Poems

گفتگو در مورد ادبیات فارسی ، مشاعره و موضوعات مرتبط
نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » سه شنبه 4 دی 1386, 3:23 am

بزن آن پرده، اگرچند تو را سیم
از این ساز گسسته

بزن این زخمه، اگرچند دراین کاسهٔ تنبور
نمانده‌ست صدایی

بزن این زخمه
بر آن سنگ
بر آن چوب
بر آن عشق
که شاید
بردم راه به جایی

پرده دیگر مکن و زخمه به هنجار کهن زن
لانهٔ جغد نگر
کاسهٔ آن بربط سغدی
ز خموشی
نغمه سر کن که جهان
تشنهٔ آواز تو بینم
چشمم آن روز مبیناد
که خاموش
درین ساز تو بینم

نغمهٔ توست بزن
آنچه که ما زنده بدانیم
اگر این پرده برافتد
من و تو نیز نمانیم
اگرچند بمانیم و
بگوییم همانیم . . .


محمدرضا شفيعي كدكني
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » سه شنبه 11 دی 1386, 4:52 am

گفتمش نقاش را نقشي بکش از زندگي ...
با قلم نقش حبابي بر لب دريا کشيد

گفتمش چون مي کشي تصوير مردان خدا ...
تک درختي در بيابان يکه و تنها کشيد

گفتمش نامردمان اين زمان را نقش کن ...
عکس يک خنجرزپشت سر پي مولا کشيد

گفتمش راهي بکش کان ره رساند مقصدم ...
راه عشق و عاشقي , مستي ونجوا را کشيد

گفتمش تصويري از ليلي ومجنون رابکش ...
عکس حيدر در کنار حضرت زهرا کشيد

گفتمش بر روي کاغذ عشق را تصوير کن ...
در بيابان بلا، تصوير يک سقا کشيد

گفتمش از غربت ومظلومي ومحنت بکش ...
فکر کرد و چهار قبر خاکي از طه کشيد

گفتمش سختي ودرد وآه گشته حاصلم ...
گريه کردآهي کشيد وزينب کبري کشيد

گفتمش درد دلم را با که گويم اي رفيق ...
عکس مهدي راکشيد و به چه بس زيبا کشيد


گفتمش ترسيم کن تصويري از روي حسين
..
گفت اين يک را ببايد خالق يکتا کشيد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

پست توسط VeRnuS » سه شنبه 25 دی 1386, 8:54 pm

چرا عاقلان را نصيحت كنيم؟

بياييد از عشق صحبت كنيم


تمام عبادات ما عادت است

به بي عادتي كاش عادت كنيم


چه اشكال دارد پس از هر نماز

دو ركعت گلي را عبادت كنيم؟


به هنگام نيت براي نماز

به آلاله ها قصد قربت كنيم


چه اشكال دارد كه در هر قنوت

دمي بشنو از ني حكايت كنيم؟


چه اشكال دارد در آيينه ها

جمال خدا را زيارت كنيم؟


مگر موج دريا ز دريا جداست

چرا بر «يكي» حكم «كثرت» كنيم؟


پراكندگي حاصل كثرت است

بياييد تمرين وحدت كنيم


«وجود» تو چون عين «ماهيت» است

چرا باز بحث «اصالت» كنيم؟


اگر عشق خود علت اصلي است

چرا بحث «معلول» و «علت» كنيم؟


بيا جيب احساس و انديشه را

پر از نقل مهر و محبت كنيم


پر از گلشن راز، از عقل سرخ

پر از كيمياي سعادت كنيم


بياييد تا عين عين القضات

ميان دل و دين قضاوت كنيم


اگر سنت اوست نوآوري

نگاهي هم از نو به سنت كنيم


مگو كهنه شد رسم عهد الست

بياييد تجديد بيعت كينم


برادر چه شد رسم اخوانيه؟

بيا ياد عهد اخوت كنيم


بگو قافيه سست يا نادرست

همين بس كه ما ساده صحبت كنيم


خدايا دلي آفتابي بده

كه از باغ گلها حمايت كنيم


رعايت كن آن عاشقي را كه گفت:

«بيا عاشقي را رعايت كنيم»


(از زنده ياد قيصر امين پور)



بيا عاشقي را رعايت كنيم زگلهاي عاشق حمايت كنيم
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

پست توسط VeRnuS » چهار شنبه 26 دی 1386, 1:30 pm

ملاصدرا می گوید



خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان

اما به قدر فهم تو کوچک می شود

و به قدر نیاز تو فرود می آید

و به قدر آرزوی تو گسترده می شود

و به قدر ایمان تو کارگشا می شود

یتیمان را پدر می شود و مادر

محتاجان برادری را برادر می شود

عقیمان را طفل می شود

ناامیدان را امید می شود

گمگشتگان را راه می شود

در تاریکی ماندگان را نور می شود

رزمندگان را شمشیر می شود

پیران را عصا می شود

محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را...

به شرط اعتقاد

به شرط پاکی دل

به شرط طهارت روح

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف

و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک

و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها ...

چنین کنید تا ببینید چگونه

بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند

در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند

و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند



مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » پنج شنبه 27 دی 1386, 7:00 pm

khooob gofte mollasadra!
8)
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » جمعه 28 دی 1386, 12:20 pm

باز از راه محرم غم رسید
بر زمین و آسمان ماتم رسید

این هلال قد کمان دیگر است
"لیتنا کنا معک" اندر سر است

خرقه ها را بار دیگر تن کنید
آتشی در قلب این خرمن کنید

طبل و شیپور عذا را سر دهید
هفت اقلیم عطش را در دهید

ورد صوفی حا و سین و یا و نون
فاعلات فاعلات فاعلون

"حای" آن حامیم ذات کبریا
"سین" آن سرها زپیکرها جدا

"یای" آن یکتا پرست و یذکرون
"نون" آن باشد قسم بر یسطرون

سینه از درد فراغت خسته است
دل به روی غیر تو او بسته است

هیچ دانی در دلم جا کردی؟
عرش حق شش گوشه برپا کردی؟

عشق بازی با تو معنا می شود
نور حق با تو هویدا می شود

السّلام ای شاه مظلوم و غریب
السّلام ای "آیهء امن یجیب"

السّلام ای نور چشم مصطفی
السّلام ای "خامس آل ابا"

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » سه شنبه 30 بهمن 1386, 7:11 pm

چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش -- به هر شکسته که پيوست تازه شد جانش
کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم-- که دل چه می‌کشد از روزگار هجرانش
زمانه از ورق گل مثال روی تو بست -- ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش
تو خفته‌ای و نشد عشق را کرانه پديد -- تبارک الله از اين ره که نيست پايانش
جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد -- که جان زنده دلان سوخت در بيابانش
بدين شکسته بيت الحزن که می‌آرد -- نشان يوسف دل از چه زنخدانش
بگيرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم --که سوخت حافظ بی‌دل ز مکر و دستانش
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

Re: Poems

پست توسط VeRnuS » جمعه 23 فروردین 1387, 4:59 pm

عشق

نشاط انگيز و ماتم زايي اي عشق

عجب رسواگر و رسوايي اي عشق

اگر چنگ تو با جاني ستيزد

چنان افتد كه هرگز برنخيزد

ترا يك فن نباشد، ذو فنوني

بلاي عقل و مبناي جنوني

تو "ليلي" را ز خوبي طاق كردي

گل گلخانة آفاق كردي

اگر بر او نمك دادي، تو دادي

بدو خوي مَلك دادي، تو دادي

لبش گلرنگ اگر كردي، تو كردي

دلش را سنگ اگر كردي، تو كردي

به از "ليلي" فراوان بود در شهر

به نيروي تو شد جانانة دهر

تو "مجنون" را بشهر افسانه كردي

ز هجران زني ديوانه كردي

تو او را ناله و اندوه دادي

ز محنت سر به دشت و كوه دادي

چه دلها كز تو چون درياي خون است

چه سرها كز تو صحراي جنون است

به "شيرين" دلستاني ياد دادي

وز آن "فرهاد" را بر باد دادي

سر و جان و دلش جاي جنون شد

گران كوهي، ز عشقش بيستون شد

ز "شيرين" تلخ كردي كام "فرهاد"

بلند آوازه كردي نام "فرهاد"

يكي را بر مراد دل رساني

يكي را در غم هجران نشاني

يكي را همچو مشعل بر فروزي_

ميان شعله ها جانش بسوزي

***

خوشا آنكس كه جانش از تو سوزد

چو شمعي پاي تا سر بر فروزد

خوشا عشق و خوشا ناكامي عشق

خوشا رسوايي و بدنامي عشق

خوشا بر جان من، هر شام و هر روز_

همه درد و همه داغ و همه سوز

خوشا عاشق شدن، اما جدايي

خوشا عشق و نواي بينوايي

خوشا در سوز عشقي سوختن ها

درون شعله اش افروختن ها

چو عاشق از نگارش كام گيرد

چراغ آرزوهايش بميرد

اگر ميداد "ليلي" كام "مجنون"

كجا افسانه ميشد نام "مجنون" ؟

هزاران دل بحسرت خون شد از عشق

يكي در اين ميان مجنون شد از عشق

در اين آتش هر آنكس بيشتر سوخت

چراغش در جهان روشنتر افروخت

نواي عاشقان در بينواييست

دوام عاشقي ها در جداييست

مهدي سهيلي
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

Re: Poems

پست توسط abri » شنبه 24 فروردین 1387, 2:47 am

در اين آتش هر آنكس بيشتر سوخت

چراغش در جهان روشنتر افروخت

نواي عاشقان در بينواييست

دوام عاشقي ها در جداييست


هممم....قشنگ بود...
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
VeRnuS
Invincible
Invincible
پست: 445
تاریخ عضویت: یک شنبه 13 آبان 1386, 6:32 pm

Re: Poems

پست توسط VeRnuS » سه شنبه 27 فروردین 1387, 3:40 pm

و خداوند سکوت را آفرید


سکوت، يعني گفتن در نگفتن، يعني مقابله با شهوت رام نشدني حرف، يعني تمرين

برگشتن به دوران جنيني و شنيدن انحصاري لالائي قلبِ مادر در تنهائي محض.


سکوت در مکالمه تلفني، يعني ترديد يا مزاحمت، يا شرم.


هر سکوتي، سرشار از ناگفته ها نيست، بعضي وقت ها، سرشار از خجالتِ گفته
هااست.


موسيقي، يعني سکوت بعلاوه سکوت هاي شکسته شده ي موزون.


سکوتِ آرام کتابخانه، يعني رعد و غرش نهفته ي تمامِ حرف هاي فشرده ي عالم،
در
پيش از اين.


سکوتِ شاهد، يعني شهادتِ دروغ، موقع خواب و استراحت و تعطيلي وجدان.


سکوتِ محکوم بي گناه، يعني بغض، آه، گريه درون.


سکوتِ مظلوم، يعني نفريني مطلق و ابدي.


بعضي سکوت را به رشوه اي کلان مي خرند و با سودي سرشار، به اسم حق
السکوت، مي فروشانند.


سکوتِ عاشق در جفاي معشوق، يعني پاس حرمتِ عشق.


سکوت، در خود گريه دارد ولي گريه، با خود سکوتي ندارد.


بعضي با سکوت آنقدر دشمنند که حتي در خواب هم آنرا با پريشان گوئي مي
شکنند.


سکوتِ در بيمارستان، بهترين هديه ي عيادت کنندگان است.


آدم، بسياري حرف ها را که مي شنود، آرزو مي کند کاش بشر گنگ و ساکت بود.


ايراني ها، از قديم معني سکوت و سخن بخردانه گفتن را خوب بلدند، اشکال فقط

در استفاده گاه و بيگاه از اين دو نعمت، به جاي هم است.


آنان که حرمت سکوت را پاس مي دارند، بيش از حرّافانِ حرفه اي، به بشر
اميدواري مي دهند.


وقتي خدا بخواهد فساد کسي را برملا کند، نعمتِ سکوت را از او سلب مي کند.


سکوتِ قاضي، رعب آورترين سکوتِ زميني است، وقتي بداني گناهکاري.


سکوتِ وداعِ واپسين ديدار دو دلدار، هميشه مرطوب است.


سکوتِ يک محکوم به مرگ، پر از پشيماني لزج است.


خيالتان آسوده، سکوتِ مرگ، سرد و منجمد است، ولي شکستني نيست.


زير زمين خانه هاي قديمي تمام مادر بزرگ ها، سرشار از سکوتِ ترشي سير،
انار
خشکيده، سرکه ي انگور، عروسک ها و دوچرخه دوران بچگي است.


بر خانه عروس، آخر شبي که به خانه بخت مي رود، در تنهائي پدر و مادرش،
غمناک ترين سکوت، چنگ مي اندازد.


سينماي صامت، پر از سکوتي گويا و خنده دار بود.


غيرقابل درک ترين سکوت، متعلق به معلم ادبيات پيري است که، شاگرد قديمش را

در حال غلط خواندن گلستان سعدي از تلوزيون مي بيند.


آزار دهنده ترين سکوت، وقتي است که دروغ مي گوئي و مخاطبت در سکوتي سنگين،

فقط نگاه مي کند.


در گورستان، فقط در ساعات معيني که ارواح به ميهماني مي روند، سکوت
برقرار است.


بعضي، بلدند با تمام وجود مدت ها ساکت باشند، حيف که زبانشان آخر همه را
به باد مي دهد.


آدم هاي ترسو، براي فرار از سکوت، با خود حرف مي زنند.


تابلوهاي جهت نما، در خيابان و جاده ها، در سکوتي بي ادعا، عابران را
راهنمائي مي کنند.


تمام مردم جهان، با يک زبان واحد سکوت مي کنند، ولي به محض باز کردن دهان
از هم فاصله مي گيرند.


کرو لال ها، در سکوتِ محض با هم پرچانگي مي کنند.


سکوت، خيلي خيلي خوب است، اما نه هر سکوتي.


بعضي، قادرند تا لحظه مرگ، سکوت کنند، به شرطِ آنکه حق السکوتِ قابلي در
قبالش گرفته باشند.


در آخرت، تو را به خاطر حرفهاي نسنجيده، ممکن است مجازات کنند، ولي سکوتِ
بي جايت را، هرگز نمي بخشايند.


سکوت را با هر چيزي مي شود شکست، ولي با هر چيزي نمي توان پيوند زد.


دفاترِ سفيد و بي خطِ نو، مثل نوارِ خام، مملو از سکوتند.


تا کنون، هيچ مترجمي پيدا نشده که بتواند سکوت را، از زباني به زبان ديگر
ترجمه کند.


قطعاً يکي از راههاي تحمل ِزندگي، پناه بردن به سکوت است.


هميشه گفته اند، از آن نترس که هاي و هو دارد، از آن بترس که برّوبرّ،
نگاهت
مي کند و در سکوت، برايت نقشه اي شيطاني مي کشد.


آدم هاي خسيس، ممکن است بي بهانه حرف بزنند، ولي بي بها، سکوت نمي کنند.


خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت نشو، به وقت، ساکت باش.


آنانکه در مراسم خواستگاري ساکتند، در زندگي حرف نگفته باقي نمي گذارند.


درست است که زبان ِخوش مار را از لانه اش بيرون مي کشد، در عوض زبان ِ
سرخ،
سرِ سبز را به باد مي دهد، بهتر نيست، مار در لانه بماند و سر بر گردن.

مارک تواين مي گويد:
بهتر است دهان خود را ببنديد و ابله به نظر برسيد تا اينکه آن را باز
کنيد و همه ترديدها را از ميان ببريد
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم.....

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

Re: Poems

پست توسط abri » سه شنبه 27 فروردین 1387, 3:59 pm

خيلي خيلي قشنگ بود!!!! مرسی
:wink:
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
shaparak
پيشرفت كرده
پيشرفت كرده
پست: 83
تاریخ عضویت: پنج شنبه 15 فروردین 1387, 8:05 pm

Re: Poems

پست توسط shaparak » جمعه 30 فروردین 1387, 9:18 pm

چون نگاهم به تو افتاد به دل باختمت

از وجودم همه كاهيدم و خود ساختمت

رنگ مهتابي چشمان تو جذبم ميكرد

ورنه از قلب خودم دور مي انداختمت

بارها خواستم از شر تو آسوده شوم

دل برآشفت ازاين فكر، چو ميخواستمت

پايبند تو شدم تا كه بسوزانم دل

هيچم آيد نشد آري به جز اندوه غمت

حال عمريست كه ازعشق تو در شعله شدم

دربدر گشتم و اسرار دل آموختمت
وقتي كه تو رفتي خورشيد نمرده
دريا و بيابان خدا دست نخورده..

نمایه کاربر
josef
آخرشه !
آخرشه !
پست: 415
تاریخ عضویت: چهار شنبه 7 آذر 1386, 1:15 pm
تماس:

Re: Poems

پست توسط josef » شنبه 7 اردیبهشت 1387, 5:42 pm

هرگز آرزو نكرده ام
يك ستاره در سراب آسمان شوم
يا چو روح برگزيدگان
همنشين خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمين جدا نبوده ام
با ستارگان آشنا نبوده ام
می دانی ؟!!! همه چیز تازه اش خوب است .. جز تازه فهمیدن _ که گاه دیر است و گاه بسیار دیر _ گاه گران تمام می شود و گاه بسیار گران ..........گاهی حتی به قیمت: " بفهم و بمیر " !!

نمایه کاربر
bodesheshom
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 148
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 6:07 pm
محل اقامت: Tehran

Re: Poems

پست توسط bodesheshom » دو شنبه 16 اردیبهشت 1387, 1:31 pm

منو ببخش عزيز من اگه مي گم باهام نمون

دستاي خاليمو ببين آخر قصه رو بخون

ترانه اي رو که برات گفته بودم فروختمش

با پول اون نخ خريدم زخم دلم رو بستمش

همسفر شعر و جنون عاشق ترين عالمم

تو عشقتو ازمن بگير من واسه تو خيلي کمم

بين من و تو فاصله است يک در سرد آهني

من که کليدي ندارم تو واسه چي در مي زني

اين در سرد لعنتي شايد که نخواد وا بشه

قلبتو بردار و برو قطار داره سوت مي کشه

:cry:
شعر تلخیه نه :?:
Tuesday, May 1, 2007 11:49 PM
When you have nothing important or interesting to say, dont let anyone persuad you to say it

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

Re: Poems

پست توسط hadi » دو شنبه 10 تیر 1387, 6:54 pm

پنج وارونه چه معنی دارد
خواهر کوچکم از من پرسید
من به او خندیدم
کمی آزرده و حیرت زده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت: « دیروز خودم دیدم
مهران،پسر همسایه
پنج وارونه به مینو می داد
آن قدر خنده برم داشت
که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم

و با خود گفتم
بعدها

وقتی بارش بی وقفه ی درد

سقف کوتاه دلت را خـم کرد

بی گمان می فهمی

پنج وارونه چه معنا دارد

رفت و سیبی آورد
نصف کردیم
دمی خیره بر آن نیمه به نجوا می گفت
نکند یعنی ... یعنی همین نیمه سیب
...
گاز زد
خنده ی لب های خدا را چیدم
خیره بر نیمه ی گندیده ی خود
خندیدم

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
PARVAZ
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 146
تاریخ عضویت: دو شنبه 27 اسفند 1386, 2:52 pm

Re: Poems

پست توسط PARVAZ » دو شنبه 10 تیر 1387, 10:59 pm

نمي گذارندم دست هاي شاخه شكن
به قدر سهم تو سيبي كنار بگذارم
تو باز عقربه ات مانده روي دلتنگي
كه من براي تو شادي شمار بگذارم
قلم تراش كه دارم دلم نمي آيد
كه بر غرور كسي يادگار بگذارم
برغم اين همه سنگ و برغم اين همه دست
بیا برای تو سیبی کنار بگذارم
دریا باش که اگر کسی سنگی به سویت پرتاب کرد سنگ غرق شود نه آنکه تو متلاطم شوی

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

Re: Poems

پست توسط abri » سه شنبه 18 تیر 1387, 1:23 am

رنگ سال گذشته را دارد همه لحظه های امسالم
365 حسرت را همچنان میکشم به دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمیگنجم
بیوه ام در جهان نما چشمی که به تکرار میکشد فالم

یک نفر از غبار میآید مژده تازه تو تکراری است
یک نفر از غبار آمد و زد زخمهای همیشه بر بالم
باز در جمع تازه ازداد حال و روزی نگفتنی دارم
هم نمیدانم از چه میخندم هم نمیدانم از چه مینالم
راستی در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشاییست
به غریبی قسم نمیدانم چه بگویم جز اینکه خوشحالم
دوستانی عمیق آمدند . چهره هایی که غرقشان شدم
میوه های رسیده ای که هنوز من به باغ کمالشان کالم

چندیست شعرهایم را جز برای خودم نمیخوانم
شاید از بس صدایشان زده ام
دوست دارند دوستان . لالم
تنهاییم را با تو قسمت میکنم . سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من . عالمی نیست

غم آنقدر دارم که میخواهم تمام فصلها را بر سفره رنگین خود بنشانمت . بنشین . غمی نیست...
حوای من . بر من مگیر این خودستایی را که بی شک تنها تر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست

آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من نه . فقط یک لحظه خوب من بیاندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست

من قصد نفی بازی گل با باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم . شبنمی نیست
شاید به زخم من که میپوشم ز چشم شهر آنرا
در دستهای بینهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید . هزاران شاید دیگر
اگر چه اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست




شاعر : محمد علی بهمنی

:(
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
bodesheshom
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 148
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 6:07 pm
محل اقامت: Tehran

Re: Poems

پست توسط bodesheshom » سه شنبه 18 تیر 1387, 3:12 pm

هوای شهر مردگان باز هم شده است ابری

و آسمانش گریان و بی روح و خاکستری

گرچه عاشق بارانم ولی

خوب می دانم که آسمان ابری را دوست نداری

به تو گفتم که باران این آسمان بسیار شاعرانه است

شاید برای همین وجودم لبالب از ترانه است

گفتم من وتو با همه فرق داریم و جنس قلبمان از آینه است

و چون آسمان شهر را می دهد نشان، دلت همچو من نگران و پربهانه است

با وجود تمام نگرانی ها دلم همچنان لبریز از پروانه است

در این روز بارانی باز هم مرا به حیرت واداشتی

به من گفتی که از مدت ها پیش دوستم داشتی

و در تعجبم چرا در برزخم گذاشتی

گفتی که بین عقل و احساس مانده و در ترس شکست بودی

هرچه فکر می کنم تو هم مثل دیگران حق آزارم نداشتی

خوب می دانی که از زمانه و دل سنگی دیگران شده ام بیزار

و فکر می کنم قلب های سردشان در این شهر یخی قرن هاست شده است بیمار

ولی همیشه بهترین آرزوها را برایشان دارم و امیدوارم

روزی همه قلب ها نرم شوند و جنس آدم ها از شیشه نه مثل دیوار

شاید آن موقع می شد از ورایشان نور و باران و وزش باد را لمس کرد

دیگر کسی تظاهر به خوبی و پاکدامنی و آن همه ریا نمی کرد

شاید آن موقع همه همچون گل های رز باغچه از زیبایی باران می لرزیدند

و مثل بزدلان به زیر چتر و پناهی نمی خزیدند

و دوستی را چو عشق و نفرت در چشمان یکدیگر می دیدند

شاید آن موقع چون ابرهای دل رحم شبانه به فکر درخشش ماه بودند

یا به فکر جویبار های کوچک مانده در راه بودند

و نه مثل زمین های خشک و حریص جویبارکُش

ظالم و خودخواه بودند

آه از امید...ا

آرزوهایم دور و دراز و به نظر دست نیافتنی است

و سختی ها و مشکلاتم احمقانه و نگفتنی

ولی گفتی در همه سختی ها می مانی کنارم

گرچه شاید هیچ کاری از دستت برنیاید برایم

خوب می دانی که آسمان آفتابی را دوست ندارم

ولی برای قلب مهربانت هزاران خورشید را خریدارم

و می دانم و می دانی که بسیار دوستت دارم...ا
When you have nothing important or interesting to say, dont let anyone persuad you to say it

نمایه کاربر
Sepehr
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 141
تاریخ عضویت: دو شنبه 14 مرداد 1387, 2:06 pm

Re: Poems

پست توسط Sepehr » سه شنبه 19 شهریور 1387, 6:38 am

چون چرخ به کام یک خردمند نگشت...........خواهی تو فلک هفت شمر , خواهی هشت

چون باید مرد و آرزو ها همه هشت............چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت.
( خیام )
زندگی توریست که تارش را ایزد و پودش را اهریمن بافته است ( ویکتور هوگو )

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

Re: Poems

پست توسط Ahmaad » پنج شنبه 21 شهریور 1387, 8:18 pm

یه شعری هست خیلی دوستش دارم! هندیه و در واقع آهنگه! می خوام تا جایی که می تونم براتون درست ترجمه اش کنم بذارم اینجا تا شما هم فیض ببرین!



دنیا دل را شکست، من را تنها رها کرد
زنده ماندن دگر نخواهم ای یار تا تو روی برگرداندی زمن

آیینه شکسته ی رویا ها در چشم هایم می گزند
در حال سوختن اند نغمه هایم، رنگ یاد ها رو به خاموشی

همراه من بود همه زمانه، حالا فقط تنهایی ها
رو لب های همه بود ترانه های من، حالا رسوایی ها

نزدیک بیا بشنو تپش هایم، برای تو اند این چشمان نم
گر تو در کنارم باشی با خنده می کشم من هر چه دارد این جهان ستم

بی تو چه زندگانی ، دودی است در باد
بی تو چه داستانی داشته باشم من، یک نشان در حال زوال

دنیا دل را شکست من را تنها رها کرد
زنده ماندن دگر نخواهم ای یار تا تو روی برگرداندی زمن




دیگه شرمنده نتونستم قافیه هاش رو نیگه دارم! :P
انگاری خیلی قاطی پاتی ترجمه کردم چون خودم خیلی خوشم نیومد اینطوری !
کلا شعرهای فارسی و هندی به نظر من تک اند!!!!! شعرای هندی که در کمال سادگی پر معنی اند
تصویر

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان