قصه سازي

گفتگو در مورد ادبیات فارسی ، مشاعره و موضوعات مرتبط
نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » جمعه 18 خرداد 1386, 1:31 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود
یه الاغه بود که یه پاش لنگ بود ، غضنفر صاحب الاغه اسم الاغشو گذاشته بود پیتکو ، یه روز که محمود داشت با الاغ یارو خوش و بش میکرد و می گفت که هادی خیلی اذیتم می کنه، طناز که داشت از اونجا رد میشد به هادی زنگ زد و قضیه رو گفت ( که چرا به محمود ببیچاره اذیت می کنی؟)
هادی هم عصبانی شد و به خواهرش حمیده ماموریت داد که الاغ رو از مرده بخره و سر به نیست کنه ولی نمیدونست که خره 3 میلیون تومنه هادی گفت چه خبره بابا رینگ اسپرت و ضبط و باندش رو نمی خوام. صاحب الاغه گفت: آخه هادی خیلی با سرعت رانندگی می کنه و از اونجایی که پیتکو نسبت نزدیکی با کره الاغ کد خدای قصه حسن کچل داره ،دوست نداره به هادی فروخته بشه و اصلاً از هادی خوشش نمیاد هادیم به حمیده گفت ولش کن چیزی که فراوونه الاغ. القصه حمیده که با عکس العمل هادی مواجه شد پاریکال ، الاغ پرین تو فیلم با خانمان رو برا کادو تولدش خرید، پرین هم سر جهازیش بود حالا خر بیار و پرین بار کن پرین قصد ازدواج نداشت هادی بعد از فهمیدن این موضوع خودکشی کرد ولی میدونین که کسی توی این داستان نمیمیره ولی هادی با این همه مرد
پرین که هادی رو خیلی دوست داشت رفت سراغ جادوی نجات بخش که هادی رو زنده کنه اون باید می رفت قله ی قاف تا گل خرزهره بیاره بده هادی بخوره اما چون نمی شناخت اونجا رو رفت پیش یانگوم و با داروی شفابخش برگشت و هادی خوب شد ولی متاسفانه اثر دارو خیلی زود تموم شد و اما در این حین احمد سر رسید و به کمک قدرتهای ما فوق طبیعی و همچنین ما تحت طبیعی اش هادی را زنده ی زنده کرد و یک طلسمی روش گذاشت که هرکی خواست بکشدش از داستان بیرون انداخته شه!!!(چون کسی نمی میره )
همه خوشحال بودند و می خندیدند ناگهان همه چیز به یکباره تغییر کرد hnz عصبانی سررسید او از شدت عصبانیت برگشت رفت ! ولی احمد گفت : هو
کجا فرار می کنی ؟؟؟ hnz گفت هو چیه درست حرف بزن
ابری از همه جا بی خبر سر رسید و همونجوری بی خبر رفت!! نامرد! :D
تصویر

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » جمعه 18 خرداد 1386, 1:38 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود
یه الاغه بود که یه پاش لنگ بود ، غضنفر صاحب الاغه اسم الاغشو گذاشته بود پیتکو ، یه روز که محمود داشت با الاغ یارو خوش و بش میکرد و می گفت که هادی خیلی اذیتم می کنه، طناز که داشت از اونجا رد میشد به هادی زنگ زد و قضیه رو گفت ( که چرا به محمود ببیچاره اذیت می کنی؟)
هادی هم عصبانی شد و به خواهرش حمیده ماموریت داد که الاغ رو از مرده بخره و سر به نیست کنه ولی نمیدونست که خره 3 میلیون تومنه هادی گفت چه خبره بابا رینگ اسپرت و ضبط و باندش رو نمی خوام. صاحب الاغه گفت: آخه هادی خیلی با سرعت رانندگی می کنه و از اونجایی که پیتکو نسبت نزدیکی با کره الاغ کد خدای قصه حسن کچل داره ،دوست نداره به هادی فروخته بشه و اصلاً از هادی خوشش نمیاد هادیم به حمیده گفت ولش کن چیزی که فراوونه الاغ. القصه حمیده که با عکس العمل هادی مواجه شد پاریکال ، الاغ پرین تو فیلم با خانمان رو برا کادو تولدش خرید، پرین هم سر جهازیش بود حالا خر بیار و پرین بار کن پرین قصد ازدواج نداشت هادی بعد از فهمیدن این موضوع خودکشی کرد ولی میدونین که کسی توی این داستان نمیمیره ولی هادی با این همه مرد
پرین که هادی رو خیلی دوست داشت رفت سراغ جادوی نجات بخش که هادی رو زنده کنه اون باید می رفت قله ی قاف تا گل خرزهره بیاره بده هادی بخوره اما چون نمی شناخت اونجا رو رفت پیش یانگوم و با داروی شفابخش برگشت و هادی خوب شد ولی متاسفانه اثر دارو خیلی زود تموم شد و اما در این حین احمد سر رسید و به کمک قدرتهای ما فوق طبیعی و همچنین ما تحت طبیعی اش هادی را زنده ی زنده کرد و یک طلسمی روش گذاشت که هرکی خواست بکشدش از داستان بیرون انداخته شه!!!(چون کسی نمی میره )
همه خوشحال بودند و می خندیدند ناگهان همه چیز به یکباره تغییر کرد hnz عصبانی سررسید او از شدت عصبانیت برگشت رفت ! ولی احمد گفت : هو
کجا فرار می کنی ؟؟؟ hnz گفت هو چیه درست حرف بزن
ابری از همه جا بی خبر سر رسید و همونجوری بی خبر رفت!! نامرد
خلاصه بچه های عزیزم اینجوری بود که ما به هیچ جا نرسیدیم :D
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
ATOSA
آخرشه !
آخرشه !
پست: 408
تاریخ عضویت: جمعه 21 اردیبهشت 1386, 3:03 pm
تماس:

پست توسط ATOSA » جمعه 18 خرداد 1386, 3:14 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود
یه الاغه بود که یه پاش لنگ بود ، غضنفر صاحب الاغه اسم الاغشو گذاشته بود پیتکو ، یه روز که محمود داشت با الاغ یارو خوش و بش میکرد و می گفت که هادی خیلی اذیتم می کنه، طناز که داشت از اونجا رد میشد به هادی زنگ زد و قضیه رو گفت ( که چرا به محمود ببیچاره اذیت می کنی؟)
هادی هم عصبانی شد و به خواهرش حمیده ماموریت داد که الاغ رو از مرده بخره و سر به نیست کنه ولی نمیدونست که خره 3 میلیون تومنه هادی گفت چه خبره بابا رینگ اسپرت و ضبط و باندش رو نمی خوام. صاحب الاغه گفت: آخه هادی خیلی با سرعت رانندگی می کنه و از اونجایی که پیتکو نسبت نزدیکی با کره الاغ کد خدای قصه حسن کچل داره ،دوست نداره به هادی فروخته بشه و اصلاً از هادی خوشش نمیاد هادیم به حمیده گفت ولش کن چیزی که فراوونه الاغ. القصه حمیده که با عکس العمل هادی مواجه شد پاریکال ، الاغ پرین تو فیلم با خانمان رو برا کادو تولدش خرید، پرین هم سر جهازیش بود حالا خر بیار و پرین بار کن پرین قصد ازدواج نداشت هادی بعد از فهمیدن این موضوع خودکشی کرد ولی میدونین که کسی توی این داستان نمیمیره ولی هادی با این همه مرد
پرین که هادی رو خیلی دوست داشت رفت سراغ جادوی نجات بخش که هادی رو زنده کنه اون باید می رفت قله ی قاف تا گل خرزهره بیاره بده هادی بخوره اما چون نمی شناخت اونجا رو رفت پیش یانگوم و با داروی شفابخش برگشت و هادی خوب شد ولی متاسفانه اثر دارو خیلی زود تموم شد و اما در این حین احمد سر رسید و به کمک قدرتهای ما فوق طبیعی و همچنین ما تحت طبیعی اش هادی را زنده ی زنده کرد و یک طلسمی روش گذاشت که هرکی خواست بکشدش از داستان بیرون انداخته شه!!!(چون کسی نمی میره )
همه خوشحال بودند و می خندیدند ناگهان همه چیز به یکباره تغییر کرد hnz عصبانی سررسید او از شدت عصبانیت برگشت رفت ! ولی احمد گفت : هو
کجا فرار می کنی ؟؟؟ hnz گفت هو چیه درست حرف بزن
ابری از همه جا بی خبر سر رسید و همونجوری بی خبر رفت!! نامرد
خلاصه بچه های عزیزم اینجوری بود که ما به هیچ جا نرسیدیم هیچ راه برگشتمون هم گم کردیم :lol:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » جمعه 18 خرداد 1386, 5:09 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود
یه الاغه بود که یه پاش لنگ بود ، غضنفر صاحب الاغه اسم الاغشو گذاشته بود پیتکو ، یه روز که محمود داشت با الاغ یارو خوش و بش میکرد و می گفت که هادی خیلی اذیتم می کنه، طناز که داشت از اونجا رد میشد به هادی زنگ زد و قضیه رو گفت ( که چرا به محمود ببیچاره اذیت می کنی؟)
هادی هم عصبانی شد و به خواهرش حمیده ماموریت داد که الاغ رو از مرده بخره و سر به نیست کنه ولی نمیدونست که خره 3 میلیون تومنه هادی گفت چه خبره بابا رینگ اسپرت و ضبط و باندش رو نمی خوام. صاحب الاغه گفت: آخه هادی خیلی با سرعت رانندگی می کنه و از اونجایی که پیتکو نسبت نزدیکی با کره الاغ کد خدای قصه حسن کچل داره ،دوست نداره به هادی فروخته بشه و اصلاً از هادی خوشش نمیاد هادیم به حمیده گفت ولش کن چیزی که فراوونه الاغ. القصه حمیده که با عکس العمل هادی مواجه شد پاریکال ، الاغ پرین تو فیلم با خانمان رو برا کادو تولدش خرید، پرین هم سر جهازیش بود حالا خر بیار و پرین بار کن پرین قصد ازدواج نداشت هادی بعد از فهمیدن این موضوع خودکشی کرد ولی میدونین که کسی توی این داستان نمیمیره ولی هادی با این همه مرد
پرین که هادی رو خیلی دوست داشت رفت سراغ جادوی نجات بخش که هادی رو زنده کنه اون باید می رفت قله ی قاف تا گل خرزهره بیاره بده هادی بخوره اما چون نمی شناخت اونجا رو رفت پیش یانگوم و با داروی شفابخش برگشت و هادی خوب شد ولی متاسفانه اثر دارو خیلی زود تموم شد و اما در این حین احمد سر رسید و به کمک قدرتهای ما فوق طبیعی و همچنین ما تحت طبیعی اش هادی را زنده ی زنده کرد و یک طلسمی روش گذاشت که هرکی خواست بکشدش از داستان بیرون انداخته شه!!!(چون کسی نمی میره )
همه خوشحال بودند و می خندیدند ناگهان همه چیز به یکباره تغییر کرد hnz عصبانی سررسید او از شدت عصبانیت برگشت رفت ! ولی احمد گفت : هو
کجا فرار می کنی ؟؟؟ hnz گفت هو چیه درست حرف بزن
ابری از همه جا بی خبر سر رسید و همونجوری بی خبر رفت!! نامرد
خلاصه بچه های عزیزم اینجوری بود که ما به هیچ جا نرسیدیم هیچ راه برگشتمون هم گم کردیم پادشاه که قول داده بود همه رو سروسامون بده سررسید :D
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » جمعه 18 خرداد 1386, 7:11 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود
یه الاغه بود که یه پاش لنگ بود ، غضنفر صاحب الاغه اسم الاغشو گذاشته بود پیتکو ، یه روز که محمود داشت با الاغ یارو خوش و بش میکرد و می گفت که هادی خیلی اذیتم می کنه، طناز که داشت از اونجا رد میشد به هادی زنگ زد و قضیه رو گفت ( که چرا به محمود ببیچاره اذیت می کنی؟)
هادی هم عصبانی شد و به خواهرش حمیده ماموریت داد که الاغ رو از مرده بخره و سر به نیست کنه ولی نمیدونست که خره 3 میلیون تومنه هادی گفت چه خبره بابا رینگ اسپرت و ضبط و باندش رو نمی خوام. صاحب الاغه گفت: آخه هادی خیلی با سرعت رانندگی می کنه و از اونجایی که پیتکو نسبت نزدیکی با کره الاغ کد خدای قصه حسن کچل داره ،دوست نداره به هادی فروخته بشه و اصلاً از هادی خوشش نمیاد هادیم به حمیده گفت ولش کن چیزی که فراوونه الاغ. القصه حمیده که با عکس العمل هادی مواجه شد پاریکال ، الاغ پرین تو فیلم با خانمان رو برا کادو تولدش خرید، پرین هم سر جهازیش بود حالا خر بیار و پرین بار کن پرین قصد ازدواج نداشت هادی بعد از فهمیدن این موضوع خودکشی کرد ولی میدونین که کسی توی این داستان نمیمیره ولی هادی با این همه مرد
پرین که هادی رو خیلی دوست داشت رفت سراغ جادوی نجات بخش که هادی رو زنده کنه اون باید می رفت قله ی قاف تا گل خرزهره بیاره بده هادی بخوره اما چون نمی شناخت اونجا رو رفت پیش یانگوم و با داروی شفابخش برگشت و هادی خوب شد ولی متاسفانه اثر دارو خیلی زود تموم شد و اما در این حین احمد سر رسید و به کمک قدرتهای ما فوق طبیعی و همچنین ما تحت طبیعی اش هادی را زنده ی زنده کرد و یک طلسمی روش گذاشت که هرکی خواست بکشدش از داستان بیرون انداخته شه!!!(چون کسی نمی میره )
همه خوشحال بودند و می خندیدند ناگهان همه چیز به یکباره تغییر کرد hnz عصبانی سررسید او از شدت عصبانیت برگشت رفت ! ولی احمد گفت : هو
کجا فرار می کنی ؟؟؟ hnz گفت هو چیه درست حرف بزن
ابری از همه جا بی خبر سر رسید و همونجوری بی خبر رفت!! نامرد
خلاصه بچه های عزیزم اینجوری بود که ما به هیچ جا نرسیدیم هیچ راه برگشتمون هم گم کردیم پادشاه که قول داده بود همه رو سروسامون بده سررسید ولی دیگه چه فایده که ... :D

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » جمعه 18 خرداد 1386, 7:14 pm

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود
یه الاغه بود که یه پاش لنگ بود ، غضنفر صاحب الاغه اسم الاغشو گذاشته بود پیتکو ، یه روز که محمود داشت با الاغ یارو خوش و بش میکرد و می گفت که هادی خیلی اذیتم می کنه، طناز که داشت از اونجا رد میشد به هادی زنگ زد و قضیه رو گفت ( که چرا به محمود ببیچاره اذیت می کنی؟)
هادی هم عصبانی شد و به خواهرش حمیده ماموریت داد که الاغ رو از مرده بخره و سر به نیست کنه ولی نمیدونست که خره 3 میلیون تومنه هادی گفت چه خبره بابا رینگ اسپرت و ضبط و باندش رو نمی خوام. صاحب الاغه گفت: آخه هادی خیلی با سرعت رانندگی می کنه و از اونجایی که پیتکو نسبت نزدیکی با کره الاغ کد خدای قصه حسن کچل داره ،دوست نداره به هادی فروخته بشه و اصلاً از هادی خوشش نمیاد هادیم به حمیده گفت ولش کن چیزی که فراوونه الاغ. القصه حمیده که با عکس العمل هادی مواجه شد پاریکال ، الاغ پرین تو فیلم با خانمان رو برا کادو تولدش خرید، پرین هم سر جهازیش بود حالا خر بیار و پرین بار کن پرین قصد ازدواج نداشت هادی بعد از فهمیدن این موضوع خودکشی کرد ولی میدونین که کسی توی این داستان نمیمیره ولی هادی با این همه مرد
پرین که هادی رو خیلی دوست داشت رفت سراغ جادوی نجات بخش که هادی رو زنده کنه اون باید می رفت قله ی قاف تا گل خرزهره بیاره بده هادی بخوره اما چون نمی شناخت اونجا رو رفت پیش یانگوم و با داروی شفابخش برگشت و هادی خوب شد ولی متاسفانه اثر دارو خیلی زود تموم شد و اما در این حین احمد سر رسید و به کمک قدرتهای ما فوق طبیعی و همچنین ما تحت طبیعی اش هادی را زنده ی زنده کرد و یک طلسمی روش گذاشت که هرکی خواست بکشدش از داستان بیرون انداخته شه!!!(چون کسی نمی میره )
همه خوشحال بودند و می خندیدند ناگهان همه چیز به یکباره تغییر کرد hnz عصبانی سررسید او از شدت عصبانیت برگشت رفت ! ولی احمد گفت : هو
کجا فرار می کنی ؟؟؟ hnz گفت هو چیه درست حرف بزن
ابری از همه جا بی خبر سر رسید و همونجوری بی خبر رفت!! نامرد
خلاصه بچه های عزیزم اینجوری بود که ما به هیچ جا نرسیدیم هیچ راه برگشتمون هم گم کردیم پادشاه که قول داده بود همه رو سروسامون بده سررسید ولی دیگه چه فایده که ... این داستان بی مزه به پایان رسید !!
تصویر

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » جمعه 18 خرداد 1386, 8:26 pm

خوب

حالا یه داستان جدید شروع کنیم
بازم با این تفاوت که:

1- هر کسی میتونه 1 کلمه اضافه کنه
2- کلماتی که بدیهی هستند کنتر نمیندازن :D
3-کسی که بازی رو به بیراهه بکشه ملعون شناخته میشه
4- حر کصی قلت عملایی داشطه باشه به شدط طوثت احالی صایت دنبال میشه

من خودم شروع میکنم:

داستان

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » جمعه 18 خرداد 1386, 9:05 pm

داستان از
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » شنبه 19 خرداد 1386, 9:10 am

حمیده حرف اضافه آزاده، کلمه حساب نمیشه

داستان از اونجا

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » شنبه 19 خرداد 1386, 1:25 pm

ااا من اصلا این بازی رو دوست دارم واسه همین به بیراهه رفتن هاش !! :lol:
حالا چون اول داستان خیلی به بیراهه نمی کشونم ! :D
تصویر

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » شنبه 19 خرداد 1386, 1:26 pm

داستان از اونجا رقم
تصویر

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » شنبه 19 خرداد 1386, 5:10 pm

داستان از اونجا رقم خورده شد

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » شنبه 19 خرداد 1386, 8:21 pm

داستان از اونجا رقم خورده شد که :D
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » یک شنبه 20 خرداد 1386, 4:47 am

داستان از اونجا رقم خورده شد که شروین

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » یک شنبه 20 خرداد 1386, 12:43 pm

داستان از اونجا رقم خورده شد که شروین داشت
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » یک شنبه 20 خرداد 1386, 3:32 pm

داستان از اونجا رقم خورده شد که شروین داشت همراه
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » یک شنبه 20 خرداد 1386, 3:36 pm

hadi نوشته شده:خوب

حالا یه داستان جدید شروع کنیم
بازم با این تفاوت که:

1- هر کسی میتونه 1 کلمه اضافه کنه
2- کلماتی که بدیهی هستند کنتر نمیندازن :D
3-کسی که بازی رو به بیراهه بکشه ملعون شناخته میشه
4- حر کصی قلت عملایی داشطه باشه به شدط طوثت احالی صایت دنبال میشه

من خودم شروع میکنم:

داستان

من اعتراض دارم
همون یه جمله بهتره این طوری که قاطی تر می شه
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » یک شنبه 20 خرداد 1386, 4:09 pm

اعتراض وارد نیست ادامه میدهم *




داستان از اونجا رقم خورده شد که شروین داشت همراه با دوست







PS: اینجوری قصه سریعتر تموم میشه و ماهم به کارای دیگمون میرسیم

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » یک شنبه 20 خرداد 1386, 4:36 pm

داستان از اونجا رقم خورده شد که شروین داشت همراه با دوست دخترش
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » یک شنبه 20 خرداد 1386, 4:41 pm

داستان از اونجا رقم خورده شد که شروین داشت همراه با دوست دخترش مینو :oops: :oops:

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان