ارسال شده: دو شنبه 6 شهریور 1385, 6:15 am
با تمام اشکهايم
شرم تان باد اي خداوندان قدرت،
بس کنيد !
بس کنيد از اين همه ظلم و قساوت
بس کنيد!
اي نگهبانان آزادي!
نگهداران صلح!
اي جهان را لطفتان تا قعر دوزخ رهنمون،
سرب داغ است اين که مي باريد بر دلهاي مردم،
سرب داغ !
موج خون است اين که مي رانيد بر آن کشتي
خودکامگي را
موج خون
گر نه کوريد و نه کر
گر مسلسل هايتان يک لحظه ساکت مي شوند،
بشنويد و بنگريد :
بشنويد اين وايِ مادرهاي جان آزرده است،
کاندرين شبهاي وحشت سوگواري مي کنند!
بشنويد اين بانگ فرزندهاي مادر مرده است،
کز ستمهاي شما هر گوشه زاري مي کنند.
بنگريد اين کشتزاران را که مزدورانتان،
روز و شب با خونِ مردم، آبياري مي کنند.
، بنگريد اين خلق عالم را که دندان بر جگر،
بيدادتان را، بردباري مي کنند!
دست ها از دستِ تان، اي سنگ، چشمان! بر خداست!
گر چه مي دانم
آنچه بيداري ندارد،
خواب مرگ بيگناهان است و وجدان شماست!
با تمام اشکهايم، باز- نوميدانه - خواهش مي کنم!
بس کنيد!
بس کنيد!
فکر مادرهاي دلواپس کنيد
رحم بر اين غنچه هاي نازکِ نورس کنيد!
بس کنيد!
شرم تان باد اي خداوندان قدرت،
بس کنيد !
بس کنيد از اين همه ظلم و قساوت
بس کنيد!
اي نگهبانان آزادي!
نگهداران صلح!
اي جهان را لطفتان تا قعر دوزخ رهنمون،
سرب داغ است اين که مي باريد بر دلهاي مردم،
سرب داغ !
موج خون است اين که مي رانيد بر آن کشتي
خودکامگي را
موج خون
گر نه کوريد و نه کر
گر مسلسل هايتان يک لحظه ساکت مي شوند،
بشنويد و بنگريد :
بشنويد اين وايِ مادرهاي جان آزرده است،
کاندرين شبهاي وحشت سوگواري مي کنند!
بشنويد اين بانگ فرزندهاي مادر مرده است،
کز ستمهاي شما هر گوشه زاري مي کنند.
بنگريد اين کشتزاران را که مزدورانتان،
روز و شب با خونِ مردم، آبياري مي کنند.
، بنگريد اين خلق عالم را که دندان بر جگر،
بيدادتان را، بردباري مي کنند!
دست ها از دستِ تان، اي سنگ، چشمان! بر خداست!
گر چه مي دانم
آنچه بيداري ندارد،
خواب مرگ بيگناهان است و وجدان شماست!
با تمام اشکهايم، باز- نوميدانه - خواهش مي کنم!
بس کنيد!
بس کنيد!
فکر مادرهاي دلواپس کنيد
رحم بر اين غنچه هاي نازکِ نورس کنيد!
بس کنيد!