قصه سازي
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود
زندگی قافیه باران است ، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی . . . !
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد
معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا
زندگی قافیه باران است ، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی . . . !
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقف
معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه!
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز 

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
- bodesheshom
- خيلي پيشرفت كرده
- پست: 148
- تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 6:07 pm
- محل اقامت: Tehran
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق


When you have nothing important or interesting to say, dont let anyone persuad you to say it
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده
زندگی قافیه باران است ، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی . . . !
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! 

Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا 

----->

Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی
زندگی قافیه باران است ، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی . . . !
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار 

Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم 

----->

Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو
زندگی قافیه باران است ، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی . . . !
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و
ولی من سر بر آسمان خواهم داشت
تا چشم بر نور بگشایم.
تا چشم بر نور بگشایم.
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت
معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری
زندگی قافیه باران است ، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی . . . !
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد 

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون
ولی من سر بر آسمان خواهم داشت
تا چشم بر نور بگشایم.
تا چشم بر نور بگشایم.
Re:
یکی بود یکی نبود دو دوتا پنج تا بود. این آخرین حرفی بود که حاجی قبل از فوت به زنش گفته بود، قبل از آخرین بیل خاکی که روی زمین افتاده.درست لحظه ای که هادی پیداش میشه،ابری گم می شه سمیه هم باهاش درگیر شده بود! یه دفعه محمود از سقف افتاد وسط حیاط حمیده اینا ولی حیاط که سقفش آسمونه آبیه اما اون روز رعد و برق رنگشو عوض کرده پس گرفته نمیشود! عمرا اگه لنگشو پیدا کنی . حاجی رو میگی انگار نه انگار که یاری داشتم درسمو می خوندم که یهو چارقدمو باد برد و احمد اونو گرفت و داد به ابری و دست رشته شروع شد! منم با موهای افشون ، پریشون از این سو به اون سو 

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان