صفحه 1 از 2

ارسال شده: چهار شنبه 21 شهریور 1386, 11:19 pm
توسط abri
تصویر


تصویر

تصویر

تصویر

تصویر

ارسال شده: پنج شنبه 22 شهریور 1386, 1:52 am
توسط Ahmaad
خیلیییییییییییی قشنگ بووووداااااا!!! :o :o
:( :(

ابری از تو بعیده 8) :D

ارسال شده: پنج شنبه 22 شهریور 1386, 2:51 am
توسط abri
manam intori shodam
:(

hanuz too kafesham dar zemn...

ارسال شده: جمعه 23 شهریور 1386, 1:37 am
توسط hadi
واقعاً زیبا بود
:cry:
خیلی ممنون

ارسال شده: یک شنبه 25 شهریور 1386, 9:32 am
توسط TNZ
واقعا نامردیه آدم با داشتن خدایی مثل خدا نا امید بشه یه وقتایی

ارسال شده: دو شنبه 23 مهر 1386, 5:15 pm
توسط abri
گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌كنم
گفتی: ... فَإِنِّي قَرِيبٌ
من كه نزدیكم بقره/۱۸۶

گفتم: تو همیشه نزدیكی؛ من دورم... كاش می‌شد بهت نزدیك شم
گفتی: وَاذْكُر رَّبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ
هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد كن اعراف/۲۰۵

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد
گفتی: أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ
دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! نور/۲۲

گفتم: معلومه كه دوست دارم منو ببخشی
گفتی: وَاسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ
پس از خدا بخواهید ببخشدتون و بعد توبه كنید هود/۹۰

گفتم: با این همه گناه... آخه چیكار می‌تونم بكنم
گفتی: أَلَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ
مگه نمی‌دونید خداست كه توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌كنه؟! توبه/۱۰۴

گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: ... اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (2) غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِِ
ولی خدا عزیزِ و داناست، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه غافر/۲-۳

گفتم: با این همه گناه، برای كدوم گناهم توبه كنم
گفتی: إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا
خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه زمر/۵۳

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی
گفتی: وَ مَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ
به جز خدا كیه كه گناهان رو ببخشه؟ آل عمران/ ۱۳۵

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این كلامت كم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌كنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌كنم
گفتی: إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ
خدا هم توبه‌كننده‌ها و هم اونایی كه پاك هستند رو دوست داره قره/۲۲۲

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرك
گفتی: أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ
خدا برای بنده‌اش كافی نیست؟ زمر/۳۶

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیكار می‌تونم بكنم
گفتی
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا (41) وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا (42) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا
ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد كنید و صبح و شب تسبیحش كنید. او كسی هست كه خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریكی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه احزاب/۴۱-۴۳

با خودم گفتم: یعنی خدا... خالق هستی... با فرشته‌هاش... به ما درود بفرستن تا آدم بشیم؟؟؟!!!

چه کوچک موجودات بزرگی هستیم !!!

ارسال شده: دو شنبه 23 مهر 1386, 5:32 pm
توسط hadi
ببینید، یاد بگیرید، این ابری نصف شماست، مخشم شاید نکشه، ولی ببینید چه مطالبی میزاره؟ :lol: :lol: :lol:

ارسال شده: سه شنبه 24 مهر 1386, 12:35 am
توسط abri
دستت درد نکنه!

:lol:

ارسال شده: سه شنبه 24 مهر 1386, 6:40 am
توسط saviola
خیلی قشنگ بود!!
بازم ازین کارا بکنین!!!!

:D

ارسال شده: سه شنبه 24 مهر 1386, 3:18 pm
توسط TNZ
hadi نوشته شده:ببینید، یاد بگیرید، این ابری نصف شماست، مخشم شاید نکشه، ولی ببینید چه مطالبی میزاره؟ :lol: :lol: :lol:

باز به آی کیو مردم حسودیت شد؟ :D

ارسال شده: سه شنبه 1 آبان 1386, 9:06 pm
توسط hamideht
ابری دوست داریم
ابری دوست داریم
ابری دوست داریم :D

ارسال شده: سه شنبه 1 آبان 1386, 11:10 pm
توسط abri
hamideht نوشته شده:ابری دوست داریم
ابری دوست داریم
ابری دوست داریم :D
من متعلق به همتون هستم!!

:D :D :D

ارسال شده: دو شنبه 19 آذر 1386, 1:40 am
توسط abri
پرنده بر شانه هاي انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گفت : اما من درخت نيستم . تو نمي تواني روي شانه ي من آشيانه بسازي.

پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب مي دانم . اما گاهي پرنده ها و انسان ها را اشتباه مي گيرم .

انسان خنديد و به نظرش اين بزرگ ترين اشتباه ممكن بود .

پرنده گفت : راستي ، چرا پر زدن را كنار گذاشتي ؟

انسان منظور پرنده را نفهميد ، اما باز هم خنديد .

پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است . انسان ديگر نخنديد . انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد . چيزي كه نمي دانست چيست . شايد يك آبي دور ، يك اوج دوست داشتني .

پرنده گفت : غير از تو پرنده هاي ديگري را هم مي شناسم كه پر زدن از يادشان رفته است . درست است كه پرواز براي يك پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرين نكند فراموشش مي شود .

پرنده اين را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال كرد تا اين كه چشمش به يك آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد .



آن وقت خدا بر شانه هاي كوچك انسان دست گذاشت و گفت : يادت مي آيد تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟ زمين و آسمان هر دو براي تو بود . اما تو آسمان را نديدي .

راستي عزيزم ، بال هايت را كجا گذاشتي ؟

انسان دست بر شانه هايش گذاشت و جاي خالي چيزي را احساس كرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گريست !!!!!

:(

ارسال شده: دو شنبه 19 آذر 1386, 5:37 am
توسط TNZ
آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گريست !!!!! :(




چه حالی می ده آدم سرشو بزاره رو شونه خدا و گریه کنه :cry:

ارسال شده: دو شنبه 19 آذر 1386, 5:49 am
توسط abri
همممم.....

:roll:

ارسال شده: دو شنبه 19 آذر 1386, 8:48 am
توسط hadi
TNZ نوشته شده: آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گريست !!!!! :(




چه حالی می ده آدم سرشو بزاره رو شونه خدا و گریه کنه :cry:
واقعاً این سمیه برای چی اومده روی زمین؟ :lol:

ارسال شده: دو شنبه 19 آذر 1386, 3:44 pm
توسط TNZ
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم :(

ارسال شده: سه شنبه 20 آذر 1386, 3:32 am
توسط abri
TNZ نوشته شده:من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم :(
هــــــــــــــــــــــــــــــی...

ارسال شده: سه شنبه 20 آذر 1386, 3:08 pm
توسط TNZ
مدت زيادي از تولد برادر ساكي كوچولو نگذشته بود . ساكي مدام اصرار مي كرد به پدر و مادرش كه با نوزاد جديد تنهايش بگذارند
پدر و مادر مي ترسيدند ساكي هم مثل بيشتر بچه هاي چهار پنج ساله به برادرش حسودي كند و بخواهد به او آسيبي برساند . اين بود كه جوابشان هميشه نه بود . اما در رفتار ساكي هيچ نشاني از حسادت ديده نمي شد ، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم براي تنها ماندن با او روز به روز بيشتر مي شد ،‌ بالاخره پدر و مادرش تصميم گرفتند موافقت كنند .
ساكي با خوشحالي به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست . امالاي در باز مانده بود و پدر و مادر كنجكاوش مي توانستند مخفيانه نگاه كنند و بشنوند . آنها ساكي كوچولو را ديدند كه آهسته به طرف برادر كوچكترش رفت. صورتش را روي صورت او گذاشت و به آرامي گفت : ني ني كوچولو ، به من بگو خدا چه جوريه ؟ من داره يادم ميره !
:cry: :cry: :cry:

ارسال شده: جمعه 23 آذر 1386, 7:10 am
توسط Nersi
الهی
تو آنی که از بنده ناسزا بینی و به عقوبت نشتابی.از بنده کفر شنوی و نعمت از او باز نگیری! توبت و انابت بر او عرضه کنی و به پیغام و خطاب خود او را باز خوانی و اگر باز آمد او را وعده مغفرت دهی.
پس با دشمن بد کردار چنینی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
با دوستان نیکوکار چـــــــــــــــونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟