نامه هاي خط خطي

مطالب جالب ادبي فارسي و انگليسي
Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

پست توسط Nersi » یک شنبه 7 بهمن 1386, 8:34 pm

نامه های خط خطی


تصویر


همه ی ما راحت حرف می زنیم،ولی نوشتن برای بیشتر ما سخت است.اما تو بنویس تا یادت بماند که نوشته ها ،رد پای عبور است. فردا که برگردی و نوشته هایت را بخوانی،به یاد می آوری که از کجا رد شده و چطور قد کشیده ای.این نوشته ها هم فقط یک جور بهانه است،بهانه ی رد شدن و قد کشیدن. این متن ها و نامه ها،نامه های خط خطی است،نه قاعده ای دارد و نه نظمی.تنها قاعده اش نوشتن برای اوست.
این روزها،آدمها سرشان شلوغ است.بعضی ها حوصله ی خدا را ندارند. حال او را نمی پرسند،برایش نامه نمی نویسند،اما تو این کار را بکن. تو حالش را بپرس . تو چیزی برایش بنویس. ساعتهایت را با او قسمت کن،ثانیه هایت را هم.



این تاپیک رو باز کردم تا اگر توفیق داشته باشم،قسمتی از نامه های خط خطی شاعر و نویسنده توانمند(خانم عرفان نظر آهاری) رو تایپ کنم. اگر شما هم نامه ای خط خطی به خدا نوشته اید،خوشحال می شم که در این تاپیک بزارید تا بقیه استفاده ببرن.
-----> :)

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

پست توسط Nersi » یک شنبه 7 بهمن 1386, 8:38 pm

خدایا! چه اتفاقی افتاده که ما آدمها فکر می کنیم خیلی مهم هستیم ؟ خودمان را می گیریم و خیال میکنیم یک سر و گردن از همه بالا تریم.فکر می کنیم تافته ی جدا بافته ایم و حسابمان از حساب همه جداست. فکر می کنیم با عالم و آدم فرق داریم.می دانم تو از آدمهای خودخواه خوشت نمی آید.می دانم که بار ها و بارها گفته ای که آدمهای متکبر و مغرور را دوست نداری.باز یاد شیطان می افتم و حرفهایش.
خدا گفت: وقتی تو را به سجده فرمان دادم،چه چیز تو را از آن باز داشت؟
گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفریده ای و او را از گِل.
گفت: از این مقام فرود آی که تو حق نداری در آن گردن کشی کنی.بیرون رو که تو از خوارشدگانی.
فکرش را می کنم می بینم،ما آدمها خیلی وقت ها پا جای شیطان می گذاریم.ما هم می گوییم:"من از او بهترم"
چرا فکر می کنیم ما از درخت ها و پرنده ها بهتریم.یا از زمین و آسمان،یا از هر چه که تو آفریده ای. چرا به خودمان اجازه می دهیم که هر کاری که دلمان خواست با جهان تو بکنیم؟ ما نابود می کنیم ،خراب می کنیم و از بین می بریم. همیشه هم خیال می کنیم،فقط ماییم که حق داریم چرا سهم دیگران را نمی دهیم؟ خدایا! چرا ما همه چیز را برای خودمان می خواهیم؟ خدایا! ما چقدر خود خواهیم،چقدر خودخواه!!!!
-----> :)

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

پست توسط Nersi » یک شنبه 7 بهمن 1386, 8:48 pm

خدایا! من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم؛همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت. من همانی ام که همیشه دعاهای عجیب و غریب می کند و چشمهایش را می بندد و می گوید: " من این حرفها سرم نمی شود،باید دعایم را مستجاب کنی."
همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند؛همانی که نماز هایش یک در میان قضا می شود و کلی روزه ی نگرفته دارد؛همانی که بعضی وقتها پشت سر مردم حرف می زند و گاهی بد جنس می شود. البته گاهی هم خودخواه،گاهی هم دروغگو.حالا یادت آمد من کی هستم؟
امیدوارم بین این همه آدمی که داری،بتوانی من یکی را تشخیص بدهی. البته می دانم که مرا خیلی خوب می شناسی.تو اسم مرا می دانی. می دانی کجا زندگی می کنم و به کدام مدرسه می روم.تو حتی اسم تک تک معلمهای مرا هم می دانی.تو می دانی من چند تا لباس دارم و هر کدامشان چه رنگی است؛ اما.......
خدایا! اما من هیچ چی از تو نمی دانم.هیچ چی که دروغ است؛چرا،یک کمی می دانم.اما این یک کمی خیلی کم است.آخر می دانی ،من مدتهاست که می خواهم چیزهایی براین بنویسم. البته من همیشه با تو حرف زده ام. باز هم حرف می زنم.اما راستش چند وقتی است که چند تا تصمیم جدید گرفته ام. دوست دارم عوض بشوم،دوست دارم بزرگ بشوم،دوست دارم بهتر باشم. من یک عالم سوال دارم،سوالهایی که هیچ کس جوابش را بلد نیست. دوست دارم تو جوابم را بدهی.نمی دانم،شاید هم من اصلا هیچ سوالی ندارم و می خواهم تو به من سوالهای تازه یاد بدهی.اما باید قول بدهی کمکم کنی!قول می دهی؟
-----> :)

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

پست توسط Nersi » یک شنبه 7 بهمن 1386, 8:49 pm

مادرم می گوید : زندگی یک سفر است. من هم فکر می کنم همین طور است . سفری از تو به تو.یک سفر طولانی. سفری که برای طی کردنش حتما باید آمد،حتما باید زندگی کرد و خیلی چیزها را تجربه کرد و پشت سر گذاشت.شاید زندگی یک جور فرصت است فرصتی برای به دست آوردن خیلی چیزها . ما بر میگردیم و چیزهایی را که به دست آورده ایم ،تقدیمت می کنیم.شاید زندگی یک مدرسه است،مدرسه ای که باید درسهای زیادی در آن یاد بگیریم و وقتی می میریم،وقتی است که زنگ آخرین روز مدرسه می خورد.خوش به حال آنها که همیشه حواسشان جمع بوده است،خوش به حال آنها که تکالیفشان را انجام داده اند،آنها که غیبت نکرده اند وعقب نیفتاده اند و آنچه را که باید یاد بگیرند،یاد گرفته اند.
وقتی فکرش را می کنم و می بینم یک روز زنگ این مدرسه می خورد و تعطیل می شویم،خوشحال می شوم. نه به خاطر اینکه امتحان و درس و این جور چیزها تمام می شود.نه،به خاطر اینکه.....
مردن زیاد هم چیز بدی نیست،چون ما را به تو میرساند. بالاخره برای رسیدن به تو باید از ایستگاه مردن بگذریم.
پس اگر مرگ نبود،زندگی حتما یک چیزی کم داشت.
-----> :)

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

پست توسط Nersi » یک شنبه 7 بهمن 1386, 8:50 pm

خدایا!من کلی دعای مستجاب نشده دارم. چرا همه ی دعاهایم را مستجاب نمی کنی. شاید تقصیر من است که زیاد دعا نمی کنم و آن قدر که لازم است صدایت نمی زنم.راستش،گاهی شیطان می آید و سط دعاهایم و توی دلم را خالی می کند.آن وقت من ناامید می شوم و می گویم اصلا این دعا کردن چه فایده ای دارد؟خدا که جواب مرا نمی دهد.
اما وقتی به دعاهای قبلی ام فکر می کنم،می بینم چقدر خوب شدب که خیلیهایش را مستجاب نکردی.اصلا چقدر خوب است که تو همی دعاها را مستجاب نمی کنی.راستی اگر قرار بود تو همه ی دعاهای آدمهای روی زمین را مستجاب کنی،حتما دنیا زیرو رو می شد.
خدایا،دلم می خواهد شرطی بین خودمان بگذاریم.شرطمان این باشد که من دعا کنم و تو از بین آنها انتخاب کنی.هر کدامشان را که به دردم می خورد مستجاب کنی و هر کدامشان را که فکر می کنی برایم خوب نیست،بگذاری کنار.
-----> :)

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » دو شنبه 8 بهمن 1386, 7:33 am

عاااااااشق این متنم :oops:


************

سلام!

اي مهربان پروردگار پاك بي همتا

خدايا جزتو آيا مهرباني هست؟

گرچه پيمان خودم را با تو بشكستم

نمي شد باورم اما چه زيبا باز من را سوي خود خواندي

عزيزا من گمان مي كردم كه ديگر راه برگشتي برايم نيست

خداوندا مر البته مي بخشي

گمان مي كردم به جرم غفلت از تو

مرا راندي و در را پشت سر بستي

حبيبا باورش سخت است

اما تو مرا اينك براي آشتي خواندي؟؟!!

به پاس آشتي باتو اينك

من خدايا عهد مي بندم

از اين پس بي شكايت دوست خواهم داشت

بي توقع مهر مي ورزم

خدايا سينه ام را رحمت پاك گشايش مرحمت فرما

به لب هايم تبسم را

به چشمم نور پاكت را

به قلبم مهرورزي را

خداوندا بلنداي دعايت را عطايم كن

تو معشوق همه عالم

از اين پس عاشقي را پيشه ام فرما

خدايا راستش من آدميزادم

گاه گاهي گر گناهي مي كنم

طغيان مپندارش

كريما من گناهي بنده اي دارم

و تو بخشايشي جنس خدا

آيا اميد بخششم بي جاست؟

خودت گفتي بخوان

مي خوانمت اينك مرا درياب

به چشماني كه مي جويد تو را نوري عنايت كن

و خالي دو دست كوچكم را

هديه اي اينك عطا فرما

خودت گفتي كسي را دست خالي برنگردانيد

كنون اي اولين و آخرينم

بارالها راست مي گويم

دگر من با خدايم آشتي هستم

ببخشا آن گناهاني كه دور از چشم مردم

در حضورت مرتكب گشتم

گناهاني كه نعمت هاي پاكت را مبدل كرد

خداوندا ببخشا آن گناهاني كه باعث شد دعايم بي اثر گردد

گناهاني كه اميد مرا از تو پريشان كرد

خدايا پيش آناني كه مي گويند من را تو نمي بخشي

تو رسوايم مكن

من گفته ام من مهربان پروردگار قادري دارم

كه مي بخشد مرا

آيا به جز اين است؟

خدايا بين من با آنكه نامت را نمي خواند

فرقي نيست؟

اگر من را به عدلت در ميان آتش اندازي

ميان آتشت باز مي گويم

هلا اي مردمان

من مهربان پروردگار قادري دارم

چه پيوندي ميان آتش و قلبي كه مهر تو در آن پيداست؟

و گيرم صبر بر آتش

وليكن صبر بر دوري تو هرگز

خدايا خوب مي دانم مرا تنها نمي خواهي

خدايا راست مي گويي

غريب اين زمين خاكيت

جز تو كه را دارد؟

مرا مهمان دنياي خودت كردي

كريما تو پذيرايي از مهمان خود را خوب مي داني

تو صاحبخانه خوبم

تو ظرف خالي مهمان خود را دوست مي داري؟

خداوندا مرا جز تو خدايي نيست

و مي دانم تو نوميدي ما اميدواران خودت رت بر نمي تابي

اگر برگردم از پيش تو با دستان خالي

منكرانت شاد مي گردند

خداوندا شهادت مي دهم هستي

شهادت مي دهم من مهربان پروردگار عادلي دارم

شهادت مي دهم من مهربان قلبي ز روح پاك او دارم

شهادت مي دهم من قطره اي از روح اويم

گرچه گاهي خود نمي دانم

شهادت مي دهم من قلب پاكي را براي مهرورزي دارم اما

خوب چه باك ار آن كه گاهي هم بگيرد او

گواهي مي دهم من جلوه اي از ذات پاك كبريا هستم

و من هستم كه او مي خواست من باشم

و مي خواهم كه من آن گونه اي باشم كه مي خواهد

بيا اي مهربان همراه خوب مهر آيينم

بخوان با من

بخوان زيرا اگر باهم بخوانيمش

جواب هردومان را زود خواهد داد

خداوندا تو را من دوست مي دارم

و مي دانم تو نور آسمانها و زمين

هر لحظه با من از خودم نزديك تر هستي

تو گرماي محبت را عنايت كن

زميني بنده ام اما يقيني آسماني را عطايم كن

خدايا مزه زيباي بخشش را به كام قلب ما بنشان

تو لبخند رضايت را عطامان كن

خدايا قلب ما را

منزل پاك خودت را از حسادت ها رهايي ده

خدايا قدرتم ده تا ببخشم آن كه من را سخت آزرده ست

خدايا من چه مي گويم

چنانم كن كه مي خواهي

مرا آن كن كه مي داني...!!



کیوان شاهبداغی
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

پست توسط Nersi » چهار شنبه 10 بهمن 1386, 7:49 pm

خدایا!سه هفته از دوستی مان می گذرد. اما من هنوز گیجم،گیج این دوستی . راستش من یک مشکل دارم.آخر چه جوری بگویم. دو تا دوست باید خوب همدیگر را بشناسند،وگرنه هیچ وقت نمی توانند دوستان خوبی برای هم باشند. مگر نه؟
تو مرا خوب می شناسی،چون خودت مرا درست کرده ای. اما من حتی نمی دانم به چه اسمی صدایت کنم.یا به چه اسمی صدایت بزنم بهتر است.راستی خودمانیم،تو چقدر اسم داری،دلم می خواست هر روز با یکی از اسمهای قشنگت صدایت کنم. کاش می دانستم کدام اسمت را بیشتر دوست داری.شاید اصلا یکی از راههای شناختنت همین اسمهایت باشد. اسمهای تو با اسمهای ما خیلی فرق دارد. اسمهای ما عین ما نیستند.خیلی از مردم اسمهایی دارند هیچ ربطی به خودشان ندارد،اما اسمهای تو خودِ خودِ تو هستند.اگر به تو می گویند رحیم،برای این است که واقعا مهربانی.یا اگر سمیع و بصیر صدایت می کنند،برای این است که تو واقعا می شنوی،واقعا می بینی.
خدایا!پس کمکم کن تا هرروز بگردم و اسمهایت را پیدا کنم.از این به بعد اسمهایت را کنار هم می گذارم تا بتوانم بهتر بشناسمت.
-----> :)

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

پست توسط Nersi » یک شنبه 21 بهمن 1386, 6:53 pm

مادر بزرگ همیشه می گفت: " اگربرای کسی کاری می کنی،به رویش نیاور.به رخ کشیدن یک جور منت گذاشتن است و اگر منت بگذاری کار قشنگت زشت می شود."
می گفت " کار خوب مثل بوی گل است.خودش منتشر می شود."
وقتی که این آیه را خواندم،فهمیدم که مادر بزرگ حرف های تو را می زد.حتما مادر بزرگ این حرفهار را توی قرآن دیده است.
خدایا! اما من واقعا نمی توانم این جوری باشم.وقتی کاری برای کسی می کنم،دوست دارم همه بفهمند،دوست دارم یک طوری خودم را نشان بدهم.خوشم می آید که دیگران از من تعریف کنند.
می دانم تو می دانی و همین بس است،اما....
خدایا! یواشکی خوب بودن چقدر سخت است.
-----> :)

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

پست توسط Nersi » یک شنبه 21 بهمن 1386, 6:54 pm

هر وقت که اتفاقی می افتد،یک اتفاق تلخ و ناجور،هر وقت که حسابی توی لک می روم و از ته دل آه می کشم یا از کوره در می روم و داد و بیداد می اندازم،مادرم می گوید: " کم نیاور.جلوی خدا آبرو ریزی نکن.اینها همه اش امتحان است."
آن وقت است که واقعا لجم می گیرد و می گویم : " مگر اینجا هم مدرسه است؟ مگر خانه ی ما جلسه ی امتحان است؟"
خدایا،اصلا نمی فهمم تو چرا باید این قدر سر به سر ما آدمها بگذاری.چرا نمی گذاری آدمها زندگی شان را بکنند؟ اصلا این همه امتحان به چه دردی می خورد؟
فکرش را که می کنم می بینم زندیگ بدون امتحان چه زندگی قشنگ و بی دلهره ای می شد.اما تو دلت نمی خواهد زندگی،قشنگ و بی دلهره باشد.
از همه بدتر اینکه من اصلا نمی دانم چه چیزهایی جزء سوالات امتحانی هست و چه چیزاهایی نیست. نمی دانم وقت امتحانهایت چه قدر است؟ اصلا منابع سوالات امتحانی تو کجاست؟ تو از چی امتحان می گیری؟
وای که چقدر زندگی کردن کار سختی است.آن هم با این همه امتحان.
-----> :)

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

Re:

پست توسط Nersi » جمعه 3 اسفند 1386, 12:31 pm

خدایا دلم می خواست یک جایی باشی،حتی اگر شده یک جای دور.آن وقت حتما می آمدم پیشت.حتی اگر پیش تو آمدن خیلی سخت بود. همه اش دنبالت می گردم. می گویند تو همه جا هستی؛ اما من پیدایت نمی کنم.مگر تو نگفتی من از رگ گردن به شما نزدیک ترم.همه اش به این آیه فکر می کنم.این آیه مثل یک راز است.یک راز مهم که من نمی توانم آن را بفهمم.آخر رگ گردن نزدیک ما نیست،درون ماست، قسمتی از ماست.به این آیه فکر می کنم و دلم هُرّی می ریزد.
انگار یک چیزی توی رگهایم راه می افتد.یک چیز دوست داشتنی و قشنگ.خدایا این چیزی که توی رگهای من می گردد. تویی؟
آیا فکر می کنی خدا واقعاً همین نزدیکیهاست؛همین دور و برها؟ از کجا این را می دانی؟ هیچ وقت نزدیکی او را احساس کرده ای؟ هیچ وقت فکر کرده ای چه وقت هایی بیشتر نزدیکت می آید؟
اما چرا.....چرا گاهی این قدر احساس فاصله می کنیم؟؟؟
-----> :)

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

Re:

پست توسط محمود » یک شنبه 19 اسفند 1386, 3:01 pm

محبوب مهربانم
شب هایی که مهمان خلوت خانه ات می شوم
و غزل امید را در آستانت سر می دهم
آسمانی ترین شب های من است .
هنگام سکوت طبیعت که به حیاط آسمانت پا میگذارم
و در صحن هایش تفرج کنان ترانه ی نام تو سر میدهم
و ستاره ی راز می چینم و در سبد نیاز می نهم
شیرین ترین لحظه های من است

آنگاه که در معبر های آسمان
چون کودکی گمگشته ای هراسان می دوم
و از بیم بار سنگین گناه ، مرثیه ی ناله سر میدهم
شکوفه ی یاد توست که آرامم می سازد
می دانی از عطر دلاویزت مست میشوم
و چلهچراغ عشق برپا می سازم
در برابر عزمت رحمت تو به خاک می افتم
و تو ای مهربان ، تن نهیف و رنجورم را می نوازی

من به تو عشق می ورزم
و تو باغ باغ نهال مهر در درونم می رویانی
قلبم ، آیینه ای به درازای تاریخ می شود
و دستانم به گستره ی گیتی
اما بازهم فوران محبت وعطوفت تو را نمیتواند جمع کند

عزیز من
خدای خوب من
جرعه ای از خزانه بی کران کرمت
و قطره ای از مهر آسمانیت
در این وجود کوچک خاکیم بچکان
تا دسته دسته بنفشه و ارغوان برویانم
بهار بندگی را طراوت نو بخشم
و لوح عبودیتم را تاج این گلستان سازم
محبوب مهربانم

آخرین ويرايش توسط 1 on محمود, ويرايش شده در 0.

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

Re:

پست توسط hadi » یک شنبه 19 اسفند 1386, 3:07 pm

چه قشنگ بود
چه ایده ی جالبی
من که خیلی از این نامه ها خوشم اومد :)

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

Re:

پست توسط Nersi » چهار شنبه 28 فروردین 1387, 5:44 pm

hadi نوشته شده:چه قشنگ بود
چه ایده ی جالبی
من که خیلی از این نامه ها خوشم اومد :)
خوبه،امیدوار شدم..... ادامه می دهیم :)
-----> :)

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

Re:

پست توسط Nersi » چهار شنبه 28 فروردین 1387, 5:46 pm

همه خسته می شوند،همه می خوابند،حتی پرنده ها و درخت ها.ما آدم ها هر کاری هم که بکنیم،آدمیم.خوابمان می گیرد،باید بخوابیم.گرسنه مان می شود،آب می خواهیم و هوا و هزار تا چیز دیگر. وای که ما چقدر چیز احتیاج داریم.
فقط تویی که هیچ وقت،هیچ چیز نمی خواهی.فقط تویی که به هیچ چیز احتیاج نداری. نه خسته می شوی،نه می خوابی. شب ها که همه می خوابند،مطمئنم که تو بیداری و مواظب دنیایی.چشمهایم را که می بندم،دلم شور نمی زند.خاطرم جمع است .می دانم که هستی،بالای سر همه چیز و همه جا.خیالم راحت است،چون همه چیز رو به راه است،چون تو رو به راهش میکنی.برای اینکه تو خدایی،یک خدای بزرگِ بی نیاز.
-----> :)

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

Re:

پست توسط Nersi » چهار شنبه 28 فروردین 1387, 5:49 pm


تو خوبی و حرف زدن با تو خوب است.چقدر با تو حرف زدن را دوست دارم.اما این رسمش نیست،اینکه فقط من حرف بزنم. نمی دانی چقدر دلم می خواست تو هم با من چیزی بگویی.
ببین من چقدر پر چانه ام،ببین چقدر درد دل دارم.دلم لک زده برای اینکه یک روز،یک کلمه،فقط یک کلمه جوابم را بدهی.بعضی وقت ها اصلا نا امید می شوم و می گویم: " این دوستی چه فایده ای دارد. این دوستی خیلی یک طرفه است؛اما...."
خدایا!کاشکی با من حرف می زدی،کاشکی.............
-----> :)

نمایه کاربر
nono
ReD RoSe
ReD RoSe
پست: 2411
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 7:38 pm
تماس:

Re:

پست توسط nono » پنج شنبه 29 فروردین 1387, 4:10 pm

سلام خدا جون
خیلی وقته که برات ننوشتم
هر وقت نوشتم هم از دلتنگی گفتم و گله و شکایت
همیشه یه چیزی خواستم
بعضی وقتا هم می شد که هیچی نمی خواستم فقط می خواستم با خودت حرف بزنم !
الان هم همین حسو دارم می خوام باهات حرف بزنم آخه تو تنها کسی هستی که هر حرفی رو گوش میدی ، مشکلام رو بدون اینکه حرفی بزنی یا انتظاری ازم داشته باشی یا منت بذاری سرم حل می کنی.
خدایا امروز به جای نوشتن تو دفتر نارنجیم اینجا برات نوشتم.
خدایا به خاطر همه ی داده ها و نداده هات شکر که همیشه داده هات رحمت بوده و نداده هات حکمت .
رحمت داده هات رو حس کردم با تمام وجود
حکمت نداده هات رو هم درک کردم :)

بنده ی دوست داشتنیت نونو :D
زندگی قافیه باران است ، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی . . . !

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

Re:

پست توسط abri » پنج شنبه 29 فروردین 1387, 4:15 pm

واقعا کاشکی...
خیلی قشنگ بود
:wink:
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
shaparak
پيشرفت كرده
پيشرفت كرده
پست: 83
تاریخ عضویت: پنج شنبه 15 فروردین 1387, 8:05 pm

Re:

پست توسط shaparak » پنج شنبه 5 اردیبهشت 1387, 9:11 pm

خدايا عاشقان را با غم عشق آشنا كن
زغم هاي دگر غير از غم عشقت رها كن

تو خود گفتي كه در قلب شكسته خانه داري
شكسته قلب من جانا به عهد خود وفا كن
وقتي كه تو رفتي خورشيد نمرده
دريا و بيابان خدا دست نخورده..

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

Re:

پست توسط Nersi » شنبه 7 اردیبهشت 1387, 11:25 am

خدایا!راستش را بگو،آیا تو آدمهای بد را بد خلق کرده ای و آدمهای خوب را خوب.
بعضی ها می گویند سرنوشت هر کسی را روی پیشانی اش نوشته اند. اگر این طور باشد،هیچ کس،هیچ کاری انجام نمی دهد،مگر اینکه به سرنوشتش عمل میکند. اگر کسی گناهی کند،تقصیر او نیست،تقصیر توست که او را گناهکار خلق کرده ای و اگر کسی خوب است و نیکوکار،کار مهمی نکرده،چون تو او را نیکوکار آفریده ای.
ول من مطمئنم این طور نیست؛چون اگر این طور باشد همه ی حساب و کتابها به هم می ریزد. دنیا جای مسخره ای می شود و ما هیچ کاره می شویم.اگر این طور باشد،امتحان و پیامبر و راهنمایی،پاداش و مجازات و بهشت و جهنم،همه و همه بی معنی می شود.
ولی ما آدمیم و قرار است که انتخاب کنیم و فرقمان با همه ی موجودات سرِ همین است. انتخابهای ماست که مهم است.انتخابهای ماست که آدمها را از هم جدا می کند.تو خوبی و بدی را کنار دستمان گذاشته ای تا ببینی ما کدام را بر می داریم. عقل هم به ما داده ای و قلبی که راه را نشانمان بدهد و ما مسیری را که به تو می رسد،بهتر تشخیص بدهیم.حالا اگر باز هم اشتباه کنیم،راه غلطی برویم و گم بشویم،دیگر تقصیر خودمان است.
من که فکر می کنم هر کسی سرنوشتش را خودش می نویسد.
خدایا! تو چه می گویی؟ تو هم با من موافقی؟
-----> :)

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

Re: نامه هاي خط خطي

پست توسط hadi » شنبه 7 اردیبهشت 1387, 4:48 pm

:)
پیوست ها
Sohrab.jpg
سهراب سپهری
Sohrab.jpg (118.32 کیلو بایت) مشاهده 38883 مرتبه

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان