قصه سازي

گفتگو در مورد ادبیات فارسی ، مشاعره و موضوعات مرتبط
نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » پنج شنبه 19 مهر 1386, 8:14 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » پنج شنبه 19 مهر 1386, 8:25 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » پنج شنبه 19 مهر 1386, 8:30 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » پنج شنبه 19 مهر 1386, 8:38 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » پنج شنبه 19 مهر 1386, 8:50 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » پنج شنبه 19 مهر 1386, 8:56 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که :D

احمد بیا

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » پنج شنبه 19 مهر 1386, 9:01 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ
تصویر

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » پنج شنبه 19 مهر 1386, 9:03 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » پنج شنبه 19 مهر 1386, 9:05 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و حمیده داده :lol:
تصویر

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » پنج شنبه 19 مهر 1386, 9:07 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و حمیده داده بود و اونا

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » پنج شنبه 19 مهر 1386, 9:08 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و حمیده داده بود و اونا رو اغفال کرده :lol:
تصویر

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » پنج شنبه 19 مهر 1386, 9:10 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و حمیده داده بود و اونا رو اغفال کرده بود. و اون

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » جمعه 20 مهر 1386, 10:29 am

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و حمیده داده بود و اونا رو اغفال کرده بود. و اون هادی رو
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » جمعه 20 مهر 1386, 2:02 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و حمیده داده بود و اونا رو اغفال کرده بود. و اون نهنگی که
تصویر

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » جمعه 20 مهر 1386, 2:10 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و حمیده داده بود و اونا رو اغفال کرده بود. و اون نهنگی که تو صحرا خودشو برونزه مي كرد

:P
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » جمعه 20 مهر 1386, 3:46 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و حمیده داده بود و اونا رو اغفال کرده بود. و اون نهنگی که تو صحرا خودشو برونزه مي كرد و سوخته بود، :lol:

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » جمعه 20 مهر 1386, 7:52 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و حمیده داده بود و اونا رو اغفال کرده بود. و اون نهنگی که تو صحرا خودشو برونزه مي كرد و سوخته بود، اومد سراغ



:D
تصویر

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » جمعه 20 مهر 1386, 8:16 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و حمیده داده بود و اونا رو اغفال کرده بود. و اون نهنگی که تو صحرا خودشو برونزه مي كرد و سوخته بود، اومد سراغ راگبی که شروع

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » یک شنبه 22 مهر 1386, 9:41 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و حمیده داده بود و اونا رو اغفال کرده بود. و اون نهنگی که تو صحرا خودشو برونزه مي كرد و سوخته بود، اومد سراغ راگبی که شروع زرشک

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » یک شنبه 22 مهر 1386, 10:14 pm

یک روز گرم پاییزی ... سرمای شدیدی صحرای بیابانیِ آسمان آبي خلاصه خر تو خر فرا گرفته بود!!!
ابری و حمیده پشت تپه داشتن با بیل هادیرو میزدن که احمد قسم خورد بیشتر بزنتش و تا هادی اومد كه بلند شه صدايي شنيد ولی چیزی گرم و نرم ندید که ندید!
يهويي محمود به کمک هادی اومد و با کلنگ ورنوس زد تو مخ عربی که در بیابان ملخ رو به ابری و حمیده داده بود و اونا رو اغفال کرده بود. و اون نهنگی که تو صحرا خودشو برونزه مي كرد و سوخته بود، اومد سراغ راگبی که شروع زرشک قاطی پاتی


من نفهمیدم این راگبی چیه ؟؟ :lol:
تصویر

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان