قصه سازي

گفتگو در مورد ادبیات فارسی ، مشاعره و موضوعات مرتبط
نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » دو شنبه 23 مهر 1386, 6:57 am

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و حمیده داده بود و اونا رو اغفال کرده بود. و اون نهنگی که تو صحرا خودشو برونزه مي كرد و سوخته بود، اومد سراغ راگبی که شروع زرشک قاطی پاتی به خاطر :lol:

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » دو شنبه 23 مهر 1386, 4:50 pm

اینا چیه نوشتین
نشد یه داستان درست حسابی بنویسید همش قاطی می کنید داستانو
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » دو شنبه 23 مهر 1386, 9:52 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و حمیده داده بود و اونا رو اغفال کرده بود. و اون نهنگی که تو صحرا خودشو برونزه مي كرد و سوخته بود، اومد سراغ راگبی که شروع زرشک قاطی پاتی به خاطر حضور بعضی
تصویر

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » دو شنبه 23 مهر 1386, 10:39 pm

TNZ نوشته شده:اینا چیه نوشتین
نشد یه داستان درست حسابی بنویسید همش قاطی می کنید داستانو
akhe iin dastan az avalesh ghati bod
ta akharesham bayad ghati bashe
:evil:
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » دو شنبه 23 مهر 1386, 10:41 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و حمیده داده بود و اونا رو اغفال کرده بود. و اون نهنگی که تو صحرا خودشو برونزه مي كرد و سوخته بود، اومد سراغ راگبی که شروع زرشک قاطی پاتی به خاطر حضور بعضی از اوباش
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » سه شنبه 1 آبان 1386, 9:06 pm

بابا داستان خیلی قاطی شد! :lol: :lol:
از اول شروع کنیم :D
بازم دو کلمه ای


روزی روزگاری
تصویر

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » سه شنبه 1 آبان 1386, 9:26 pm

روزی روزگاری احمد داشت :D
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » سه شنبه 1 آبان 1386, 9:43 pm

روزی روزگاری احمد داشت تو رودخونه
تصویر

نمایه کاربر
Lord Vernus
آخرشه !
آخرشه !
پست: 523
تاریخ عضویت: سه شنبه 1 خرداد 1386, 10:07 pm
تماس:

پست توسط Lord Vernus » سه شنبه 1 آبان 1386, 10:09 pm

روزی روزگاری احمد داشت تو رودخونه lebasaye madarbozorgesho
Delam tange ahaaaaaaay gharibeeeee

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » سه شنبه 1 آبان 1386, 11:05 pm

روزی روزگاری احمد داشت تو رودخونه لباس های مادر بزرگشو می شست که
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » چهار شنبه 2 آبان 1386, 7:14 am

روزی روزگاری احمد داشت تو رودخونه لباس های مادر بزرگشو می شست که آب قطع شد

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » چهار شنبه 2 آبان 1386, 8:58 am

روزی روزگاری احمد داشت تو رودخونه لباس های مادر بزرگشو می شست که آب قطع شد آخه افغانستان

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » چهار شنبه 2 آبان 1386, 3:14 pm

روزی روزگاری احمد داشت تو رودخونه لباس های مادر بزرگشو می شست که آب قطع شد آخه افغانستان مثل قدیما
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » چهار شنبه 2 آبان 1386, 4:56 pm

روزی روزگاری احمد داشت تو رودخونه لباس های مادر بزرگشو می شست که آب قطع شد آخه افغانستان مثل قدیما دیگه صفا :lol: :lol:
تصویر

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » چهار شنبه 2 آبان 1386, 6:07 pm

روزی روزگاری احمد داشت تو رودخونه لباس های مادر بزرگشو می شست که آب قطع شد آخه افغانستان مثل قدیما دیگه صفا نداشت و رودخونه :P

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » چهار شنبه 2 آبان 1386, 7:19 pm

روزی روزگاری احمد داشت تو رودخونه لباس های مادر بزرگشو می شست که آب قطع شد آخه افغانستان مثل قدیما دیگه صفا نداشت و رودخونه ناگهان سونامی
تصویر

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » پنج شنبه 3 آبان 1386, 12:27 pm

روزی روزگاری احمد داشت تو رودخونه لباس های مادر بزرگشو می شست که آب قطع شد آخه افغانستان مثل قدیما دیگه صفا نداشت و رودخونه ناگهان سونامی طالبانی از شمال :lol:

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » پنج شنبه 3 آبان 1386, 12:47 pm

روزی روزگاری احمد داشت تو رودخونه لباس های مادر بزرگشو می شست که آب قطع شد آخه افغانستان مثل قدیما دیگه صفا نداشت و رودخونه ناگهان سونامی طالبانی از شمال برخاست و ابری :lol:
تصویر

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » پنج شنبه 3 آبان 1386, 1:38 pm

روزی روزگاری احمد داشت تو رودخونه لباس های مادر بزرگشو می شست که آب قطع شد آخه افغانستان مثل قدیما دیگه صفا نداشت و رودخونه ناگهان سونامی طالبانی از شمال برخاست و ابری از ترسش

:P
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » پنج شنبه 3 آبان 1386, 3:48 pm

روزی روزگاری احمد داشت تو رودخونه لباس های مادر بزرگشو می شست که آب قطع شد آخه افغانستان مثل قدیما دیگه صفا نداشت و رودخونه ناگهان سونامی طالبانی از شمال برخاست و ابری از ترسش غش کرد :lol:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان