فريدون مشيری

گفتگو در مورد ادبیات فارسی ، مشاعره و موضوعات مرتبط
ارسال پست
نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

فريدون مشيری

پست توسط TNZ » پنج شنبه 3 مرداد 1387, 7:31 am

تصویر

فريدون مشيری در سی‌ام شهريور ۱۳۰۵ در تهران به دنيا آمد. جد پدری‌اش بواسطه ماموريت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود. پدرش ابراهيم مشيري افشار فرزند محمود در سال ۱۲۷۵ شمسي در همدان متولد شد و در ايام جواني به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گرديد. او نيز از علاقه‌مندان به شعر بود و در خانوده او هميشه زمزمه اشعار حافظ و سعدي و فردوسي به گوش مي‌رسيد. مشيري سالهاي اول و دوم تحصيلات ابتدايي را در تهران بود و سپس به علت ماموريت اداري پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبيرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبيرستان اديب رفت.

به گفته خودش: ” در سال ۱۳۲۰ كه ايران دچار آشفتگي‌هايي بود و نيروهاي متفقين از شمال و جنوب به كشور حمله كرده و در ايران بودند ما دوباره به تهران آمديم و من به ادامه تحصيل مشغول شدم. دبيرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اينكه در همه دوران كودكي‌ام به دليل اينكه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگي كارمندي پرهيز داشتم ولي مشكلات خانوادگي و بيماري مادرم و مسائل ديگر سبب شد كه من در سن ۱۸ سالگي در وزارت پست و تلگراف مشغول به كار شوم و اين كار ۳۳ سال ادامه يافت. در همين زمينه شعري هم دارم با عنوان عمر ويران “ . مادرش اعظم السلطنه ملقب به خورشيد به شعر و ادبيات علاقه‌مند بوده و گاهي شعر می گفته، و پدر مادرش، ميرزا جواد خان مؤتمن‌الممالك نیز شعر مي‌گفته و نجم تخلص مي‌كرده و ديوان شعری دارد كه چاپ نشده است.

مشيري همزمان با تحصيل در سال آخر دبيرستان، در اداره پست و تلگراف مشغول به كار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگي درگذشت كه اثري عميق در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فني وزارت پست مشغول تحصيل گرديد. روزها به كار می‌پرداخت و شبها به تحصيل ادامه می‌داد. از همان زمان به مطبوعات روي آورد و در روزنامه‌ها و مجلات كارهايي از قبيل خبرنگاري و نويسندگي را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبيات فارسي دانشگاه تهران به تحصيل ادامه داد. اما كار اداري از يك سو و كارهاي مطبوعاتي از سوي ديگر، در ادامه تحصيلش مشكلاتي ايجاد مي‌كرد .

مشيري اما كار در مطبوعات را رها نكرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود. اين صفحات كه بعدها به نام هفت تار چنگ ناميده شد، به تمام زمينه‌هاي ادبي و فرهنگي از جمله نقد كتاب، فيلم، تئاتر، نقاشي و شعر مي‌پرداخت. بسياري از شاعران مشهور معاصر، اولين بار با چاپ شعرهايشان در اين صفحات معرفي شدند. مشيري در سال‌هاي پس از آن نيز تنظيم صفحه شعر و ادبي مجله سپيد و سياه و زن روز را بر عهده داشت .

فريدون مشيري در سال ۱۳۳۳ ازدواج كرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوي رشته نقاشي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصيل را ادامه نداد و به كار مشغول شد. فرزندان فريدون مشيري، بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابك (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماري در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و دانشكده معماري دانشگاه ملي ايران تحصيل كرده‌اند.

مشيري سرودن شعر را از نوجواني و تقريباً از پانزده سالگي شروع كرد. سروده‌هاي نوجواني او تحت تاثير شاهنامه‌خواني‌هاي پدرش شکل گرفته كه از آن جمله، اين شعر مربوط به پانزده سالگي اوست :
چرا كشور ما شده زيردست
چرا رشته ملك از هم گسست
چرا هر كه آيد ز بيگانگان
پي قتل ايران ببندد ميان
چرا جان ايرانيان شد عزيز
چرا بر ندارد كسي تيغ تيز
برانيد دشمن ز ايران زمين
كه دنيا بود حلقه، ايران نگين
چو از خاتمي اين نگين كم شود
همه ديده‌ها پر ز شبنم شود

انگيزه سرودن اين شعر واقعه شهريور ۱۳۲۰ بوده است. اولين مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگي با مقدمه محمدحسين شهريار و علي دشتي به چاپ رسيد (نوروز سال ۱۳۳۴). خود او در باره این مجموعه مي‌گويد: ” چهارپاره‌هايي بود كه گاهي سه مصرع مساوي با يك قطعه كوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافيه و هم معنا. آن زمان چندين نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سايه)، سياوش كسرايي، اخوان ثالث و محمد زهري بودند كه به همين سبك شعر مي‌گفتند و همه از شاعران نامدار شدند، زيرا به شعر گذشته ما بي‌اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قديم احاطه كامل داشتيم، يعني آثار سعدي، حافظ، رودكي، فردوسي و ... را خوانده بوديم، در مورد آنها بحث مي‌كرديم و بر آن تكيه مي‌كرديم. “

مشيری توجه خاصی به موسيقي ايراني داشت و در پي‌ همين دلبستگي طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضويت در شوراي موسيقي و شعر راديو را پذيرفت، و در كنار هوشنگ ابتهاج، سيمين بهبهاني و عماد خراساني سهمي بسزا در پيوند دادن شعر با موسيقي، و غني ساختن برنامه گلهاي تازه راديو ايران در آن سالها داشت. ” علاقه‌ به موسيقي در مشيري به گونه‌اي بوده است كه هر بار سازي نواخته مي‌شده مايه آن را مي‌گفته، مايه‌شناسي‌اش را مي‌دانسته، بلكه مي‌گفته از چه رديفي است و چه گوشه‌اي، و آن گوشه را بسط مي‌داده و بارها شنيده شده كه تشخيص او در مورد برجسته‌ترين قطعات موسيقي ايران كاملاً درست و همراه با دقت تخصصي ويژه‌ای همراه بوده است. اين آشنايي از سالهاي خيلي دور از طريق خانواده مادري با موسيقي وتئاتر ايران مربوط بوده است. فضل‌الله بايگان دايي ايشان در تئاتر بازي مي‌كرد و منزل او در خيابان لاله‌زار (كوچه‌اي كه تماشاخانه تهران يا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهايي كه از مشهد به تهران مي‌آمدند هر شب موسيقي گوش مي‌كردند . مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نيز با فضل‌الله بايگان دوست بودند و شبها به نواختن سه‌تار يا ويولون مي‌پرداختند، و مشيري كه در آن زمان ۱۴-۱۵ سال داشت مشتاقانه به شنيدن اين موسيقي دل مي‌داد.“

فريدون مشيری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و امريکا سفر کرد، و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، ليمبورگ و فرانکفورت و همچنين در ۲۴ ايالت امريکا از جمله در دانشگاه‌های برکلی و نيوجرسی به طور بی‌سابقه‌ای مورد توجه دوستداران ادبيات ايران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعرخوانی در چندين شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

Re: فريدون مشيری

پست توسط TNZ » پنج شنبه 3 مرداد 1387, 7:51 am

از کتاب دریچه ماه

۱۳۸۴

تصویر



رستگاری



از تو مي‌پرسم، اي اهورا

مي‌توان در جهان جاودان زيست؟

(مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:

- هر كه را نام نيكو بماند،

جاوداني است



از تو مي‌پرسم، اي اهورا

تا به دست آورم نام نيكو

بهترين كار در اين جهان چيست؟

(مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:

- دل به فرمان يزدان سپردن

مشعل پر فروغ خرد را

سوي جان‌هاي تاريك بردن



از تو مي‌پرسم، اي اهورا

چيست سرمايه رستگاري؟

(مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:

- دل به مهر پدر آشنا كن

دين خود را به مادر ادا كن



اي پدر، اي گرانمايه مادر

جان فداي صفاي شما باد

با شما از سر و زر چه گويم

هستي من فداي شما باد!

با شما، صحبت از «من» خطا رفت

من كه باشم؟ بقاي شما باد!



اي اهورا

من كه امروز، در باغ گيتي

چون درختي همه برگ و بارم

رنج‌هاي گران پدر را

با كدامين زبان پاس دارم

سر به پاي پدر مي‌گذارم

جان به راه پدر مي‌سپارم



ياد جان سوختن‌هاي مادر

لحظه‌اي از وجودم جدا نيست

پيش پايش چه ريزم؟ كه جان را

قدر يك موي مادر بها نيست

او خدا نيست، اما وفايش

كمتر از لطف و مهر خدا نيست.....
آخرین ويرايش توسط 1 on TNZ, ويرايش شده در 0.
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
josef
آخرشه !
آخرشه !
پست: 415
تاریخ عضویت: چهار شنبه 7 آذر 1386, 1:15 pm
تماس:

Re:

پست توسط josef » جمعه 8 آذر 1387, 4:34 pm

احساس
نشسته ماه بر گردونه عاج
به گردون می رود فریاد امواج
چراغی داشتم,کردند خاموش
خروشی داشتم,کردند تاراج..
می دانی ؟!!! همه چیز تازه اش خوب است .. جز تازه فهمیدن _ که گاه دیر است و گاه بسیار دیر _ گاه گران تمام می شود و گاه بسیار گران ..........گاهی حتی به قیمت: " بفهم و بمیر " !!

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

Re:

پست توسط abri » شنبه 9 آذر 1387, 4:22 am

نه عقابم نه كبوتر اما
چون به جان آيم در غربت خاك
بال جاوديي شعر
بال رويايي عشق
مي‌رسانند به افلاك مرا

اوج مي‌گيرم... اوج
مي‌شوم دور از اين مرحله... دور
مي‌روم سوي جهاني كه در آن
همه موسيقي جان است و گل افشاني نور
همه گلبانگ سرور
تا كجاها برد آن موج طربناك مرا

نزده بال و پري بر لب آن بام بلند
ياد مرغان گرفتار قفس
مي‌كشد باز سوي خاك مرا



اینو خیلی دوست می دارم
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
fateme
آخرشه !
آخرشه !
پست: 242
تاریخ عضویت: دو شنبه 3 اردیبهشت 1386, 6:59 pm
محل اقامت: kuwait
تماس:

Re:

پست توسط fateme » شنبه 9 آذر 1387, 7:08 pm

in ham marof tarin shere fereydon moshiri:

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم



در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد



يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت



آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ



يادم آيد : تو به من گفتي :

از اين عشق حذر كن!

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب ، آئينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!



با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پيش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"

باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!



اشكي ازشاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد،

يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم

نگسستم ، نرميدم



رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
madaram migoft:
barani beposh,zire chatre asheghi tar mishavi....

نمایه کاربر
fateme
آخرشه !
آخرشه !
پست: 242
تاریخ عضویت: دو شنبه 3 اردیبهشت 1386, 6:59 pm
محل اقامت: kuwait
تماس:

Re:

پست توسط fateme » شنبه 9 آذر 1387, 7:13 pm

به دريا شكوه بردم از شب دشت،

وز اين عمري كه تلخ تلخ بگذشت،

به هر موجي كه مي گفتم غم خويش؛

سري ميزد به سنگ و باز مي گشت
:(
madaram migoft:
barani beposh,zire chatre asheghi tar mishavi....

نمایه کاربر
gemini
آخرشه !
آخرشه !
پست: 590
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:41 am

Re:

پست توسط gemini » پنج شنبه 14 آذر 1387, 2:14 pm

حرف های خویش را
از تمام مردم جهان نهفته ام
با درخت و چاه و چشمه هم نگفته ام...
:roll:
ولی من سر بر آسمان خواهم داشت
تا چشم بر نور بگشایم.

نمایه کاربر
josef
آخرشه !
آخرشه !
پست: 415
تاریخ عضویت: چهار شنبه 7 آذر 1386, 1:15 pm
تماس:

Re:

پست توسط josef » دو شنبه 17 فروردین 1388, 6:32 am

bah bah! :D
می دانی ؟!!! همه چیز تازه اش خوب است .. جز تازه فهمیدن _ که گاه دیر است و گاه بسیار دیر _ گاه گران تمام می شود و گاه بسیار گران ..........گاهی حتی به قیمت: " بفهم و بمیر " !!

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان