مشاعره
Re: مشاعره
دو تا پرنده هستیم رو شاخه های غربت
نه اهل قصه گفتن نه خوندن و نه صحبت
ما بس که نپریدیم پریدن یادمون رفت
تو راه موندیم و دیگه رسیدن یادمون رفت
نه اهل قصه گفتن نه خوندن و نه صحبت
ما بس که نپریدیم پریدن یادمون رفت
تو راه موندیم و دیگه رسیدن یادمون رفت
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
Re: مشاعره
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گيرند در شاخ «تلاجن*» سايه ها رنگ سياسی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سر و کوهی دام.
گرم ياد آوری يا نه ، من از يادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .
«نیما یوشیج»
که می گيرند در شاخ «تلاجن*» سايه ها رنگ سياسی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سر و کوهی دام.
گرم ياد آوری يا نه ، من از يادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .
«نیما یوشیج»
معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
Re: مشاعره
مردمان را ديدم
شهرها را ديدم
دشت ها را... كوه ها را ديدم
آب را ديدم ... خاك را ديدم
نور و ظلمت را ديدم
و گياهان را در نور... و گياهان را در ظلمت ديدم
جانور را در نور ... جانور را در ظلمت ديدم
و بشر را در نور ... و بشر را در ظلمت ديدم...
شهرها را ديدم
دشت ها را... كوه ها را ديدم
آب را ديدم ... خاك را ديدم
نور و ظلمت را ديدم
و گياهان را در نور... و گياهان را در ظلمت ديدم
جانور را در نور ... جانور را در ظلمت ديدم
و بشر را در نور ... و بشر را در ظلمت ديدم...
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
Re: مشاعره
من که هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
واو!
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
واو!
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
Re: مشاعره
وفا کنیم وملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
Re: مشاعره
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
ولی من سر بر آسمان خواهم داشت
تا چشم بر نور بگشایم.
تا چشم بر نور بگشایم.
Re: مشاعره
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
Re: مشاعره
تو در جان منی من غم ندارم
تو ایمان منی من کم ندارم
اگر درمان تویی دردم فزون باد
و گر عشقی تو سهم من جنون باد
د
تو ایمان منی من کم ندارم
اگر درمان تویی دردم فزون باد
و گر عشقی تو سهم من جنون باد
د
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
Re: مشاعره
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبح دمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبح دمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
ولی من سر بر آسمان خواهم داشت
تا چشم بر نور بگشایم.
تا چشم بر نور بگشایم.
Re: مشاعره
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
Re: مشاعره
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ورنه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود
من دیوانه چو زلف تو رها می کردم
هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود
ورنه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود
من دیوانه چو زلف تو رها می کردم
هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود
Re: مشاعره
دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی
بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن
بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
Re: مشاعره
ني من منم , ني تو توئي , ني تو مني
هم من منم , هم تو توئي , هم تو مني
من با تو چنانم اي نگار ختني
كاندر غلطم كه من توام يا تو مني
هم من منم , هم تو توئي , هم تو مني
من با تو چنانم اي نگار ختني
كاندر غلطم كه من توام يا تو مني
معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
Re: مشاعره
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
ولی من سر بر آسمان خواهم داشت
تا چشم بر نور بگشایم.
تا چشم بر نور بگشایم.
Re: مشاعره
تا كی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
Re: مشاعره
هر دم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد
پاییز هم روزی بهار بود ... مثل من عاشقی بی قرار بود
Re: مشاعره
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
Re: مشاعره
حالا که تکراری گفتی
دردم از یار است و درمان نیزهم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر زحسن
یارِ ما این دارد و آن نیز هم
دردم از یار است و درمان نیزهم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر زحسن
یارِ ما این دارد و آن نیز هم
معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
Re: مشاعره
توانا بود هرکه دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
زدانش دل پیر برنا بود
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان