Poems

گفتگو در مورد ادبیات فارسی ، مشاعره و موضوعات مرتبط
نمایه کاربر
Sepehr
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 141
تاریخ عضویت: دو شنبه 14 مرداد 1387, 2:06 pm

Poems

پست توسط Sepehr » جمعه 22 شهریور 1387, 11:15 am

تو به من خندیدی و نمیدانستی
من به چه دلهره
از باغچه ی همسایه سیب را
دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و
هنوز
سالهاست که در گوش من
آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که
چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت ؟

( دو منظومه - حمید مصدق )
زندگی توریست که تارش را ایزد و پودش را اهریمن بافته است ( ویکتور هوگو )

نمایه کاربر
PARVAZ
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 146
تاریخ عضویت: دو شنبه 27 اسفند 1386, 2:52 pm

Re: Poems

پست توسط PARVAZ » جمعه 22 شهریور 1387, 1:44 pm

نمي گذارندم دست هاي شاخه شكن
به قدر سهم تو سيبي كنار بگذارم
تو باز عقربه ات مانده روي دلتنگي
كه من براي تو شادي شمار بگذارم
قلم تراش كه دارم دلم نمي آيد
كه بر غرور كسي يادگار بگذارم
برغم اين همه سنگ و برغم اين همه دست
بیا برای تو سیبی کنار بگذارم

"ملاحت اسدالهی"
دریا باش که اگر کسی سنگی به سویت پرتاب کرد سنگ غرق شود نه آنکه تو متلاطم شوی

نمایه کاربر
Sepehr
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 141
تاریخ عضویت: دو شنبه 14 مرداد 1387, 2:06 pm

Poems

پست توسط Sepehr » شنبه 23 شهریور 1387, 12:58 pm

تساوي

معلم پاي تخته داد مي زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زير پوششي از گردپنهان بود
ولي ‌آخر كلاسي ها
لواشك بين خود تقسيم مي كردند
وان يكي در گوشه اي ديگر جوانان را ورق مي زد
براي آنكه بي خود هاي و هو مي كرد و با آن شور بي پايان
تساوي هاي جبري رانشان مي داد
خطي خوانا به روي تخته اي كز ظلمتي تاريك
غمگين بود
تساوي را چنين بنوشت
يك با يك برابر هست
از ميان جمع شاگردان يكي برخاست
هميشه يك نفر بايد به پا خيزد
به آرامي سخن سر داد
تساوي اشتباهي فاحش و محض است
معلم
مات بر جا ماند
و او پرسيد
گر يك فرد انسان واحد يك بود آيا باز
يك با يك برابر بود
سكوت مدهوشي بود و سئوالي سخت
معلم خشمگين فرياد زد
آري برابر بود
و او با پوزخندي گفت
اگر يك فرد انسان واحد يك بود
آن كه زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانكه قلبي پاك و دستي فاقد زر داشت
پايين بود
اگر يك فرد انسان واحد يك بود
آن كه صورت نقره گون
چون قرص مه مي داشت
بالا بود
وان سيه چرده كه مي ناليد
پايين بود

يك اگر با يك برابر بود !!!



اگر يك فرد انسان واحد يك بود
اين تساوي زير و رو مي شد
حال مي پرسم يك اگر با يك برابر بود
نان و مال مفت خواران
از كجا آماده مي گرديد؟
يا چه كس ديوار چين ها را بنا مي كرد ؟
يك اگر با يك برابر بود
پس كه پشتش زير بار فقر خم مي شد ؟
يا كه زير ضربت شلاق له مي گشت ؟
يك اگر با يك برابر بود
پس چه كس آزادگان را در قفس مي كرد ؟

معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه هاي خويش بنويسيد
يك با يك برابر نيست

( خسرو گلسرخی )
زندگی توریست که تارش را ایزد و پودش را اهریمن بافته است ( ویکتور هوگو )

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

Re: Poems

پست توسط abri » شنبه 23 شهریور 1387, 7:59 pm

آخی!! چه قشنــــــــگ!! خدا بیامرزتش...
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
Sepehr
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 141
تاریخ عضویت: دو شنبه 14 مرداد 1387, 2:06 pm

Poems

پست توسط Sepehr » شنبه 30 شهریور 1387, 12:35 pm

معلم چو آمد به ناگه،کلاس
چو شهری فرو خفته خاموش شد
سخنهای ناگفته در مغزها
به لب نارسیده فراموش شد

معلم ز کار مداوم مدام
غضبناک و فرسوده و خسته بود
جوان بود و در عنفوان شباب
جوانی از او رخت بر بسته بود

سکوت کلاس غم آلود را
صدای درشت معلم شکست
بیا احمدک درس دیروز را
بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت
ولی احمدک درس ناخوانده بود
مگر آنچه دیروز آنجا شنوده بود

عرق چون شتابان سرشک یتیم
خطوط خجالت به رویش نگاشت
لباس پر از وصله و ژنده اش
به روی تن لاغرش لرزه داشت

زبانش به لکنت بیافتاد و گفت
بنی آدم اعضای یکدیگرند
وجودش به یکباره فریاد زد
که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

تو کز ..تو .. کز ...وای یادش نبود
جهان پیش چشمش سیه پوش شد
نگاهی به سنگینی از روی شرم
به پایین بیافکند وخاموش شد

در اعماق قلبش به جز درد و داغ
نمی کرد پیدا کلامی دگر
درآن عمر کوتاه پر خاطرش
نمیداد جز آن پیامی دگر

«چرا احمدک کودن بی شعور»
معلم بگفتا به لحنی گران
نخوندی چنین درس آسان بگو
مگر چیست فرق تو با دیگران؟

عرق از جبین احمدک پاک کرد
خدایا چه میگوید آموزگار؟
نمی داند آیا که در این دیار
بود فرق ها بین دار و ندار؟

چه گوید،بگوید حقایق بلند
به شرمی که از چشم خود بیم داشت

به آهستگی احمدک بینوا
چنین گفت با قلب آزرده چاک
که آنان به دامان مادر خوش اند
و من بی وجودش نهم سر به خاک

نارند کاری بجز خورد و خواب
به حال پدر تکیه دارند و من

من از بیم اجبار و از بیم مرگ
کشیدم از آن درس دیروز دست
کنم با پدر پینه دوزی و کار
ببین شاهدم دست پر پینه است

معلم بکوبید پا بر زمین
که:به من چه که مادر ز کف داده ای
به من چه که دستت پر از پینه است.....

زود یک نفر پیش ناظم که او
به همراه خود یک فلک آورد

دل احمدک سخت آزرده گشت
چو او این سخن از معلم شنفت
درون دلش پر از کور سویی جهید
به یاد آمدش شعر سعدی و گفت

ببین یادم آمد کمی صبر کن
تامل خدا را تامل دمی
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

( ؟ )
زندگی توریست که تارش را ایزد و پودش را اهریمن بافته است ( ویکتور هوگو )

نمایه کاربر
josef
آخرشه !
آخرشه !
پست: 415
تاریخ عضویت: چهار شنبه 7 آذر 1386, 1:15 pm
تماس:

Re: Poems

پست توسط josef » یک شنبه 26 آبان 1387, 7:23 pm

For A Moment Like This
Your love
Your touch
Your loving kiss
A moment like this
I don't want to miss.
Some people wait a lifetime
Some people search forever
For a moment like this
With you, I've found happiness
I've never known
You're more than I ever knew existed.
More than I ever dreamed of
Every breath that I take
Every moment I'm awake,
I think of you
It's all I want to do.
This world can be so hard but,
With your love I know things can change
And no longer will I feel the sadness
Nor loneliness and the pain
Feeling your embrace,
my heart begins to race.
With you, I found what I was looking for
Behind me, I shut the door
Knowing deep inside
I have to search no more
For you, my love is everlasting forevermore.
می دانی ؟!!! همه چیز تازه اش خوب است .. جز تازه فهمیدن _ که گاه دیر است و گاه بسیار دیر _ گاه گران تمام می شود و گاه بسیار گران ..........گاهی حتی به قیمت: " بفهم و بمیر " !!

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

شعری از هادی خرسندی

پست توسط hadi » دو شنبه 1 تیر 1388, 4:40 pm

دزد آمده دزد آمده با تیر و خنجر آمده
یک سارق آدمکشی با حکم رهبر آمده
دزد آمده دزد آمده با تیر و خنجر آمده
یک سارق آدمکشی با حکم رهبر آمده
دزد از همه حرافتر – پیوسته مهملبافتر
بی عدل و بی انصافتر - با هاله از درآمده
دزدی از این سفاکتر - با خوی وحشتناکتر
در خونخوری بی باکتر - حقا که کمتر آمده
دزد آمده با صد امید - اندر کف او شاکلید
اما از این طرح جدید - غوغا به کشور آمده
دزد آمده دزد آمده با تیر و خنجر آمده
یک سارق آدمکشی با حکم رهبر آمده :|

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
gemini
آخرشه !
آخرشه !
پست: 590
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:41 am

Re: Poems

پست توسط gemini » شنبه 28 شهریور 1388, 10:28 am

وحشی ترین

بگین وحشی ترین حیوون کدومه؟
جواب این سوالُ کی می دونه؟
بگین گرگه؟ یا شیره؟ یا پلنگه؟
یا ببری که حریص بوی خونِ؟

ولی من این سوال بی جوابُ
می پرسم از یه موش آزمایشگاه!
نگاهم می کنه، هیچی نمی گه
جوابش خیلی کوتاهه مثِ آهه!
تو رگهاش جای خون ویروسه چون که
ما آدم ها نباید زود بمیریم!
باید درمون دردا رُ بفهمیم
واسه این کار مجازیم جون بگیریم!

می پرسم از یه اسب پیر ابلق
که عمری رُ به گاری بسته بوده
جوابش خیلی تلخه، آخه پشتش
هنوز از ضربه ی شلاق کبوده!

یه فیل گنده تو میدون سیرکه
که می رقصه با سوت رام کننده
ازش می پرسم اما می گه: ول کن
برو بابا! دل خوش سیری چنده؟

برای کشف اون حیوون وحشی
کجای دنیا رُ باید بگردم؟
سوالم ساده اما بی جوابه
جوابش رُ چرا پیدا نکردم!

می رم پیش گوزنی که سر اون
آویزونه به دیوار یه تالار
می گم وحشی ترین حیوون کدومه؟
سکوتش رو سر من می شه آوار!

یه روباهِ طلایی رُ می بینم
ولی اصلا جوابم رُ نمی ده!
آخه اون خیلی وقته پالتو پوسته
دیگه مرده! به آرامش رسیده!
تمامِ عمرشو در رفته بوده
از آدم، از سگُ دامُ گلوله!
حالا پالتو شده، پایینِ پالتو
هنوزم جای تیرِ یه دو لوله!

سوالُ از قناری ها می پرسم
قناری ها جوابش رُ می دونن!
جوابُ از صداشون می شه فهمید
مثِ زندونیا آواز می خونن!

می رم تا باغِ وحش، اونجا که شیرا
دارن از بی غذایی نفله می شن!
سوالم رُ نگفته پس می گیرم
جوابِ این سوالم می شه روشن!

دیگه دنبال اون حیوون نگردین
من اونُ توی آینه پیدا کردم!
شما ها رُ نمی دونم ولی من
حالا دارم پی آدم می گردم! :?

( یغما گلرویی)
ولی من سر بر آسمان خواهم داشت
تا چشم بر نور بگشایم.

نمایه کاربر
bodesheshom
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 148
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 6:07 pm
محل اقامت: Tehran

Re: Poems

پست توسط bodesheshom » چهار شنبه 26 اسفند 1388, 6:28 pm

نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
When you have nothing important or interesting to say, dont let anyone persuad you to say it

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

Re: Poems

پست توسط hadi » سه شنبه 17 فروردین 1389, 7:19 am

بخوان به نام گل سرخ

بخوان به نام گل سرخ ؛ در صحاری شب ؛

که باغها همه بيدار و بارور گردند .

بخوان ؛ دوباره بخوان ؛ تا کبوتران سپيد

به آشيانه خونين دوباره برگردند .



بخوان به نام گل سرخ ؛ در رواق سکوت ؛

که موج و اوج طنينش ز دشتها گذرد ؛

پيام روشن باران ؛

ز بام نيلی شب ؛

که رهگذار نسيمش به هر کرانه برد .



ز خشکسال چه ترسی ؟ که سد بسی بستند :

نه در برابر آب ؛

که در برابر نور

و در برابر آواز و در برابر شور ......



در اين زمانه عسرت ؛

به شاعران زمان برگ رخصتی دادند

که از معاشقه سرو و قمری و لاله

سرودها بسرايند ژرفتر از خواب ؛

زلالتر از آب .



تو خاموشی ؛ که بخواند ؟

تو می روی ؛ که بماند ؟

که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند ؟



از اين کريوه به دور ؛

در آن کرانه ؛ ببين :

بهار آمده ؛ از سيم خاردار گذشته .

حريق شعله گوگردی بنفشه چه زيباست !

هزار آينه جاری ست

هزار آينه

اينک

به همسرائی قلب تو می تپد با شوق .

زمين تهی ست ز رندان ؛

همين توئی تنها

که عاشقانه ترين نغمه را دوباره بخوانی .

بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان :

« حديث عشق بيان کن بدان زبان که تو دانی . »

شفيعی کدکنی

خشایار اعتمادی واقعاً زیبا خونده این آهنگو

خشایار اعتمادی-آلبوم دلشوره- بخوان به نام گل سرخ

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

Re: Poems

پست توسط hadi » چهار شنبه 16 تیر 1389, 11:06 am

زندگی
اسمان است و من و یک پرواز
ما به دنبال چه ایم از اغاز
ما گریزان و شتابان و پریشان حالیم
زندگی چیست کز او می نالیم
زندگی
داستان مردیست
که به نان اندیشید
صبح تا شام دوید
و به نانش نرسید
زندگی
قصه ی پیرزنیست
که پی کارگران می خوابید
پیر مردش شاید
که مداوا بشود
زندگی
گریه ی دخترکی در سبد است
که مادر می خواست
دست ها مشت به دیوار سبد می کوبید
ناز ان دخترک زیبا را هیچ عابر نخرید
زندگی
شاخه گلی پشت چراغ سرخیست
که به دستان ظریف پسری نه ساله
سوی ما می اید
سبز میگردد و از نو حرکت باید کرد
زندگی
تلخ ترین فاجعه ی عمر من است
چه کسی بود مرا دعوت کرد
زود تر باید رفت
زود تر باید مرد
سهراب درودیان*

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

Re: Poems

پست توسط abri » جمعه 18 تیر 1389, 9:54 pm

چرا اینقد غمگین آخه؟؟؟ :?
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

Re: Poems

پست توسط hadi » دو شنبه 21 تیر 1389, 7:33 pm

abri نوشته شده:چرا اینقد غمگین آخه؟؟؟ :?
هان؟
چه میدونم از سهراب درودیان بپرس

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

Re: Poems

پست توسط abri » جمعه 25 تیر 1389, 2:40 am

باشه
:roll:
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان