هرگز با حسين نميجنگم.8
نفرين ديگر: تميم بن حصين غزاري اسب برانگيخت و خود را به سپاه اباعبدالله نزديک کرد و فرياد زد: اي حسين، ايياران حسين! آيا آب فرات را نميبينيد که به درخشش سينهي ماهيان موج ميزند! به خدا نخواهيم گذاشت قطرهاي از آن بنوشيد تا مرگ را بچشيد.
امام پرسيد نام اين مرد چيست؟ گفتند: تميم بنحصين.
امام فرمود: اين مرد و پدرش اهل آتشاند. خدايا او را دراين روز از عطش بميران.
ناگهان تشنگي او را گلوگير کرد و از اسب به زير افتاد و در زير اسبها له و شکسته شد.
برخي نيز نوشتهاند بعد از کربلا دچار تشنگي شديد شد آبش ميدادند ميخورد تا به مرز خفگي ميرسيد. قي ميكرد و ديگربار فرياد ميزد تشنهام و آن قدر دراين وضعيت بود تا جان داد.9
نفرين ديگر، کرامت ديگر: يكي از سپاهيان دشمن ـ از سر غرور و انکار ـ پيش آمد و با لحني که سرزنش و تمسخر در آن موج ميزد پرسيد: اي حسين فاطمه! تو از پيامبر چه افتخار و حرمتي داري که ديگران ندارند؟ نام اين گستاخ بيآزرم محمد بن اشعث کندي بود.
امام در پاسخ فرمود: اِنَ الله اصطفي آدم و نوحاً آل ابراهيم و آل عمران، ادامه داد: به خدا سوگند محمد از خاندان ابراهيم است و عترت هدايتگر(ما اهل بيت) از خاندان محمدند، آنگاه پرسيد: اين مرد کيست. گفتند: محمد بن اشعث بن قيس کندي است.
امام سر به آسمان بلند کرد و در پيشگاه الهي گفت: خدايا محمدبناشعث ميگويد ميان من و رسول تو خويشاوندي نيست. پروردگارا، در همين امروز ذلت و خوارياش را به من بنمايان.
پس ازاين نفرين محمدبناشعث دچار عارضهاي شد و از لشکر فاصله گرفت. در گوشهاي به قضاي حاجت نشست و اسب خود را رها کرد. خداوند عقرب سياهي را برانگيخت تا او را نيش زد و او درآلودگي و نجاست فرو افتاد و جان داد.10
ابن اعثم در الفتوح ميگويد: اين ماجرا زماني اتفاق افتاد که امام حسين(ع) با صداي بلند در ميدان گفت: خدايا، اهل بيت پيامبر تو و فرزند و خويشاوند او هستيم. خدايا بشکن هر آن که به ما ستم کرد و حق ما را غصب کرد تو شنواي پاسخ دهندهاي.11
محمد بن اشعث پس از اين شکواي اباعبدالله، با امام محاجه کرد و به انکار ايستاد و جزاي خويش را به پاس گستاخي و بيحرمتي دريافت کرد.
فرجام محمد بن اشعث را به گونهاي ديگر نيز نگاشتهاند که پس از گستاخي و پاسخ امام، اسب برانگيخت و اسب او را فرو افکند، پاي وي در رکاب گرفتار ماند. اسب او را ميكشيد و بر زمين ميزد تا قطعه قطعه شد.12
شتاب استجابت دعاي امام و تأثير نفرين اباعبدالله مشاهدهگران اين صحنه را شگفت زده کرد.
نجواي امام: از امام سجاد(ع) و امام صادق(ع) نقل است که اباعبدالله پس از نماز صبح، در حالي که قرآن را در دست راست خويش داشت گفت: اللهم انت ثقتي في کل کرب و انت رجائي في کل شِدَّة و انت لي في کل امرٍ نزل بي ثقه وعده، کم من کرب يضعف فيه الفؤاد و تقل فيه الحيله ويخذل فيه الصديق ويشمت فيه العدو و انزلته بک و شکوته اليک رغبه مني اليک عمن سواک ففرجته عني و کشفته فانت ولي کل نعمه و صاحب کل حسنه و منتهي کل رغبه.
خداوندا، تو در هر سختي پناه و اعتماد مني و در هر سختي اميد من. در هر شدت و دشواري ياور و يار مني.
چه بسيار رنجها و تنگناها که قلبها را بيچاره و ناتوان، دوستان را دور و دشمنان را نزديک ميكند. در آن حال خدايا به پيشگاه تو شکوه کردم و تو گره گشايي کردي و راه گشودي. خدايا، تو صاحب نعمت و نيکي و نهايت هر آرزويي.
نوشتهاند، امام اين مناجات را بر شتر و درحالتي که قرآن را بر دست داشت ايراد کرد. نيز نقل است که امام بهياران خويش فرمود: امروز همهي شما شهيد خواهيد شد به غير از علي بن الحسين، پس تقوا پيشه کنيد و شکيبا باشيد تا شهادت و رستگاري و رهايي از رنج و ذلت دنيايي بهرهي شما باشد. ياران يك صدا گفتند: جان قربان تو ميكنيم.13
موعظهي بريربنخضير همداني: برير از امام اجازه گرفت تا با سپاه دشمن گفت و گو کند. امام فرمود: برو و آنان را موعظه و نصيحت کن.
برير، سوار بر اسب به سپاه نزديک شد و با صداي بلند و رسا گفت: اي مردم، خداي بزرگ پيامبر را به حق، بشير و نذير و دعوت کنندهي به حق و چراغ روشن قرار داد. اينک آب فرات است که میرود و خوکان و سگان کوفه از آن مینوشند و شما ميان فرات و اهل بيت پيامبر مانع و حايل گشتهايد.
لشکر کوفه گفتند: زياد حرف نزن. او بايد همچون تشنهی قبلي(عثمان بن عفان) تشنه بماند تا کشته شود. بریر ديگر بار گفت: اي قوم، از خدا بترسيد و سفارش پيامبر را فراياد آوريد که گفت: اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتی.
اکنون ثقل محمد(عترت) در ميان شماست و عترت و فرزندان و دختران او تشنهاند. شما چهانديشه داريد و چه خواهيد کرد؟
پاسخ کوفيان اين بود: سر به فرمان عبيداللهبنزياد فرود آورند تا هرچه او تصميم گيرد.
برير گفت: آيا میپذيريد که آنان به وطن خويش(مدينه) بازگردند؟ وای بر شما! آيا نامههای نگاشته شدهی خود را که در آنها خدا را گواه و شاهد خويش گرفتهايد، فراموش کردهايد؟
شرمتان باد که نامه نگاشتيد که به سرزمين ما بيا تا جان خود فدایت سازيم و اکنون که آمد آب را از او دريغ می داريد؟ اراده کردهايد او را به دست پسر زياد بسپاريد. اين گونه حق پيامبر را در باب فرزندش رعايت می كنيد؟ بد گروهی هستيد شما. خداوند در روز قيامت سيرابتان نگرداند.
گروهی فرياد زدند: ما نمیدانيم تو چه ميگويی!
برير گفت: خدا را سپاس که بصيرت مرا نسبت به شما افزون کرد. خدايا ازاين زشت کاران و نارواخويان بيزاری ميجويم. خدايا آنان را به همديگر در افکن تا آن گاه که تو را ملاقات کنند و تو بر آنان خشمگين باشی.
سپاه، برير را هدف تيرهای خود قرار دادند. برير بازگشت.14
موعظه و اتمام حجت اباعبدالله: امام تصميم گرفت، خود به ميدان بيايد و سپاه را موعظه کند.
اين موعظه و اتمام حجت، مجالی بود تا اگر قلبی مستعد بازگشت باشد یا امکان گشودن روزنهای به قلمرو احساس وانديشهای باشد، دريغ نشود.
نحوهی آمدن امام به ميدان را گونهگون نوشتهاند. برخی نوشتهاند بر اسبی به نام لاحق نشست که عبيداللهبنحرّجعفی به او بخشيده بود و در اختيار فرزندش امام سجاد(ع) بود. (اين سخن درست نيست چون امام اسب و شمشير عبيدالله بن حر را نپذيرفت). برخی گفتهاند امام بر شمشير تکيه داده، ايراد سخن کرد. نيز نوشتهاند بر اسب خويش سوار شد (اسب پيامبر را نيز نوشتهاند) و با سپاهی که همچون سيل و ليل بود (انبوهی و بي تابی برای جنگ)... سخن آغاز کرد.
امام پس از حمد الهی گفت: ای مردم سخن مرا بشنويد و د رجنگ شتاب نکنيد تا دربارهی حقی که بر شما دارم سخن بگويم که چرا اين جا آمده ام. اگر سخنانم را پذيرفتيد و باور کرديد و انصاف داديد خوش فرجام و سعادتمند میشويد که عليه من دستاويزی نداريد و اگر نپذيرفتيد و منصفانه داوری نکرديد با همدلان خود هرچه خواهید بکنيد و مهلتم ندهيد.یاور من خدايي است که اين کتاب(قرآن) را نازل کرده و او دوستدار شايستگان است.
دراين هنگام صدای گريه و شيون زنان و دختران از حرم برخاست. امام ابوالفضل العباس و علي اکبر را فرستاد تا آنان را آرام و خاموش کنند و گفت: خاموششان کنيد که به دينم سوگند بسيار خواهند گريست.
نوشتهاند که وقتی آن دو برای آرامش خيمهها رفتند امام فرمود: ابن عباس بی جا و بيهوده نگفت. و منظور آن بود که ابن عباس در آخرين لحظهها پيشنهاد کرد که اگر ميروی کودکان و زنان را همراه مبر. (اين سخن چندان مبنا و اساس ندارد.)
پس از سکوت و آرامش خيمهها، امام ديگر بار خدای را سپاس گفت و بر پيامبر و فرشتگان درود فرستاد. نويسندهی مقتل ابي مخنف نقل می كند که هيچ گويندهای را نديدم که اين همه بليغ و فصيح سخن بگويد.
آن گاه فرمود شما را به خدا آيا مرا ميشناسيد!
گفتند: آری تو زاده ی رسول خدا و سبط اويی.
گفت: شما را به خدا ميدانيد جدم رسول خداست؟
گفتند: به خدا، آري.
*ميدانيد مادرم فاطمه دختر محمد است!
*به خدا، آری.
*شما را به خدا میدانيد پدرم علی بن ابيطالب است؟
*به خدا، آری.
*ميدانيد جده ام خدیجه دختر خويلد، اول زنايمان آورندهیاين امت است؟
*به خدا، آری.
*شما را به خدا، ميدانيد سيد شهيدان ـ حمزه ـ عموی پدر من است؟
*به خدا، آری.
*آیامی دانیدعموی من جعفرطیاراست که دربهشت است؟
*به خدا،آری
*شما را به خدا، میدانيداين شمشير رسول خداست که بر کمر بسته ام؟
*به خدا، آری.شما را به خداآيا میدانیداين عمامهی رسول خداست که بر سر بسته ام؟
*به خدا، آری.
*شما را به خدا میدانيد علی در مسلمانی پيشتاز و در دانش و بردباری برتر از همگان است و او ولی و رهبر هر مؤمن و مؤمنه است؟
*به خدا، آری.
امام لحظهای درنگ کرد و پرسيد: (بااين همه که میدانيد) برای چه خون مرا حلال میدانيد و با آن که بر پدرم بر حوض کوثر وارد می شويد و او مانند شترانی که از سر آب رانده شوند به دست خويش مردانی را از آب میراند و پرچم روز قيامت در دست جد من است؟
سپاه دشمن پاسخ داد: همه ی اينها را میدانيم اما از تو دست برنمیداريم تا تشنه بميری.
امام دستی بر محاسن خويش کشيد و فرمود: خشم پروردگار بر قوم یهود آن گاه سخت شد که گفتند عزير پسر خداست و بر نصارا آن گاه که گفتند مسيح پسر خداست و بر مجوس آن گاه که آتش را به جای خدا پرستيدند و خشم خدا بر قومي كه پيامبر خود را کشتند سخت است و براين جمعی که قصد کشتن فرزند پيامبر خويش را دارند. 15
در برخی منابع آمده است که امام به روايت مشهور پيامبر(الحسن و الحسين سيد شباب اهل الجنه) اشاره کرد و فرمود: اگر دراين سخنان ترديد داريد از شخصيتهای بزرگ وياران زنده ی پيامبر مانند جابر بن عبدالله انصاری، اباسعيد خدری، سهل بن سعد ساعدی، زيد بن ارقم و انس بن مالک ... بپرسيد که اين سخن را از زبان رسول خدا دربارهی من و برادرم شنيدهاند شايد تأييد اين سخن شما را از کشتن ما باز دارد.
دراين هنگام شمر فرياد زد: من خدا را بريك حرف پرستش می كنم اگر بدانم چه ميگويی(نمیدانم چه ميگويی).
حبيب بن مظاهر گفت: به خدا تو را میبينم که بر هفتاد حرف نيز خدا را پرستش کنی و من شهادت ميدهم که راست ميگويی و نمیدانی او (اباعبدالله) چه میگويد، خداوند بر قلبت مهر زده است.
امام حسين(ع) فرمود: اگر دراين سخن(روايت پيامبر) ترديد داريدآيا دراين نيز ترديد داريد که من پسر دختر پيغمبر شمايم؟ به خدا در ميان مشرق و مغرب، پسر دختر پيغمبری جز من نيست؛ چه در ميان شما و چه در غير شما. وای بر شما! آيا کسي از شما کشته ام که خون او از من میخواهيد؟یا مالی از شما برده ام!یا قصاص جراحتی از من میخواهيد؟ (بی ترديد اگر سپاه مصداقی یا سندی داشتند مطرح میکردند.)
همه خاموش شدند. پس از آن حضرت فرياد زد: ای شبث بن ربعی و ای حجار بن ابجر و ای قيس بن اشعث وای زيد بن حارث،آيا شما به من ننوشتيد که ميوهها رسيده و باغها سرسبز شده و تو بر لشکری آمادهی یاريت وارد خواهی شد؟
قيس بن اشعث گفت: ما نمیدانيم تو چه ميگويی(اين حرفها را رها کن) و به حکم پسر عمويت (عبیدالله) تن در ده زيرا که ايشان چيزی جز آنچه تو دوست داری، دربارهی تو انجام نخواهند داد!
حسين(ع) پاسخ داد: نه به خدا، نه دست خواری به شما خواهم داد و نه مانند بندگان فرار خواهم نمود.
آن گاه فرمود: « ای بندگان خدا! همانا من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه ميبرم ازاين که آزاری به من برسانيد. به پروردگار خود و پروردگار شما پناه میبرم از هر سرکشی که به روز جزا ايمان نياورد.»
پس ازاين گفت و گو و احتجاج، امام شتر خويش را خواباند و به عقبه بن سمعان دستور داد به آن زانوبند بزند.
در روايت ديگر است که امام به سپاه دشمن فرمود: اگر مرا بکشيد حجت خدا بر خودتان را کشتهايد نه به خدا سوگند ميان جابلقا و جابرسا، پسر پيامبری جز من نيست.16
در برخی منابع امام حسين(ع) در پاسخ قيس بن اشعث که گفت: تسليم پسر عمويت(عبيدالله بن زياد) شو که از او جز آن چه تو میخواهی نخواهی ديد، فرمود: تو برادر برادرت هستی(که به مسلم امان نداد)،آيا میخواهی بنيهاشم بيشتر از خون مسلم بن عقيل از تو مطالبه کنند(يعنی عبیدالله زياد همان است که به مسلم بن عقيل رحم نکرد).17
در البدايه و النهايه آمده است: امام بر اسبی به نام لاحق سوار شد و با دشمن احتجاج کرد و اين آيات را نيز قرائت کرد: فاجمعوا امرکم و شرکائکم، ثم لايكن امرکم عليکم غمه ثم اقضوا الی و لاتنظرون ان وليی الله الذي نزل الکتاب و هو یتولّی الصّالحين.
پس از اين سخنان اهل بيت با صدای بلند گريستند.18
در بسياری از منابع سرودهی زير را نيز به امام نسبت دادهاند که در اين موقعيت قرائت فرمود:
تعديتم یا ثتر قوم ببغیکم و حالفتموا فینا النبی محمداً
ما کان خير الخلق اوصاکم بناء؟ اما کان جدي خيره الله احمدا؟
اما کانت الزهرا و امّي و والدي علي اخا خير الانام المسددا
لعنتم و اخزيتم بما قد جنبتم ستصلون ناراً حّرها قد قد توقدا19
ای بدترين گروه با سرکشی خويش، مرزهای الهی را فرو شکستيد و با پيامبر خدا نافرمانی کرديد.
آيا نمیدانيد که جد من ـ پيامبر برگزيدهی خدا ـ شما را دربارهی من سفارش کرد؟
آيا زهرا مادرم و علی که برادر بهترين خلق خدا ـ پيامبر ـ پدرم نيست؟
به پاس جنايتی که کرديد(می كنيد) لعنت و خواری خدا بهرهتان خواهد شد و د رآتش افروختهی جهنم جايگاهتان خواهد بود.
خطبه به روايت ديگر
سخنرانی امام را به گونهای ديگر نيز گفتهاند که اباعبدالله فرمود: اين ناپاک زاده فرزند ناپاک زاده (عبيدالله بن زياد) مرا ميان دو امر نگاه داشته است: 1- شمشير کشيدن 2- ذلت و خواری؛ امّا ذلت و خواری از ما دور است. نه خدا، نه پيامبرش، نه مؤمنان و نه دامنهای پاکزاد و نه فطرتهای غيور و روحهای سرفراز، زبونی نمیپذيرند. من با همین ياراناندک، با همهی درنده خويی دشمن و رفتن ياران، آمادهی نبردم و سپس اشعار پيش گفته را زمزمه کرد.20
اين خطبه را تفصيلیتر و قريب به همين مضامين در منابع ديگر ذکر کردهاند. در برخی از اين منابع، امام فرجام بيداد و ستم و پيمان شکنی را گوشزد کرده و به ظهور حجاج بن یوسف ثقفی اشاره کرده است.21
خطبهی ديگر: امام روبه روی سپاه دشمن ايستاد. جبّهای از حله(برد) به تن داشت. خطبهی خود را آغاز کرد.يكي از سپاه دشمن به نام عمر طهوی امام را نشانه گرفت و تيری به سمت امام پرتاب کرد که ميان دو شانهی امام بر جبهاش نشست و آويزان ماند. امام پس از اين ماجرا بازگشت.22
خطبهی زهير بن القين: زهير فرمانده جناح راست سپاه اباعبدالله بر اسب خويش پيش آمد. او بر اسبی با دمي بلند و مواج(پرمو) و با سلاح کامل به ميدان آمد و گفت: ای مردم کوفه شما را از عذاب الهی انذار میدهم، از عذاب خداوند بر حذر باشيد. اندرز مسلمان بر مسلمان واجب است. ما و شما تاکنون و تا آن هنگام که شمشير در ميان نيامده با هم برادريم و پيروان يك دين و ملت محسوب ميشويم و چون شمشر و جنگ آغاز شود پيوند و همبستگی ما شکسته خواهد شد. خداوند ما و شما را به بازماندگان پيامبر میآزمايد تا معلوم شود ما و شما چگونه رفتار مي كنيم. شما را دعوت می كنيم که فرزند پيامبر رایاری کنيد و از یاری عبيدالله زياد طغيانگر دست برداريد که در روزگار حکومت او جز بدی نخواهيد ديد. چشمهايتان را ميل خواهند کشيد. دست و پايتان را قطع خواهند کرد. قطعه قطعهتان خواهند کرد و بر تنهی خرما به دارتان خواهند کشيد همان گونه که تقوا پيشگان و قاريان شما همچون حجر بن عدی و يارانش و هانی بن عروه را کشتند.
گروهی او را دشنام دادند و عبيدالله بن زياد را ستايش کردند و گفتند: به خدا سوگند از اين سرزمين نخواهيم رفت تا دوست تو حسين و يارانش را بکشیم یا آنان را تسليم شده نزد عبيدالله بن زياد ببريم.
زهير پاسخ داد: ای بندگان خدا، فرزندان فاطمه، بيش از پسر سميه شايستهی یاری و دوست داری و نگهداری هستند. اگر شما آنان را یاری نکنيد به خدا پناه میبرم که او را بکشيد. او را آزاد بگذاريد تا پسر عموی او یزید با او هرگونه خواهد رفتار کند به جانم سوگند، یزيد از فرمانبرداری شما بدون قتل حسين راضی و خشنود خواهد شد.
دراين هنگام، شمر او را هدف تير خود قرار داد و گفت: خاموش باش! خداوند چراغ عمر تو را خاموش کند. تو بيش از حد اصرار و پافشاری کردی.
زهير خشمگينانه پاسخ داد: ای وحشی بی فرهنگ (ای فرزند کسی که بر پای خويش ادرار مي كند) من به تو خطاب نمیكنم. تو جز حيوان و جانور چيز ديگری نيستی. گمان نمیكنم که از کتاب خدا يك یا دو آيه به خاطر سپرده باشی من بشارت عذاب دردناک و خواري و ذلت تو را در روز جزا میدهم.
شمر پاسخ داد: خداوند تو و یارت(حسين) را در اندک زمانی خواهد کشت.
زهير گفت: مرا به مرگ تهديد میكنی و میترسانی؟ به خدا سوگند مرگ برای من از زندگانی جاودانه با شما شيرينتر و گواراتر است.
زهير با صدای بلند ديگر بار خطاب به لشکر دشمن گفت: ای بندگان خدا، اين شوم زشت و پست و سنگدل شما را از راه راست و دين حق منحرف نکند. سوگند به خدا، آنان که خون فرزند پيامبر خويش را بريزند از شفاعت پيامبر بیبهره میمانند. مراقب باشيد شمر شما را نفريبد. زنهار هر آن که به نيرنگ شمر، فرزندان اهل بيت را بکشد یا آنان را که از اهل بيت دفاع ميكنند، از دين خدا منحرف شدهاند. امام فرمان داد زهير را برگردانند و او به سمت اردوگاه امام بازگشت.
امام به زهير فرمود: به جانم سوگند، خوب موعظه و نصيحت کردی. 23
آخرين گفت و گو با عمر سعد: ديگر بار امام به ميدان آمد و عمر سعد را طلبيد تا با او گفت و گو کند. عمرسعد با اکراه پذيرفت. وقتی نزديک رسيد امام پرسيد: با من میجنگی و انديشهی کشتن مرا داری و گمان ميكنی ناپاک زاده فرزند ناپاک زاده(عبيدالله بن زياد)، حکومت سرزمين ری و گرگان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند هرگز چنين چيزی ميسر نخواهد شد. هرچه خواهی کن که پس از من در دنيا و آخرت شادکامی و آرامش به خويش نخواهی ديد. پدران من مرا چنين خبر دادهاند. گويا ميبينم سرت را در کوفه آويزان کردهاند و کودکان کوفه آن را نشانه گرفته و سنگ میزنند عمرسعد از اين سخن سخت برآشفت و روی برگرداند.(در برخی منابع رو به اصحاب خود کرد و گفت: چرا معطليد و به او مهلت دادهايد! او و يارانش به اندازهی لقمهای بيش نيستند.)24
برخی اين ملاقات و گفت و گو را با ملاقاتی که در ايام مهادنه(سوم تا نهم) صورت پذيرفته در آميختهاند. در آن ديدار عمرسعد با بيست سوار و امام نيز با بيست سوار، شبانگاه برای گفت و گو آماده شدند سپس امام با عباس و علی اکبر و عمرسعد با پسرش حفص و غلامش لاحق به کناری رفتند و در نهايت امام و عمرسعد با هم گفت و گو کردند که عمرسعد سرزمين ری و خانه و باغ و فرزندانش را بهانه کرد و امام فرمود: امیدوارم از گندم عراق نخوری مگر اندکی و ابن سعد به استهزا گفت: خوردن جو، مرا از گندم بینياز مي كند!25
گفت و گوی انس بن کامل با عمرسعد: انس بن کامل پير پارسای شجاعی بود که محضر رسول خدا را درک کرده بود امام وی را فرستاد و فرمود: برو واين قوم را به خدا و پيامبریادآوری کن شايد از جنگ برگردند هرچند میدانم برنمیگردند اما می خواهم بر آنان در روز قيامت حجت و گواه داشته باشم.
انس نزد عمرسعد رفت و او در جمع ياران نشسته بود. بر وی سلام نکرد. عمرسعد گفت: برادر کاهلی! چرا سلام نکردی؟ آيا من مسلمان نيستم؟ من کفر نورزيدهام و خدا و رسولش را میشناسم(پذيرفتهام).
انس گفت: چگونه خدا و رسولش را شناختهای اما تصميم به قتل فرزند و خاندانش گرفتهای؟
عمرسعد سر فروافکند و گفت: میدانم جنگيدن با حسين بی هيچ ترديد جهنم را درپی دارد اما من ناگزيرم فرمان امير عبيدالله زياد را پيروی كنم.
انس کاهلي بازگشت و ماجرا را با اباعبدالله بازگفت.26
به نظر میرسد اين ديدار و گفت و گو در روز عاشورا به وقوع نپيوسته باشد و در ايام مهادنه ـ احياناً در شب هفتم یا هشتم ـ باشد. زيرا در موقعيت روز عاشورا اين شيوهی ملاقات و برخورد ـ(نشسته بودن عمر سعد؟) ممکن نيست. به ويژه آن که در برخی مقاتل نوشته شده است که عمر سعد گريست و گفت: ای کاش زاده نمیشدم و همين جا میمردم و دچار چنين آزمونی نمیشدم.
بازگشت حرّ: حرّ همين که احساس کرد عزم عمرسعد برای جنگ قطعی است. نزد وی رفت و گفت: خداوند قرين صلاحت قرار دهد آيا به راستی با حسين میجنگی؟
عمرسعد گفت: آری به خدا سوگند جنگی خواهم کرد که کمترین حادثهی آن جدا شدن سرها و دستها باشد.
حرگفت: آیا پیشنهاد حسین کافی نیست؟
عمرسعد گفت: اگر اختيار کافی داشتم و امور به دست من بود میپذيرفتم اما امير قبول نمیكند.
حرّ پس از اين گفت و گو تصميم خود را گرفت و از اردوگاه بيداد گسست تا به اردوگاه فلاح و سداد بپيوندد.
حرّ به تدريج از سپاه کناره گرفت. قرّه بن قيس که از هم قبيلههای او بود به او نزديک شد. حرّ پرسيد: امروز اسبت را آب دادهای؟ قره از اين پرسش حرّ دريافت که او قصد کنارهگيری از جنگ دارد (نمیدانست که قصد پيوستن به سپاه امام حسين را دارد.)
مهاجر بن اوس وقتی کناره گيری حرّ را ديد به او گفت: قصد حمله به سپاه حسين(ع) را داری؟ چرا لرزه براندامت افتاده است؟ اگر پيش از اين از من ميپرسيدند دلاورترين مرد کوفه کيست تو را معرفی ميكردم.
حرّ گفت: خود را ميان بهشت و جهنم آونگ میبينم اما جز بهشت را بر نمیگزينم هرچند بدنم پاره پاره شود و در آتشم بسوزانند.
حرّ با این سخن، بر گامهايش شتاب داد و استغفارگويان و دست بر سر به محضر اباعبدالله آمد و گفت: ای فرزند رسول خدا، خداوند جانم را فدايت گرداند اين من بودم که راه بر تو بستم و آن گاه تو را به اين سرزمين فرود آوردم. هرگز باورم نبود که فرجام کارچنين باشد اگر میدانستم چنين میشود هرگز راه بر تو نمیبستم و به اين سرزمين نمیرساندم. آمدهام در پيشگاه الهی توبه کنم و در پيش روی تو تا آخرين نفس بجنگم آيا خداوند توبهام را میپذيرد؟
امام مهربانانه او را پذيرفت و فرمود: آری خدا توبهات را میپذيرد و آمرزش خويش را بهرهات میسازد. تو در دنيا و آخرت حرّ و آزادهای.27
منابع و مأخذ
1ـ الهوف: ص90، مقتل الحسين خوارزمي: ج1، صص251-252، الفتوح: ج5، ص181، مقتل الحسين بحر العلوم: ص283، بحارالنوار: ج45، ص3،اعيان الشيعه: ج1، ص601، نفس المهموم: ص34.
2ـ الفتوح: ج5، صص:183-184، بحار الانوار: ج45، ص4، ارشاد: ج2، صص:98-99، اعيان الشيعه: ج1، ص601، مثير الاحزان: ص27، کامل: ج3، ص286، مقتل الحسين خوارزمي: ج2، ص4، نهايه الارب: ج20، صص437-438.
3- ناسخ التواريخ: ج2، صص 186و 229.
4- تاريخ طبري: ج5، ص422، مقاتل الطالبيين: ص56، بحارالانوار: ج45، ص4، اعيان الشيعه: ج1، ص601، ارشاد: ج2، ص98، انساب الاشراف: ج3، ص187.
5- الصواعق المحرقه: ص117، جواهر المطالب: ج2، ص284، اللهوف: ص100.
6- تاريخ طبري: ج5، صص 423، 424، نفس المهموم: ص239، الفتوح: ج5، صص173-174، مقتل الحسين بحر العلوم: ص369.
7ـ مقتل ابي مخنف: صص62-64، بحار الانوار: ج44، ص317، امالي شيخ صدوق: ص157، الامام الحسين و اصحابه: ج1، ص275، مثير الاحزان: ص64، اعيان الشيعه: ج1، ص602.
8 ـ بحارالانوار: ج44، ص317، الامالي: ص157، مثير الاحزان: ص64، الدّمعه الساکبه: ج4، صص285-286، الامام الحسين و اصحابه: ج1، صص275-276.
9- بحار الانوار: ج44، ص317، الامالي شيخ صدوق: صص:157-158، مناقب: ج4، صص57-58، مثير الاحزان: ص33، عواالم: ج17، ص615.
10- الفتوح: ج5، ص175.
11- بحارالانوار:ج45،ص31، مثير الاحزان: ص33، لواعج الاشجان: ص151.
12-العبرات: ج1، ص460، بحار الانوار: ج45، ص86، کامل الزيارت: ص73، اثبات الهداه: ج2، ص588، مقتل الحسين بحر العلوم: ص366، مقتل الحسين مقرّم: ص275.
13- مقتل الحسين بحر العلوم: صص376-377، بحار الانوار: ج45، ص5، اعيان الشيعه: ج1، ص602، مقتل الحسين خوارزمي: ج1، ص252، انساب الاشراف: ج3، ص189.
14- بحار الانوار: ج44، ص318، مثير الاحزان: صص: 64-65، معالي السبطين: ج1، ص315، الامالي: شيخ صدوق: صص: 158، 159.
15-ارشاد المفيد: ج2، ص26،(و ترجمه ارشاد: ج2، صص100-102)، مقتل الحسين بحر العلوم: صص371-374، بحار الانوار: ج45، صص6-7، مثيرالحزان: صص61-62، اعلام الوري: صص240-242
16- کامل ابن اثير: ج3، ص288، وسيله الدارين: ص300.
17- البدايه و النهايه: ج8، صص 178، 179.
18- مقتل ابي مخنف: صص 60-61، وسيله الدارين : صص 300-301
19- اعيان الشيعه: ج1، صص 602-603 ،اثبات الوصيه: ص127، مقتل الحسين خوارزمي: ج2، ص6-8.
20- مقتل الحسين مقرّم: صص:286-289، بحار الانوار: ج45، صص8-10، ابصار العين: صص11-12، العوالم: ج17، صص251-253.
21- سير الاعلام النبلاء، ج3، ص210، البدايه و النهايه: ج8، ص170، الحسين: ابن عساکر: ص221، تاريخ طبري: ج5، ص392.
22-مقتل ابي مخفف: صص55-56، کامل ابن اثير: ج3، ص288، البدايه و النهايه: ج8، ص180، اعيان الشيعه: ج1، ص603، تاريخ طبري ج5، صص426-427، مقتل الحسين بحر العلوم: صص375-376.
23- نفس المهموم: صص245-246، مقتل الحسين خوارزمي: ج2، ص8، مقتل الحسين بحر العلوم: ص380، مثير الاحزان: ص69، العبرات: ج2، ص22.
24ـ المناقب: ج4، ص55، العوالم: ج17، صص612-613، بحار: ج45، ص300
25- مقتل ابي مخنف: ص61، ينابيع الموده: ج3، ص69.
26- ارشاد: ج2، ص102، تاريخ طبري: ج5، ص427، الفتوح: ج5، ص184-185، اخبار الطوال: ص254
27ـ انصار الحسين: ص113، تنقيح المقال: ج1، ص177، ابصار العين: ص194، منتهي الآمال: ج1، ص353، حدائق الورديه، ص122، تسميه من قتل: ص154.
معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
Re:
نمی دونم شما املا باسم رو می شناسین یا نه ولی خیلی معروفه بین شیعه های کویت و سوریه و لبنان و بحرین و اینطرفا!
خلاصه اینم دوتا کلیپ ازش پیشنهاد می کنم حتما گوش کنین خیلی قشنگن!! مخصوصا دومی رو که من خیلــــــــی دوست دارم!
http://www.youtube.com/watch?v=QeB9F_HH ... re=related
http://www.youtube.com/watch?v=Nt-3Odyl ... re=related
خلاصه اینم دوتا کلیپ ازش پیشنهاد می کنم حتما گوش کنین خیلی قشنگن!! مخصوصا دومی رو که من خیلــــــــی دوست دارم!
http://www.youtube.com/watch?v=QeB9F_HH ... re=related
http://www.youtube.com/watch?v=Nt-3Odyl ... re=related
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان