Poems

گفتگو در مورد ادبیات فارسی ، مشاعره و موضوعات مرتبط
نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » یک شنبه 27 خرداد 1386, 8:19 am

چقدر اینجا شعرای قشنگ هست ولی همشون غمگینند :?
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » یک شنبه 27 خرداد 1386, 11:56 pm

زندگی رسم خوشاينديست
زندگی بال و پری دارد به وسعت عشق...
زندگی پرشيدارد به اندازه عشق........
زندگی چيزی نيست که لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود .....
زندگی حس غريبيست که يک مرغ مهاجر دارد.......
زندگی گل به توان ابديت ...
زندگی ضرب زمين در ضربان دل ماست.......
زندگی هندسه ساده تکرار نفسهاست ....
زندگی آتشگهی ديرينه بر جاست
گر بيا فروزيش رقص شعله اش در هر کران پيداست
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست..
هر کجا هستم باشم .......... آسمان مال من است ..... پنجره فکر هوا عشق زمين مال منست....
آری اری زندگی زيباست

kaveh
تازه اولاشه
تازه اولاشه
پست: 11
تاریخ عضویت: یک شنبه 20 خرداد 1386, 6:40 pm
تماس:

پست توسط kaveh » دو شنبه 28 خرداد 1386, 4:24 am

چه کسی میداند عمق اندوه مرا
وقتی از عشق برایم گفتی و تورا راندم من
چه کسی میداند که قریبانه از دور
رفتنت را به تماشا ماندم ...
:roll:

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » دو شنبه 28 خرداد 1386, 7:12 am

من آن گلبرگ مغرورم كه مي ميرم ز بي آبي ولي با منت و خواري پي شبنم نمي گردم
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » یک شنبه 10 تیر 1386, 10:44 am

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي من نه رميدم نه گسستم
بازگفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشكي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي دردامن اندوه كشيدم
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » یک شنبه 10 تیر 1386, 8:12 pm

جوابیه کوچه رو دارم ولی باید تایپش کنم :?
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » دو شنبه 11 تیر 1386, 7:37 am

hamideht نوشته شده:چقدر اینجا شعرای قشنگ هست ولی همشون غمگینند :?
چون اینجا همه شعر نو مینویسن
و متاسفانه توی اکثر شعرای نو امید جا شو به یاس داده!

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
bodesheshom
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 148
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 6:07 pm
محل اقامت: Tehran

پست توسط bodesheshom » دو شنبه 11 تیر 1386, 11:25 am

كاشانه:

بشنواز من چون دلم پروانه نيست

اين نوشتار از دل ديوانه نيست

بلكه اين دل در درون خود چو سنگ

استوار است عاشق ميخانه نيست

ميرسد چون در هوا پيغام بد

رهنماست اي دل جمله ي بيگانه نيست

اي غزل بشنو از من چون منم

پس بدان تو چون صحبت از افسانه نيست

صحبت از تنگ دل است فرسايش عمر

غربت اينجا ياور مستانه نيست

مي پرست و ابله و ديوانه است

بس دريغا آدم فرزانه نيست

خسته گشتم از فراق سخت دوست

چون كه اينجا همدم جانانه نيست

عاشق كاشانه ام در طول عمر

پس در اينجا خانه ام كاشانه نيست

خسته گشتم طاقتم آمد به سر

ياري ام ده ديگرم پيمانه نيست


این شعر خودمه . میدونم خیلی هنوز ایراد دارم ولی امیدوارم خوشتون بیاد!
:) :) :) :)
When you have nothing important or interesting to say, dont let anyone persuad you to say it

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » دو شنبه 11 تیر 1386, 2:30 pm

چرا با آبی نوشتی :?

اما شعرت خیلی قشنگه :)
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » دو شنبه 11 تیر 1386, 3:00 pm

هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی
از این زمانه دلم سیر میشود گاهی
عقاب تیزپر دشتهای استغناء، اسیر پنجه ی تقدیر میشود گاهی
صدای زمزمه ی عاشقان ازادی
فغان و ناله ی شبگیر میشود گاهی
نگاه مردم بیگانه در دل غربت
به چشم خسته ی من تیر میشود گاهی
مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی
بگو اگرچه به جایی نمیرسد فریاد
کلام حق دم شمشیر میشود گاهی
بگیر دست مرا آشنای درد بگیر
مگو چنین و چنان دیر میشود کاهی
به سوی خ.یش مرا میکشد چه خون و چه خاک
محبت است که زنجیر میشود گاهی :cry:

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » یک شنبه 17 تیر 1386, 12:52 pm

الا ای آهوی وحشی کجایی -مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس - دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم - مراد هم بجوییم ار توانیم
که می‌بینم که این دشت مشوش - چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقان - رفیق بیکسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی درآید - ز یمن همتش کاری گشاید
مگر وقت وفا پروردن آمد - که فالم لا تذرنی فردا آمد
چنینم هست یاد از پیر دانا - فراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی - به لطفش گفت رندی ره‌نشینی
که ای سالک چه در انبانه داری - بیا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد گفتا دام دارم - ولی سیمرغ می‌باید شکارم
بگفتا چون به دست آری نشانش - که از ما بی‌نشان است آشیانش
چو آن سرو روان شد کاروانی - چو شاخ سرو می‌کن دیده‌بانی
مده جام می و پای گل از دست - ولی غافل مباش از دهر سرمست
لب سر چشمه‌ای و طرف جویی - نم اشکی و با خود گفت و گویی
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز - که خورشید غنی شد کیسه پرداز
به یاد رفتگان و دوستداران - موافق گرد با ابر بهاران
چنان بیرحم زد تیغ جدایی - که گویی خود نبوده‌ست آشنایی
چو نالان آمدت آب روان پیش - مدد بخشش از آب دیده‌ی خویش
نکرد آن همدم دیرین مدارا - مسلمانان مسلمانان خدا را

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » چهار شنبه 27 تیر 1386, 3:54 pm

من در كلاس بالام
آب، بابا رو تموم كردم
حالا مي تونم به تو نامه بنويسم
ببين چه قدر مهر صد آفرين دارم
همش براي تو
امروز نقاشي داشتيم
يك خانه ، دو ستاره ، و دستان تو لاي دستان من
روي تاب بازي
امضا بيست
چه قدر خوب است
كاش جاي رياضي هميشه نقاشي بود
تا ما از دو به يك تفريق نمي شديم
اما من به كلاس بالاتر مي روم
چيزي تا ياد گرفتن دوستت دارم
نمانده است
در كلاس بالايي مي توانم نامه خوبتر بنويسم
اين بار ،‌ با هزار آفرين
و نقاشي هاي منو تو با دريا ، جنگل
و يك بغل گوش ماهي هاي لب ساحل
خرداد است امروز
كارنامه مي دهند
مي دانم به كلاس بالاتر خواهم رفت
از تو بهتر خواهم نوشت
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » چهار شنبه 27 تیر 1386, 3:57 pm

صبر بر دوري تو هرگز...!!!
سلام
اي مهربان پروردگار پاك بي همتا
خدايا جزتو آيا مهرباني هست؟
گرچه پيمان خودم را با تو بشكستم
نمي شد باورم اما چه زيبا باز من را سوي خود خواندي
عزيزا من گمان مي كردم كه ديگر راه برگشتي برايم نيست
خداوندا مر البته مي بخشي
گمان مي كردم به جرم غفلت از تو
مرا راندي و در را پشت سر بستي
حبيبا باورش سخت است
اما تو مرا اينك براي آشتي خواندي؟؟!!
به پاس آشتي باتو اينك
من خدايا عهد مي بندم
از اين پس بي شكايت دوست خواهم داشت
بي توقع مهر مي ورزم
خدايا سينه ام را رحمت پاك گشايش مرحمت فرما
به لب هايم تبسم را
به چشمم نور پاكت را
به قلبم مهرورزي را
خداوندا بلنداي دعايت را عطايم كن
تو معشوق همه عالم
از اين پس عاشقي را پيشه ام فرما
خدايا راستش من آدميزادم
گاه گاهي گر گناهي مي كنم
طغيان مپندارش
كريما من گناهي بنده اي دارم
و تو بخشايشي جنس خدا
آيا اميد بخششم بي جاست؟
خودت گفتي بخوان
مي خوانمت اينك مرا درياب
به چشماني كه مي جويد تو را نوري عنايت كن
و خالي دو دست كوچكم را
هديه اي اينك عطا فرما
خودت گفتي كسي را دست خالي برنگردانيد
كنون اي اولين و آخرينم
بارالها راست مي گويم
دگر من با خدايم آشتي هستم
ببخشا آن گناهاني كه دور از چشم مردم
در حضورت مرتكب گشتم
گناهاني كه نعمت هاي پاكت را مبدل كرد
خداوندا ببخشا آن گناهاني كه باعث شد دعايم بي اثر گردد
گناهاني كه اميد مرا از تو پريشان كرد
خدايا پيش آناني كه مي گويند من را تو نمي بخشي
تو رسوايم مكن
من گفته ام من مهربان پروردگار قادري دارم
كه مي بخشد مرا
آيا به جز اين است؟
خدايا بين من با آنكه نامت را نمي خواند
فرقي نيست؟
اگر من را به عدلت در ميان آتش اندازي
ميان آتشت باز مي گويم
هلا اي مردمان
من مهربان پروردگار قادري دارم
چه پيوندي ميان آتش و قلبي كه مهر تو در آن پيداست؟
و گيرم صبر بر آتش
وليكن صبر بر دوري تو هرگز
خدايا خوب مي دانم مرا تنها نمي خواهي
خدايا راست مي گويي
غريب اين زمين خاكيت
جز تو كه را دارد؟
مرا مهمان دنياي خودت كردي
كريما تو پذيرايي از مهمان خود را خوب مي داني
تو صاحبخانه خوبم
تو ظرف خالي مهمان خود را دوست مي داري؟
خداوندا مرا جز تو خدايي نيست
و مي دانم تو نوميدي ما اميدواران خودت رت بر نمي تابي
اگر برگردم از پيش تو با دستان خالي
منكرانت شاد مي گردند
خداوندا شهادت مي دهم هستي
شهادت مي دهم من مهربان پروردگار عادلي دارم
شهادت مي دهم من مهربان قلبي ز روح پاك او دارم
شهادت مي دهم من قطره اي از روح اويم
گرچه گاهي خود نمي دانم
شهادت مي دهم من قلب پاكي را براي مهرورزي دارم اما
خوب چه باك ار آن كه گاهي هم بگيرد او
گواهي مي دهم من جلوه اي از ذات پاك كبريا هستم
و من هستم كه او مي خواست من باشم
و مي خواهم كه من آن گونه اي باشم كه مي خواهد
بيا اي مهربان همراه خوب مهر آيينم
بخوان با من
بخوان زيرا اگر باهم بخوانيمش
جواب هردومان را زود خواهد داد
خداوندا تو را من دوست مي دارم
و مي دانم تو نور آسمانها و زمين
هر لحظه با من از خودم نزديك تر هستي
تو گرماي محبت را عنايت كن
زميني بنده ام اما يقيني آسماني را عطايم كن
خدايا مزه زيباي بخشش را به كام قلب ما بنشان
تو لبخند رضايت را عطامان كن
خدايا قلب ما را
منزل پاك خودت را از حسادت ها رهايي ده
خدايا قدرتم ده تا ببخشم آن كه من را سخت آزرده ست
خدايا من چه مي گويم
چنانم كن كه مي خواهي
مرا آن كن كه مي داني...!!
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » جمعه 5 مرداد 1386, 7:02 pm

دلا بايد به هر دم یا علی گفت ------ نه يک دم بل ، دمادم يا علي گفت
يقين خالق زمان آفرينش ------------- به گوش کل عالم يا علي گفت
خميرخاک ادم را سرشتند -------- چوبرميخاست اوهم يا علي گفت
نزول وحي چون فرمود سبحان --------- ملك در اولين دم يا علي گفت
رسول ا... شنيد از پرده غيب --------- ندايي آمد آن هم يا علي گفت
شنيدم چون محمد شد به معراج --------- به معراج خدا هم يا علي گفت
شنيدم فاطمه با درد پهلو -------- به آه و ناله و غم يا علي گفت
مگر خيبر ز جايش كنده ميشد ------------ يقين آنجا علي هم يا علي گفت
زليلي شنيدم يا علي گفت ------------- به مجنون رسيدم يا علي گفت
مگراين وادي دارلاجنون است ----------- که هرديوانه ديدم يا علي گفت
نسيمي غنچه اي را باد ميزد ------------- بگوش غنچه کم کم يا علي گفت
چمن با ريزش باران رحمت ----------- دعايي کرد و او هم يا علي گفت
مسيحي هم دم ازاعجازمي زدز --------- بس بيچاره مريم يا علي گفت
به فرقش کي اثر ميکرد شمشير ---------- گمانم ابن ملجم يا علي گفت

میلاد حضرت علی مبارک :)

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » جمعه 5 مرداد 1386, 7:45 pm

خیلی شعر پر مغزی بود . ممنون :wink: :wink:

نمایه کاربر
bodesheshom
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 148
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 6:07 pm
محل اقامت: Tehran

پست توسط bodesheshom » جمعه 5 مرداد 1386, 8:57 pm

حضرت علی "ع" می فرمایند:
بهترین سخن آن است کم آن ، تو را از بسیارش بی نیاز کند و معنی در لفظ پنهان نشده باشد بلکه ظاهر و نمودار باشد.
میلادش مبارک :idea: :idea: :idea:
یا علی
When you have nothing important or interesting to say, dont let anyone persuad you to say it

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » جمعه 5 مرداد 1386, 9:01 pm

عید همگی مبارک مخصوصا آقایون اینجا :P
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » شنبه 6 مرداد 1386, 1:24 am

شعر بسيار زيبا بود

تبريك منو هم پذيرا باشيد
8)
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
bodesheshom
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 148
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 6:07 pm
محل اقامت: Tehran

پست توسط bodesheshom » جمعه 23 شهریور 1386, 4:59 pm

مداد با نوک سیاه خط میکشه روی ورق
دل ورق سیاه میشه ، سفید میشه غمگین و بد
پاک می کنه سیاهی رو یه پاک کن سفید و نرم
خودش میشه کمی سیاه ، سفید میشه دل ورق
دنیا چقدر قشنگ میشه خنده بذاری رو لبی
سیاه و بد رو ببری ، پاکی و خوبی بیاری!
کاشکی بودم یه پاک کن سفید برای زندگی
می بردم از توی دلت نوشته های خط خطی !!!!!
پیوست ها
loo3-9.jpg
loo3-9.jpg (30.38 کیلو بایت) مشاهده 10771 مرتبه
When you have nothing important or interesting to say, dont let anyone persuad you to say it

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » جمعه 23 شهریور 1386, 9:16 pm

shere ghashangi bood


8)
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان