قصه سازي

گفتگو در مورد ادبیات فارسی ، مشاعره و موضوعات مرتبط
نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » چهار شنبه 5 اردیبهشت 1386, 8:55 pm

کراش نوشته شده:اقا من دیگه بازی نمیکنم اصلا قهر قهر تا بریم بهشت هم دیگه رو ببینیم no body love me چرا داستان منو ادامه ندادین :cry: خیلی بی معرفتین من دیگه تو این سایت نمیام
در ضمن با یه کلمه یه کلمه که نمیشه داستان نوشت حد اقل هر کدون یه جمله بنویسید

منم موافقم :wink:

هر کی یه جمله بنویسه بهتره
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » چهار شنبه 5 اردیبهشت 1386, 8:59 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هوووووووووووو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » پنج شنبه 6 اردیبهشت 1386, 8:36 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هوووووووووووو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » پنج شنبه 6 اردیبهشت 1386, 6:29 pm

تو که کلمه ی منو گفتی :shock:
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » پنج شنبه 6 اردیبهشت 1386, 6:32 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هوووووووووووو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور :)
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » پنج شنبه 6 اردیبهشت 1386, 7:34 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هوووووووووووو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور
خلاصه
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » شنبه 8 اردیبهشت 1386, 5:13 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هوووووووووووو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور
خلاصه حسن




:lol:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » شنبه 8 اردیبهشت 1386, 7:52 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هوووووووووووو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور
خلاصه حسن کچل

:o :lol:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » یک شنبه 9 اردیبهشت 1386, 4:03 pm

--------------------------------------------------------------------------------

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هوووووووووووو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور
خلاصه حسن کچل همراه

:o :lol:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » سه شنبه 11 اردیبهشت 1386, 1:12 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هوووووووووووو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور
خلاصه حسن کچل همراه مامانش :D
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » شنبه 15 اردیبهشت 1386, 10:35 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور
خلاصه حسن کچل همراه مامانش برگشتن

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » شنبه 15 اردیبهشت 1386, 7:27 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور
خلاصه حسن کچل همراه مامانش برگشتن پیش


:lol:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » شنبه 15 اردیبهشت 1386, 7:53 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور
خلاصه حسن کچل همراه مامانش برگشتن پیش هیولا
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » شنبه 15 اردیبهشت 1386, 8:00 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور
خلاصه حسن کچل همراه مامانش برگشتن پیش هیولا فقط

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » شنبه 15 اردیبهشت 1386, 8:01 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور
خلاصه حسن کچل همراه مامانش برگشتن پیش هیولا فقط محمود :D
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » شنبه 15 اردیبهشت 1386, 8:10 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور
خلاصه حسن کچل همراه مامانش برگشتن پیش هیولا فقط محمود و



یکم از خودتون خلاقیت به خرج بدید بابا .............
همش اسم من ..... :lol: :lol:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » شنبه 15 اردیبهشت 1386, 8:15 pm

میده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور
خلاصه حسن کچل همراه مامانش برگشتن پیش هیولا فقط محمود و ابری


اینم خلاقیت :D
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » شنبه 15 اردیبهشت 1386, 8:21 pm

:lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol:
میده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور
خلاصه حسن کچل همراه مامانش برگشتن پیش هیولا فقط محمود و ابری بی
:lol: :lol: :lol: :lol: :lol:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » شنبه 15 اردیبهشت 1386, 8:22 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور
خلاصه حسن کچل همراه مامانش برگشتن پیش هیولا فقط محمود و ابری بی دندون



:o :lol: :lol: :lol:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » شنبه 15 اردیبهشت 1386, 8:26 pm

میده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود میخواست که هیولا رو بکشه ناگهان تفنگشو از زيرِ درخت گلابی برداشت و گفت : تو کی می خوای آدم بشی هان؟
هیولا گفت:هو اگه بخورمت مسموم میشم پس ميخورمت.بالاخره فریادی کشید هادی و محمود وحمیده و طناز جیغ بلندی زدند چرا؟
باید با بیل طنازو فرستاد توی مخفیگاه تا هیولا رو گمراه کنیم
خلاصه عزیزای نازم هیولای پررو تصمیم گرفت محمود را بکشه در نتیجه صدای عربده محمود به هوا برخواست گریه اش دلٍ هیولا رو بهم مالید..؟
يه دفعه صدای شرشر آب ازدهان هادي همه را متعجب کرد!
هیولا بطرف هادی دوید و هادی فریادی زد، محمود که مرامش زیادبود فرار كرد؟ اما برگشت " نه تو نمیدونی رفیق
بی مرامی برنمیگردی، امـــا رفت کجا همینجا می مونم, آره می مونم بمون! موندن
بعد هموجا نشستندولي همچنان هیولا به صورت خنگول پخمه به بابک زل زده بود.
بابک بیچاره ترسید و غش کرد و طناز با جیغ شجاعانه توجه هیولا رو به خود جلب كرد
بعد پنجم به دلیل اينكه این تاپیک باحاله حذفش نمی کنیم
خلاصه بعد محمود رفت پيش مامانش

هیولا فكر کرد كه بخوردشون اما هادی را ترسی وحشتناک فرا گرفت
گفت تو رو خدا منو نخور می خورم پفک نمکی چاق می شم چله می شم بعد میام تو منو بخور
خلاصه حسن کچل همراه مامانش برگشتن پیش هیولا فقط محمود و ابری بی دندون با

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان