صفحه 1 از 4
Ϙ
ارسال شده: پنج شنبه 24 آبان 1386, 8:48 pm
توسط hadi
خداوندا
اگر روزي بشر گردي
ز حال ما خبر گردي
پشيمان مي شوي از قصه خلقت
از اين بودن از اين بدعت
خداوندا
نمي داني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا
چه دشوار است
چه زجري مي کشد آنکس که انسان است
و از احساس سرشار است
ارسال شده: پنج شنبه 24 آبان 1386, 8:49 pm
توسط hadi
دنیا را بد ساخته اند
کسی را که دوست داری تو را دوست نمی دارد
کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نمی داری
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد
به رسم و آیین هرگز به هم نمی رسند
و این رنج است. زندگی یعنی این ....
ارسال شده: پنج شنبه 24 آبان 1386, 8:52 pm
توسط hadi
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی دم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را .......
ارسال شده: پنج شنبه 24 آبان 1386, 8:53 pm
توسط hadi
چه غم انگيز است
عمري گداختن از غم نبودن كسي
كه تا بود از غم نبودن تو مي گداخت
ارسال شده: پنج شنبه 24 آبان 1386, 9:00 pm
توسط hadi
مرا كسي نساخت٬ خدا ساخت٬ نه آنچنان كه كسي مي خواست كه من كسي نداشتم ٬كسم خدا بود٬ كس بي كسان !
او بود كه مرا ساخت آنچنان كه خودش خواست٬ نه از من پرسيد٬ نه از آن "من ديگرم"!
......
بهترين فرشته ها همين شيطان بود. مرد و مردانه ايستاد و گفت : نه سجده نميكنم٬ تو را سجده ميكنم اما اين آدمكهاي كثيفي را كه از گل متعفن ساخته اي٬ اين موجود ضعيف و نكبتي را كه براي شكم چرانيش خدا و بهشت و پرستش و عظمت و بزرگواري و آخرت و حق شناسي و محبت و همه چيز و همه كس را فراموش ميكند سجده نميكنم!
من از نورم٬ ذاتم از آتش پاك و زلال بي دود است٬ من اين لجنهاي مجسم پليد پست را سجده كنم...؟
.....
الان كه خدا و شيطان بيايند و يك نگاهي به اين بچه هاي قابيل بيندازند٬ شيطان سرش را بالا نميگيرد و سينه اش را جلو نمي دهد؟ آن رجز "فتبارك الله" براي همين ها بود؟ يا براي قربانيان بي دفاع اينها؟
.....
ناگهان خداوند خدا٬ دستهاي بزرگ و زيبايش را٬ دستهايي كه معجزه خلقت و حيات از آن دو سرزده اند در سينه فضا پيش آورد ... كوهي از آتش ٬ آتش ديوانه و گدازان و بيقرار در كف دستهاي وي پديد آمد ...وحشت همه كائنات را ساكت كرده بود.
ناگهان نداي خداوند خدا٬ هستي را در سكوت عدم فرو برد. ندا آنرا بر كوهها و صحراها و درياها عرضه ميكرد٬ هيچيك را از وحشت ياراي پاسخي نبود . دشتهاي پهناور دامن فرا چيدند٬ درياها پا به فرار نهادند٬ همه از برداشتنش سرباز زدند٬ من برداشتم! ما برداشتيم!!
خداوند خدا در شگفت شد و در حاليكه بر چهره اش گل سرخ شادي ميشكفت و شهد محبتي از لبخند زيباي لبانش ميريخت گفت : آه! كه چه سخت ستمكار ناداني!!
ارسال شده: پنج شنبه 24 آبان 1386, 9:06 pm
توسط hadi
"آنكه آزادی را از من می گيرد, ديگر هيچ چيز ندارد, كه عزيزتر از آن به من ارمغان دهد."
ارسال شده: پنج شنبه 24 آبان 1386, 11:46 pm
توسط abri
مـــــــــــــــر سـی!!!!! لـــــذت بردم!!!!!!
باز هم بذار لطفا!!
ارسال شده: جمعه 25 آبان 1386, 8:14 am
توسط hamideht
وای هادی چقدر قشنگ بود

ارسال شده: جمعه 25 آبان 1386, 2:42 pm
توسط hadi
اکنون تو با مرگ رفته ای
و من. ايتجا. تنها به اين اميد دم می زنم
که با هر ((نفس)).((گامی)) به تو
نزديکتر مي شوم .....
آری اين زندگی من است
---------------------------------------------------------------------
اين کفش تنگ و بی تابی فرار !
عشق آن سفر بزرگ !...
اوه .چه می کشم !!
چه خيال انگيز و جانبخش است
((در اينجا نبودن)) !

ارسال شده: جمعه 25 آبان 1386, 7:43 pm
توسط hadi
"چقدر از این شعر لذت بردم"
ای که هوای من شده ای
دم زدن در تو حیات من است
ای که در گذرگاه عمر. تو را یافته ام
تو مرا می سازی و من تو را می سازم
تو مرا می سرایی و من تو را می سرایم
تو مرا می تراشی و من تو را می تراشم
تو مرا می نگاری و من تو را می نگارم
من تو را بر صورت خویش می سازم
و از
روح خویش در تو می دمم که
همانند منی
که خلیفه منی.که امانت دار منی
اما افسوس.افسوس که تو در زمین نیستی
تو بر روی زمین نیستی
زمین از آن ما نیست
بر روی این خاک. هر دو غریبیم
هر دو بی کسیم
هر دو اسیریم
ارسال شده: جمعه 25 آبان 1386, 7:55 pm
توسط hamideht
عالی بود
من الان با اجازتون مینویسم در بلاگم

ارسال شده: دو شنبه 28 آبان 1386, 4:05 pm
توسط hadi
"پروردگارم، مهربان من،
از دوزخ اين بهشت، رهايي ام بخش!
در اينجا هر درختي مرا قامت دشنامي است
و هر زمزمه اي بانگ عزايي
و هر چشم اندازي سكوت گنگ و بي حاصلي،
رنج زاي گسترده اي.
در هراس دم مي زنم.
در بي قراري زندگي مي كنم.
و بهشت تو براي من بيهودگي رنگيني است.
اين حوران زيبا و قلمان رعنا
همچون مائده هاي ديگر براي پاسخ نيازي در من اند،
اما خود من بي پاسخ مانده ام.
هيچ كس، هيچ چيز
در اين جا "به خود" هيچ نيست.
"بودن من" بي مخاطب مانده است.
من در اين بهشت،
همچون تو در انبوه آفريده هاي رنگارنگت تنهايم.
"تو قلب بيگانه را مي شناسي كه خود
در سرزمين وجود بيگانه بوده اي"!
"كسي را برايم بيافرين تا در او بيارامم"!
دردم درد "بي كسي" بود
ارسال شده: دو شنبه 28 آبان 1386, 4:08 pm
توسط abri
cheghad ghashang!!!!!
wow!!!!

ارسال شده: دو شنبه 28 آبان 1386, 4:16 pm
توسط hadi
واقعاً زیبا
در خوندن بعضی از اشعار و یا افکارش ، تنها میشه گریه کرد

ارسال شده: سه شنبه 29 آبان 1386, 7:50 pm
توسط hadi
حلاج شهرم
کسی نمی داند که زبانم چیست؟
که دردم چیست؟
که عشقم چیست؟
که دینم چیست؟
که زندگیم چیست؟
که جنونم چیست؟
که فغانم چیست؟
که سکوتم چیست؟
ای دنیای ناشناخته ای که به تازگی به تو رسیده ام.
تو را پیش از این ندیده ام
پیش از این.دور از تو در اقلیم دیگری می زیسته ام
ارسال شده: شنبه 3 آذر 1386, 8:30 am
توسط saviola
اشکال نداره!!
من و دکتر این حرفا رو نداریم!
برا من تولد گرفتین انگار واسه دکتر گرفتین!!!
بعله!!
دیروز تولد دکتر علی شریعتی بود!
دکتر میگه!
اگر نمی توانی بالا بروی
سیب باش تا افتادنت اندیشه ای را بالا ببرد !!
روحش شاد!!
ارسال شده: یک شنبه 4 آذر 1386, 8:46 am
توسط hadi
مجموعه نسبتاً کامل آثار دکتر شریعتی
با تشکر از محمود
لینک دانلود:
http://www.ourdesign.ws/up/book/shariaty/shariaty.zip
حجم : 9.43 مگابایت
ارسال شده: یک شنبه 4 آذر 1386, 2:45 pm
توسط abri
ممنووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون!!!!!
بهتر از این نمی شد!
ارسال شده: دو شنبه 5 آذر 1386, 8:08 pm
توسط hadi
آره
محمود باز زنگ زد منو از خواب بیدار کرد! این کتابا رو داد بهم
هفته ای 1 بار منو از خواب بیدار نکنه هفته اش تموم نمیشه

ارسال شده: سه شنبه 6 آذر 1386, 7:41 am
توسط ATOSA
hadi نوشته شده:آره
محمود باز زنگ زد منو از خواب بیدار کرد! این کتابا رو داد بهم
هفته ای 1 بار منو از خواب بیدار نکنه هفته اش تموم نمیشه

از دوستان گرامی آقایان محمود و هادی سپاسگزارم .
