حرف هاي قشنگ

مطالب جالب ادبي فارسي و انگليسي
نمایه کاربر
baran
نزديكاي آخره
نزديكاي آخره
پست: 177
تاریخ عضویت: جمعه 6 مرداد 1385, 6:45 am
تماس:

پست توسط baran » جمعه 20 مرداد 1385, 6:50 pm

اي كه مي پرسي نشان عشق چيست! عشق چيزي جز ظهور مهر نيست عشق يعني مهر بي چون و چرا ؛ عشق يعني كوشش بي ادعا عشق يعني مهر بي اما اگر ؛ عشق يعني رفتن با پاي سر عشق يعني دل تپيدن بهردوست ؛ عشق يعني جان من قربان اوست عشق يعني خواندن از چشمان او ؛ حرفهاي دل بدون گفتگو عشق يعني عاشق بي زحمتي ؛ عشق يعني بوسه بي شهوتي عشق ، يار مهربان زندگي ؛ بادبان و نردبان زندگي

:wink:

نمایه کاربر
baran
نزديكاي آخره
نزديكاي آخره
پست: 177
تاریخ عضویت: جمعه 6 مرداد 1385, 6:45 am
تماس:

پست توسط baran » جمعه 20 مرداد 1385, 6:51 pm

عشق يعني خاطرات بي غبار دفتري از شعر و از عطر بهار عشق يعني يك تمنا , يك نياز زمزمه از عاشقي با سوز و ساز عشق يعني چشم خيس مست او زير باران دست تو در دست او عشق يعني ماتهب از يك نگاه غرق در گلبوسه تا وقت پگاه عشق يعني عطر خجلت ....شور عشق گرمي دست تو در آغوش عشق عشق يعني "بي تو هرگز ...پس بمان " تا سحر از عاشقي با او بخوان عشق يعني هر چه داري نيم كن از برايش قلب خود تقديم كن

:wink:

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » جمعه 20 مرداد 1385, 9:51 pm

تو به من خنديدی



ونميدانستی



من به چه دلهره از باغچه همسايه



سيب را دزديدم



باغبان از پی من تند دويد



سيب را دست تو ديد



سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک



و تو رفتی ...



و هنوز



خش خش گام تو تکرار کنان



ميدهد آزارم



و من انديشه کنان غرق اين پندارم



که چرا؟؟؟



خانه کوچک ما سيب نداشت...
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » جمعه 20 مرداد 1385, 9:55 pm

از تو ...


امروز با تو شروع شد
امروز در من با تو شروع شد


و چه شیرین است احساسی که من دارم
و شیرین تر است که می دانم امروزم بهتر از دیروز است
به شیرینی لحظاتی که در یک قدمی توام


امروزم از تو شروع شد
امروزم شیرینی اش را تازگی اش را
از تو گرفت


و من شادم که امروز از تو شروع شدم
امروز هرچه دارم از توست
از تو ...


امروز امروز امروز
هر لبخندم هر کلمه ام هر بخشیدنم
هر نگاهم هر دوست داشتنم هر عشقم
از توست از توست از توست


امروز هر چه دارم از توست
زندگی ام از توست
امروزم از توست


قسم می خورم که یک روز
یک روز دیگر که
از تو شروع شده
چشمانت و چشمانم را به آرزویشان برسانم


و آنچنان به چشمانت چشم بدوزم
که اشک هایمان توان ماندن نداشته باشند و آنچنان سرازیر شوند
که هیچ چیز و هیچ کس نتواند آن را متوقف سازد




که این اشک ها اشک عشق است
اشک عشقی پاک ومن آن اشک را
که به عشق تو از گونه ام سرازیر شود
دوست می دارم


من آن لبخند را
که به خاطر تو بر لبانم نقش می بندد
دوست می دارم


من آن نگاه را
که به چشمانم چشم می دوزد
دوست می دارم نگاه تو خواهد بود و بس
چرا که آن نگاه




نخواهم دوخت
روزی تمام عشق را به هیچ چشمی
در چشمان من نگاهم را
خواهی دید و من تا آن روز


که نگاه من از آن چشمان توست



دوستت دارم
و هر روز یک بار بیشتر به تو می گویم که
هر روز عاشق تر خواهم شد
هر روز لبخند خواهم زد
به انتظار آن روز که چشمان من و تو یکی شوند
شاید یک روز
مثل امروز
که از تو آغاز می شود
در شبی روشن
با آسمانی که فقط یک ماه و یک ستاره دارد به آرزویمان برسیم


در روزی مثل امروز
که از توست
از تو...
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » جمعه 20 مرداد 1385, 9:58 pm

آغوش

بلندتر بگو، نمیشنوم، میگویی دوستت دارم، از لبهایت میخوانم اما نمیشنوم، دوستم داری؟ اینکه حرف تازه ای نیست، از بس گفته ای و گفته ام تکراری شده است، از چهره معصومت خسته شده ام، از عشق صادقانه ات کلافه ام، دیگر رغبتی برای آغوشت ندارم، نگاه کن این بانوی صورتی را، چشمان خمارش دوستانه فریاد میزند "میخوامت"، جویدن آدامسش را ببین چگونه سحر میکند، سرخی لبهایش واژه بوسه را مفهوم میدهد، گریه نکن، به من حق بده، دیگر آغوش ساده تو برای من لذتی ندارد، افسون این بانوی صورتی را ببین، ساقهای سفیدش از زیر آن شلوار جین، مرا به همبستر شدن فرامیخواند، آیا اشتباه میکنم؟
آری اشتباه میکنم، بستر مبتذل این بانوی صورتی مرا چگونه جادو کرده بود، مرا ببخش، من به آغوش یکرنگ و دوست داشتنی تو محتاجم نه به بستر هزاررنگ این بانوهای رنگین کمان، مرا در آغوش بگیر و نگذار زرق و برق آنها تو را لحظه ای از بغلم جدا کند.
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » جمعه 20 مرداد 1385, 10:07 pm

اين اتاق آنقدر بد نيست حتی در تنهايی ام دوستش دارم
نمی خواهم به تو فکر کنم
وقتی به ياد آن ديدار ها می افتم
قلبم به درد می آيد و چشمانم پر از اشک ميشود
شايد از کنار خانه ات بگذرم سفری به کوچه پس کوچه های خاطره ها
شايد مرا پشت پنجره ببينی
و چشمانم را پر از اشک لمس کنی
اما من گريه نمی کنم
آری اين همان باران است بر گونه هايم
از تو دل کنده ام از تو دل کنده ام
به خاطر تو نميگريم از تو دل کنده ام
بارها خواسته ام از تو بگريزم ولی ديدارت را خواستار بوده ام
آه تو. تو
وقتی غرق ستايشم
وانمود ميکنی همه چيز را ميدانی .و خونسرد و بی اعتنايی
آيا در کودکی به تو گفته بودند که در پس هر دردی خوشی است؟
آيا ميتونی بفهمی.
آيا پس از مرگ هم اين باور را خواهی داشت؟
بدان که بخاطر تو نميگريم........
حصاری گردا گرد من باز تاب دارد
در باورم نمی آيد
نبظ دل کندن مرا احاطه کرده است
در رويا قدم ميزنم . انگار در پروازم
به همه ميخندم
چه دل شکستگی ها .چه اشکها
تو را يافتم که مرا به اوج بردی
هر روز و هر شب مرا به بهشت ميرساندی
و.....
عشق رقصی است با ضرب آهنگی بی همتا
و پا های من همواره در پايکوبيست
ديگر به تو فکر نميکنم
ديگر ياده آن تحقير ها نمی افتم
ديگر به يادت نيستم
از تو دل کندم
اين سرانجام عشق نبود
صدای گريه خاموشت را ميشنوم
دستت را به رنگين کمان بده و از تاريکيه من چشم بپوش
من از تو دل کندم
به خاطره تو نمی گريم


در خلآيی که نه خدا بود و نه شيطان
نه از خيل آدميان خبری بود
نه از جمع فرشتگان
در کاری بی ارده
برای هميشه تو را ترک گفتم
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
soheil
آخرشه !
آخرشه !
پست: 645
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
تماس:

پست توسط soheil » جمعه 20 مرداد 1385, 10:28 pm

پنجره ی سخاوت نگاهت چه سرسختانه دلم را به بازی گرفت



وچه عاشقانه به من خیره شد



من سالهاست که عشق را از پنجره ی نگاهم به زمین افکندم
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>

نمایه کاربر
soheil
آخرشه !
آخرشه !
پست: 645
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
تماس:

پست توسط soheil » شنبه 21 مرداد 1385, 10:57 am

باران بود هفت سالگي بود كه قرار بود آن مرد در باران بيايد

حالا سالها از هفت سالگي گذشته ولي آن مرد هنوز نيامده

بزرگتر هم كه شديم

قرارشد سهراب بيايد آشتيمان بدهد

خواهم آمد آشتي خواهم داد آشنا خواهم كرد

اما سهراب هم نيامد

فروغ هم كه ميگفت ميدانم ميايد

كسي بهتر كسي كه مثل هيچ كس نيست

نيامد محبت را قسمت كند و سهم ما را هم بدهد

شاملو هم كه ميگفت

دستت را به من بده نامت را به من بگو حرفت را به من بزن

نه دستمان گرفت نه ناممان پرسيد نه حرفمان شنيد

حتي فرياد رس حافظ هم نيامد

زده ام فالي و فرياد رسي ميايد

حالا با اينهمه در راه من اينجا منتظر تو ام

تو بيا تا سبزبودن سهراب ايمان فروغ سادگي شاملو صداقت حافظ برايم خاطره نشود

تو بيا و پايان اين آمدن ها باش
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » شنبه 21 مرداد 1385, 2:43 pm

ديگه دستاي گرمت

واسه هميشه رفتند

منو تنها گذاشتند نازنينم



مثل ابر بهارم

كه همش دارم ميبارم

كجايي اي عزيزم ناجي من



براي ديدن دوباره تو

روزي هزار دفعه من مي ميرم



وقتي ستاره هارو توي آسمون مي بينم

ياد چشماي قشنگ تو مي افتم



براي تو مي خونم

تا ابد يادت مي مونم

شب و روزم شدي تو سوت وكورم



روزاي با تو بودن

ديگه بر نمي گردند

آرزومه فقط تورو ببينم



قلب تو قشنگترين قلب تو دنياست

مثل آسمون مي مونه مثل درياست



مي مونم بدون تو من تك وتنها

توي غربت مي مونم غرق غمها
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
soheil
آخرشه !
آخرشه !
پست: 645
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
تماس:

پست توسط soheil » یک شنبه 22 مرداد 1385, 11:25 am

تنهاییم بزرگ شده است

همراه با من ولی رشدش از من نیز بیشتر بوده است



آن لحظه که دیدم این دنیا را و آن لحظه که فهمیدم کیستم

تنهاییم داشت بزرگ و بزرگتر میشد



و من همچون برده ای از ترس شلاق ارباب این تنهایی بزرگ را به دوش میکشم و کسی هم نیست تا دستانم را به گرمی نگاهش بفشارد و گوشه ای از بار بزرگ من را به دوش کشد



دلم هنوز در کنج خاطرات گذشته ام تنهاست و دست نوازشی نیست تا موهایم را از پریشانی برهاند



تنهایم و در تنهایی خود مست

در خاطرات تنهاییم غوطه ور



دیگر آسمان هم مرا تنها گذاشته است آنگاه که باران نمی بارد بر من. ولی ابر چشمانم کویر دلم را مرطوب می کند



آیا دستی هست که دلم را التیام دهد و نگذارد سیلاب چشمانم به باتلاق تنهاییم ختم شود



تنها تراز همیشه رسواتر از گذشته



اکنون انتظار را زیر پایم لگد می کنم

در انتظار میهمانی نیستم چون خود نیز اینجا میهمانم و دلم سخت از این میهمانخانه گرفته است
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>

نمایه کاربر
soheil
آخرشه !
آخرشه !
پست: 645
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
تماس:

پست توسط soheil » یک شنبه 22 مرداد 1385, 11:26 am

الا اي رهگذر منگر چنين بيگانه بر گورم
چه مي داني چه مي جويي چسان گويم
حديث قلب رنجورم ......
تن من لاشه فقر است و من زنداني زورم
كجا مي خواستم مردن حقيقت كرد مجبورم
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » دو شنبه 23 مرداد 1385, 7:56 pm

سهیل جان گفتن حرفای قشنگ
چرا از مرگ حرف می زنی دوست عزیزم
باور کن زندگی خیلی قشنگه و مرگ خیلی وحشتناکه

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » دو شنبه 23 مرداد 1385, 8:01 pm

زندگي سخت است اما من سخت ترم

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » دو شنبه 23 مرداد 1385, 8:03 pm

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهي بجز گريز برايم نمانده بود اين عشق آتشين پر از درد بي اميد در وداي گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه ي پر حسرت تورا با اشکها ي ديده ز لب شستشو دهم رفتم که نا تمام بمانم در اين سرود رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم

رفتم مگو مگو که چرا رفت ننگ بود عشق من و نياز تو و سوز وساز ما از پرده ي خموشي و ظلمت چو نور صبح بيرون فتاده بود به يکباره راز ما

رفتم که گم شوم چو يک قطره اشک گرم در لابلاي دامن شبرنگ زندگي رفتم که در سياهي يک گور بي نشان فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگي

من از دو چشم روشن و گريان گريختم از خنده هاي وحشي طوفان گريختم از بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملامت وجدان گريختم

اي سينه در حرارت سوزان خود بسوز ديگر سراغ شعله ي آتش ز من مگير مي خواستم که شعله شوم سر کشي کنم مرغي شدم به کنج قفس بسته و اسير

روحي مشوشم که شبي بي خبر ز خويش در دامن سکوت به تلخي گريستم نالان ز کرده ها و پشيمان ز گفته ها ديدم که لايق تو و عشق تو نيستم

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » سه شنبه 24 مرداد 1385, 4:13 pm

بچه ها به پنج دليل دوست داشتني اند: 1_گريه مي كنند چون گريه كليد بهشته. 2_قهركه مي كنند زود آشتي مي كنند چون كينه ندارند. 3_چيزي كه مي سازند زود خراب مي كنند چون به دنيا دلبستگي ندارند. 4_با خاك بازي مي كنند چون تكبر ندارند. 5_خوراكي كه دارند زود مي خورند و براي فردا نگه نمي دارند چون آرزوهاي دراز ندارند
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » سه شنبه 24 مرداد 1385, 8:29 pm

آنه ! تكرار غريبانه روزهايت چگونه گذشت ، وقتي روشني چشمهايت ، در پشت پرده هاي مه آلود اندوه ، پنهان بود. با من بگو از لحظه لحظه هاي مبهم كودكي ات ، از تنهايي معصومانه دستهايت ، آيا مي داني كه در هجوم دردها و غم هايت ، و در گير و دار ملال آور دوران زنگي ات ، حقيقت زلالي درياچه نقره اي نهفته بود ؟ آنه ! اكنون آمده ام تا دستهايت را به پنجه طلايي خورشيد دوستي بسپاري ، در آبي بيكران مهرباني ها به پرواز درآيي ، و آينك آنه ! شكفتن و سبز شدن در انتظار توست ، در انتظار توست.


دلم هوای کارتون آن شرلی رو کرده

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » سه شنبه 24 مرداد 1385, 9:35 pm

حیف ،اما من وتودور از هم می پوسیم. غمم از وحشت پوسیدن نیست .غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پر دلهره است
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » چهار شنبه 25 مرداد 1385, 7:22 pm

ما برای آن نیامده ایم به این دنیا که پیرو صرف گذشتگان خود باشیم بلکه خود بایستی ایجاد کننده حرکتی نو باشیم.

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » چهار شنبه 25 مرداد 1385, 7:24 pm

انسان موفق وقتی هدفی را برای خود برمی گزیند دوراه بیشتر ندارد:یا مرگ یا موفقیت

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » یک شنبه 29 مرداد 1385, 1:15 pm

چشم های توزلال بود
ارزوی ما همه محال بود
قصه رسیدن من و تو چون خیال بود
بین ما سالهای سال راه بود
عشق همچو عکس ماه بود
چشم های تو برای من پناه بود
این سوالهای سخت بی جواب بود
سرزمین چشم ما غرق اب بود
کاش رفتن تو مثل خواب بود
_کاش خواب بود
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان