Poems

گفتگو در مورد ادبیات فارسی ، مشاعره و موضوعات مرتبط
VeRnuS

Poems

پست توسط VeRnuS » پنج شنبه 27 اردیبهشت 1386, 10:46 pm

har sheri ro ke dost darid inja bezarid

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » پنج شنبه 27 اردیبهشت 1386, 10:47 pm

مي پرسم ؟....
چيست در انجم رخشان فلك
چيست در جنبش اين گوي مدور كه زمينش خواني
چيست در سايه ابر انبوه
كه زند بوسه بر آن قله ي كوه
چيست در نعره سيل
كه خروشنده به دريا ريزد
چيست در گرد شتابنده
كه از دامن صحرا خيزد
چيست در بهت و سكوت
چيست در پرده ساز ملكوت
گر شنيدي تو
"مناجات درختان را هنگام سحر"
نيست اينها همه جز ذكر عبوديت (او)
همه از اوست كه مي انديشند
همه از اوست كه :
در رقص و قيامند و قعود
آري ، آري
آفرينش همه تسيبح خداوند دل است

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » شنبه 29 اردیبهشت 1386, 8:53 am

يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم... يادمان باشد اگر اين دلمان بي کس ماند طلب مهر ز هر چشم خماري نکنيم... يادمان باشد که دگر ليلي و مجنوني نيست به چه قيمت دلمان بهر کسي چاک کنيم... يادمان باشد که در اين بحر دو رنگي و ريا دگر حتي طلب آب ز دريا نکنيم

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » دو شنبه 31 اردیبهشت 1386, 2:16 am

--------------------------------------------------------------------------------------------------------
هيچ کس ويرانيم را حس نکرد... وسعت تنهائيم را حس نکرد... در ميان خنده هاي تلخ من... گريه پنهانيم را حس نکرد... در هجوم لحظه هاي بي کسي... درد بي کس ماندنم را حس نکرد... آن که با آغاز من مانوس بود... لحظه پايانيم را حس نکرد

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » دو شنبه 31 اردیبهشت 1386, 7:23 am

قرآن که مهين کلام خوانند آن را / گه گاه نه بر دوام خوانند آن را
بر گرد پياله آيتی هست مقيم / کاندر همه جا مدام خوانند آن را

من می نه ز بهر تنگدستي نخورم / يا از غم رسوايي و مستي نخورم
من می ز براي خوشدلي میخوردم / اکنون که تو بر دلم نشستي نخورم

خیّام :)

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » دو شنبه 31 اردیبهشت 1386, 10:41 pm

hadi نوشته شده:قرآن که مهين کلام خوانند آن را / گه گاه نه بر دوام خوانند آن را
بر گرد پياله آيتی هست مقيم / کاندر همه جا مدام خوانند آن را

من می نه ز بهر تنگدستي نخورم / يا از غم رسوايي و مستي نخورم
من می ز براي خوشدلي میخوردم / اکنون که تو بر دلم نشستي نخورم

خیّام :)

in vasee man bod?

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » دو شنبه 31 اردیبهشت 1386, 10:44 pm

تصویر

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » سه شنبه 1 خرداد 1386, 3:23 pm

آن كس كه بداند و بداند كه بداند

اسب طرب خويش به گردون بجهاند

آن كس كه نداند و بداند كه نداند لنگان خرك خويش به منزل برساند


آن كس كه نداند و نداند كه نداند

در جهل مركب ابدالدهر بماند

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » سه شنبه 1 خرداد 1386, 3:52 pm

شکسته ترینم
چنان شکسته که دیگر خورد خواهم شد
جایی برای بند زدنم نیست
راهی برای درست شدنم نیست
و
امیدی برای بازگشتم
شکسته ام
چنان
که هیچ نمیشکند
دیگر
رمقی ندارم نایی....نفسی نمانده
اه
اه
اه و حسرت
و گاهی لبخندی از سز تلخی
چون زهر
شکسته ترینم
نگویید
نپرسید
نخواهید
نمی توانم نمی توانم
برگردم
دیر است.....دیر.......دیر.....
نمی خواهم کسی دیگر بفهمد مرا
درک نمی خواهم
همدرد
هم راز و همزبان
نه
نه
من ارامش می خواهم
کاش
مرا
به تنها ارزویم می رساندید
کاش
رهایم می کردید
تا در تنهایی خود خورد شوم

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » سه شنبه 1 خرداد 1386, 7:49 pm

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز
هر طرف مي سوزد اين آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو مي دوم گريان
در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده هايم تلخ
و خروش گريه ام ناشاد
از دورن خسته ي سوزان
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! ي فرياد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي بي رحم
همچنان مي سوزد اين آتش
نقشهايي را كه من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و ديوار
در شب رسواي بي ساحل
واي بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هايي را كه پروردم به دشواري
در دهان گود گلدانها
روزهاي سخت بيماري
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانم موذيانه خنده هاي فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه اين مشبك شب
من به هر سو مي دوم ، گ
گريان ازين بيداد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
واي بر من ، همچنان مي سوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان
و آنچه دارد منظر و ايوان
من به دستان پر از تاول
اين طرف را مي كنم خاموش
وز لهيب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخيزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان ، كه مي داند كه بود من شود نابود
خفته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر
واي ، آيا هيچ سر بر مي كنند از خواب
مهربان همسايگانم از پي امداد ؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد

:cry:

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » چهار شنبه 2 خرداد 1386, 6:58 am

زندگي به من آموخت كه چگونه گريه كنم اما گريه به من نياموخت كه چگونه زندگي كنم....تو نيز به آموختي چگونه دوست بدارم اما به من نيا موختي كه چگونه تو رو فراموش کنم

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » چهار شنبه 2 خرداد 1386, 11:27 pm

دليل بودن تو
هر کسی دوتاست .
و خدا یکی بود .
و یکی چگونه می توانست باشد ؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .
خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .
و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .
اما کسی نداشت ...
و خدا آفریدگار بود .
و چگونه می توانست نیافریند .
زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .
و با نبودن چگونه توانستن بود ؟
و خدا بود و با او عدم بود .
و عدم گوش نداشت .
حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .
و حرفهایی است برای نگفتن ...
حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .
و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...

و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .
درونش از آنها سرشار بود .
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟
و خدا بود و عدم .
جز خدا هیچ نبود .
در نبودن ، نتوانستن بود .
با نبودن نتوان بودن .
و خدا تنها بود .
هر کسی گمشده ای دارد .
و خدا گمشده ای داشت

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » جمعه 4 خرداد 1386, 9:03 pm

بیا اینجا پهلوم بشین
تا آخرین آهنگ رو برات بخونم
تا وقتی می ری با خودت ببریش
من ، تو رو اینجا در این سپیده دم یخبندون
و بارش ملایم برف فوریه به خاطر خواهم آورد
فردا ، جایی خواهی بود که سبک و آزادی
جایی که این بادهای سرد نمی وزن
و شاید گاه و بیگاه
بایستی ، و به من
و بارش ملایم برف فوریه فکر کنی
از من نپرس که همۀ اون لحظات جادویی کجا رفتن
خودت هم میدونی که دلت نمی خواد بدونی
و خاطراتی که از من داری
فقط تا اوایل ذوب شدن برفهای فوریه دووم میارن
گمون کنم سعی در صحبت کردن ، دیگه هیچ فایده ای برامون نداشته باشه
شاید می بایست خیلی پیشترها تلاش می کردیم
اما حالا تموم راههای تابستونی
که عادت داشتیم توشون راه بریم
با برف فوریه پوشیده شدن
واقعاً امیدوارم باغت رو تو خورشید پیدا کنی
اون کمک می کنه تا گلهای قشنگت رشد کنن
و شاید اونوقت منو به عنوان کسی که
تورو در حال رفتن زیر بارش برف فوریه دیده به خاطر بیاری
پس بیا اینجا پهلوم بشین
تا آخرین آهنگ رو برات بخونم
تا وقتی می ری با خودت ببریش
من ، تو رو اینجا در این سپیده دم یخبندون
و بارش ملایم برف فوریه به خاطر خواهم آورد
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » جمعه 4 خرداد 1386, 10:53 pm

من امشب تا سحر بيدار بيدارم
من امشب تا خدا مشتاق مشتاقم
من امشب در قفس چون ليلي مجنون
من امشب تا شقايق تاب نتوانم
مرا امشب سكوتي وهم انگيز است
مرا امشب ترانه با غزل خفته است
مرا امشب چراغ شهر خاموش است
مرا امشب تني خسته دل و جان است
تو امشب تا سحر در خواب مهتابي
تو امشب تا خدا پروانه ميخواني
تو امشب در تكاپو سنگ ميكوبي
تو امشب تا شقايق خواب بشماري
تو را امشب ترنم بر لبت بنشست
تو را امشب ترانه پر صدا خواندست
تو را امشب چراغ و شهر نشناسي
تو را امشب رفيق عشق ديگر هست
زندگي خالي نيست :
مهرباني هست , سيب هست , ايمان هست .
آري
تا شقايق هست , زندگي بايد كرد.
در دل من چيزي است , مثل يك بيشه نور, مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم , كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت , بروم تا سر كوه .
دورها آوايي است , كه مرا مي خواند

نمایه کاربر
Moe
آخرشه !
آخرشه !
پست: 208
تاریخ عضویت: سه شنبه 21 فروردین 1386, 10:25 am
تماس:

پست توسط Moe » شنبه 5 خرداد 1386, 6:55 am

my own:

يه شب كه قرص ماه كامل باشه - اگه پا بده -
منم گرگ ميشم..
مشكل اينه كه حتى سگاى زردم رو من غيرتى ميشن.
و از اون بدتر:
گوسفندا شباى مهتابى ميرن پيش شغالا جندگى!

not really a poem I kno
but that's how i felt one night
"Pour voir qu'il fait noir, pas besoin d'être une lumière"

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » شنبه 5 خرداد 1386, 5:55 pm

هيچ کس ويرانيم را حس نکرد... وسعت تنهائيم را حس نکرد... در ميان خنده هاي تلخ من... گريه پنهانيم را حس نکرد... در هجوم لحظه هاي بي کسي... درد بي کس ماندنم را حس نکرد... آن که با آغاز من مانوس بود... لحظه پايانيم را حس نکرد

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » یک شنبه 13 خرداد 1386, 8:58 pm

عشق يعني قطره و دريا شدن

عشق يعني مستي و ديوانگي عشق يعني با جهان بيگانگي

عشق يعني شب نخفتن تا سحر عشق يعني سجده ها با چشم تر

عشق يعني سر به دار آويختن عشق يعني اشك حسرت ريختن

عشق يعني در جهان رسوا شدن عشق يعني مست و بي پروا شدن

عشق يعني سوختن يا ساختن عشق يعني زندگي را باختن

عشق يعني انتظار و انتظار عشق يعني هرچه بيني عكس يار

عشق يعني ديده بر در دوختن عشق يعني در فراقش سوختن

عشق يعني لحظه هاي التهاب عشق يعني لحظه هاي ناب ناب

عشق يعني سوز ني ، آه شبان عشق يعني معني رنگين كمان

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » یک شنبه 13 خرداد 1386, 9:11 pm

تصویر

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » یک شنبه 20 خرداد 1386, 7:24 pm

در غريبي ناله ها كردم كسي يادم نكرد
درقفس جاماندم و صياد ازادم نكرد
ضربه مردم چنان از زندگي سيرم نمود
ارزوي مرگ كردم مرگ هم يادم نكرد

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » شنبه 26 خرداد 1386, 5:56 pm

كشتن انسان را كجا باور كنم
صحبت از پژمردن يك برگ نيست
واي جنگل را بيابان ميكنند
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان ميكنند
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
آنچه اين نامردان با جان انسان ميكنند
صحبت از پژمردن يك برگ نيست
فرض كن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض كن يك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض كن جنگل بيابان بود از روز نخست
در كويري سوت و كور
در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانيت است
به نامردی نامردان قسم
به نامردان عالم نامردی کنم

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان