مطالب جالب

مطالب جالب ادبي فارسي و انگليسي
نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

Re:

پست توسط abri » پنج شنبه 25 مهر 1387, 8:02 pm

اه ه ه ه ه ؟؟؟ اینو آقای هوگو گفته بوده؟ :D مرسی احمد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
Beti
1% To End
1% To End
پست: 182
تاریخ عضویت: جمعه 13 اردیبهشت 1387, 10:57 am

Re:

پست توسط Beti » چهار شنبه 1 آبان 1387, 6:35 pm

چند دقیقه بعد از مراسم خواستگاری


مادر داماد: ببخشید میشه واسه پسرم زیرسیگا ری بیارین؟

خانواده ی عروس:مگه سیگار هم میکشه .

ـ نه آخه میدونید بعد از مشروب میچسبه .

ـ چی مشروب؟

ـآره آخه پسرم توی قمار باخته ناراحته .

ـ چی قمار ؟

ـ آره بلد نبود توی زندان یاد گرفت .

ـ چی مگی زندان هم رفته؟

ـ آره آخه معتاد بود…

ـ چی معتاد؟

ـ آره زن قبلیش لوش داد

:lol:
به نور نگاه کن،سایه ها پشت سرت خواهند بود

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

Re:

پست توسط abri » پنج شنبه 2 آبان 1387, 1:58 pm

iin agahye damad khasste nabashan vaghean
:D
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

Re:

پست توسط Nersi » دو شنبه 4 آذر 1387, 6:52 pm

آمادگی برای شروع یک رابطه جدید !!

بـرخـی تـصورات غـلــط در بدو آشنایی و شکل گیری رابطه می تـواند منجر به شکست و ناکامی گردد از جـمـله آنـهـا میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1- شمـا تـصـور می کنـیـد تنها به صرف آنکه شریک خود را دوست دارید میتوانیـد وی را به دلخواه خودتان تغییر دهید.

2- شما تصور میکنید خواسته و امیال شما همان خواسته و امیال شریک جدیدتان میباشد.
3- شما تصور می کـنـیـد عشـق و رابــــطه جاودانه است: مادامی که من عاشـق شریک زندگی خود باشم و انـرژی، پول و وقت خود را برای وی مصروف دارم، او نیز همیشـه در کنار من خواهد ماند.
4- شما تصور میکنید همواره شریک زندگیتان می باید در دسترس و فریاد رس شما باشد. حتی اگر شما در بدترین شرایط و سطح در زندگی باشید. چون فداکاریهای بسیاری در حق وی روا داشته اید.
5- شما تصور میکنید شریک زندگی شما مسئول شادی، خوشبختی و آرامش در زندگی شما میباشد.
تمام تصورات فوق اشتباه میباشد. اکنون به نکات زیر برای هر چه موفقیت آمیز گشتن رابطه جدیدتان به دقت توجه کنید:
1- شما قادر به تغییر دادن فرد دیگری نمیباشید. شما تنها قادرید خودتان را تغییر دهید که چگونه با تحولات پیرامون خود کنار بیایید. آیا شما میخواهید که شریک شما همان شخصیت و ماهیت اصیل خود را حفظ کند و یا آنکه کسی باشد که خود مایل به آن نیست؟
2- عشق و رابطه عبارت است از: برآورده ساختن دو جانبه نیازها. ممکن است در مواقعی شریک شما در شرایط روحی نامساعد قرار گیرد و تمایلی نداشته باشد که شما در کنار او باشید و به تنهایی نیاز داشته باشد. این واقعیت را بپذیرید. عشق تبادل انرژی میان دو انسان است.
3- بطور طبیعی ما همگی به سمت فردی گرایش می یابیم که از ارتعاشات انرژی بالاتری نسبت به ما برخوردار باشد. بنابراین کسی که غرغرو، بد خلق، دمدمی مزاج، پرخاشگر، کینه توز و خودخواه باشد طبعا ما را جذب خود نمیکند. بر عکس فردی که بشاش، سرحال، شاد، و برخوردار از اعتماد بنفس و خودباوری بالا و سالمی باشد ما را مجذوب خود خواهد ساخت.
4- شادی و خوشبختی یک حالت ذهنی میباشد که ما مختار به انتخاب آن میباشیم. تمام شادیها و رنجها و اندوهها توسط خود شما خلق میگردند و از خارج شما و یا توسط دیگران سرچشمه نمیگیرند. بنابراین شریک خود را مسئول خوشبخت ساختن خودتان ندانید. خلاصه شما نباید برای برآورده سازی نیازهای احساسی خود به شریک خود وابسته باشید. تنها این شما هستید که مسئول احساسات خود و خلق لحظات مثبت و شیرین در زندگی خود میباشید.
5- منتظر شریک زندگی ایده آل برای آغاز یک رابطه نباشید. و یا آنکه از شریک خود انتظار کامل بودن نداشته باشید. ممکن است روزی شریک شما دست به عملی زده و یا حرفی بزند که سبب رنجش، خشم و نا امیدی در شما گردد. اما بدانید که هیچکس کامل نیست حتی شما. بنابراین منصفانه جایز الخطا بودن انسانها را بپذیرید
1- فهرستی از آسیبهای روحی گذشته خود تهیه کنید: سپس یکایک آنها را مرور کرده و منصفانه قضاوت کنید که چگونه با آنها کنار آمده، حل کرده و یا پذیرفته اید. اگر تصور میکنید مسایلی در گذشته شما وجود دارند که کماکان بطور جدی و کافی به آنها نپرداخته و برخورد نکرده اید و هنوز لاینحل باقی مانده اند بهتر است پیش از آنکه قدم در یک رابطه تازه بگذارید آنها را رفع سازید. آسیبهای روحی میتوانند شامل سوء رفتارهای احساسی، فیزیکی و جنسی در دوران کودکی شما، طلاق والدین، از دست دادن والدین و یا یک عزیز، و یا روابط ناهنجار، ناکام و ناسالم شما در گذشته باشند. زیرا همان مسایل میتواند در رابطه جدیدتان رخنه کرده و خود را به اشکال مختلف نمایان ساخته و مانع شکل گیری یک رابطه سالم گردند.
2- خودآگاهی و عزت نفس شما تا چه حدی میباشد؟ فقدان خودآگاهی و اعتماد بنفس سالم شکل گیری یک رابطه صمیمی و سالم را دشوار و غیر ممکن میسازد. برای آنکه متوجه گردید تا چه اندازه خودتان را میشناسید سعی کنید به پرسشهای زیر پاسخ گویید:
*آیا قادر به بیان مهمترین و عمیقترین ارزشهای زندگی خود میباشید؟
* آیا قادر به بیان انتظارات و نیازهای خود از رابطه دلخواهتان میباشید؟
* آیا اهداف زندگی خود را شناخته اید؟ و آیا برای دستیابی به آنها از برنامه مدونی پیروی میکنید؟
* آیا نقاط ضعف و قوت خود را کاملا میشناسید؟
برای پی بردن به میزان عزت نفستان به پرسشهای زیر پاسخ گویید:
* خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
* آیا نظر مثبتی نسبت به خود دارید؟
* دیگران چگونه شما را ارزیابی میکنند؟
اگر پاسخهای شما گویای آن میباشند که شما در پذیرش و دوست داشتن خود مشکل داشته و غالبا با واکنش منفی هنگام رویارویی با دیگران مواجه میگردید باید برای ارتقای سطح اعتماد بنفس و عزت نفس خود بیشتر تلاش کنید. عشق به خویشتن پایه و اساس یک رابطه سالم میباشد.
3- آیا روابط پیشین شما حقیقتا در گذشته بوده و پایان پذیرفته اند؟ اگر شما بطور کامل تجارب و مسایل دردناک و ناخوشایند گذشته خود را کنار نگذاشته و به دست فراموشی نسپرده باشید (البته پس از درس عبرت گرفتن از آنها)، احتمال آنکه آنها را به رابطه کنونی و یا آیندیتان کشانده و بازگردانید بسیار زیاد میباشد. زیرا مشکلات تا زمانی که کاملا حل و رفع نگردند مجددا در مغز مرور گشته و تکرار میگردند. بنابراین بسیار اهمیت دارد که پیش از آنکه وارد رابطه جدیدی گردید با تمام رنجها و مشکلات روحی عمده روابط پیشین خود بطور سازنده ای کنار آمده باشید.
4- آیا حقیقتا از خواسته، نیازها و امیال خود از یک رابطه آگاهی دارید؟ ما همگی با انتظارات و دلایل گوناگون گام در یک رابطه جدید میگذاریم. با آگاهی کامل از این انتظارات و خواسته ها قادر خواهید بود مناسب بودن رابطه فرا روی خودتان را با دید باز تری تعیین کنید. اغلب افراد همان شخصی را برای آغاز رابطه خود برمیگزینند که در ضمیر ناخودآگاه شان خواهان آن میباشند. ضمیر ناخودآگاه مکانی است که ما عمیق ترین نیازها و آرزوهای ناکام مانده و همچنین ترسهای خود را در آن نگهداری میکنیم. بنابراین بسیار اهمیت دارد که پیش از گام نهادن در یک رابطه جدید تمام احساسات گذشته و نیازهای مربوط به رابطه آینده خود را مورد بررسی قرار دهید. منصفانه درباره هر آنچه که از یک رابطه و همچنین از ویژگیهای شریک زندگی خود انتظار دارید مطمئن و آگاه گردید.
-----> :)

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

Re:

پست توسط abri » پنج شنبه 14 آذر 1387, 2:35 pm

! زنده باد تساوي

ما به مردها گفتيم: مي خواهيم مثل شما باشيم. مردها گفتند: حالا كه اين قدر اصرار مي كنيد، قبول ! و ما نفهميديم چه شد كه مردها ناگهان اين قدر مهربان شدند.

وقتي به خود آمديم، عين آن ها شده بوديم. كيف چرمي يا سامسونت داشتيم و اوراقي كه بايد رسيدگي مي كرديم و دسته چك و حساب كتاب هايي كه مهم بودند. با رئيس دعوايمان مي شد و اخم و تَخم اش را مي آورديم خانه سر بچه ها خالي مي كرديم. ماشين ما هم خراب مي شد، قسط وام هاي ما هم دير مي شد. ديگر با هم مو نمي زديم. آن ها به وعده شان عمل كرده بودند و به ما خوشبختي هاي بي پايان يك مرد را بخشيده بودند. همة كارهاي مان مثل آن ها شده بود. فقط، نه! خداي من! سلاح نفيس اجدادي كه نسل به نسل به ما رسيده بود، در جيب هايمان نبود. شمشير دسته طلا؟ تپانچة ماشه نقره اي؟ چاقوي غلاف فلزي؟ نه! ما پنبه اي كه با آن سر مردها را مي بريديم، گم كرده بوديم. همان ارثيه اي كه هر مادري به دخترش مي داد و خيالش جمع بود تا اين هست، سر مردش سوار است. آن گلولة اليافي لطيفي كه قديمي ها به اش مي گفتند عشق. يك جايي توي راه از دستمان افتاده بود. يا اگر به تئوري توطئه معتقد باشيم، مردها با سياست درهاي باز نابودش كرده بودند. حالا ما و مردها روبه روي هم بوديم. در دوئلي ناجوانمردانه. و مهارتي كه با آن مردهاي تنومند را به زانو درمي آورديم، در عضله هاي روحمان جاري نبود.

سال ها بود حسودي شان مي شد. چشم نداشتند ببينند فقط ما مي توانيم با ذوقي كودكانه به چيزهاي كوچك عشق بورزيم. فقط و فقط ما بوديم كه بلد بوديم در معامله اي كه پاياپاي نبود، شركت كنيم. مي توانستيم بدهيم و نگيريم. ببخشيم و از خودِ بخشيدن كيف كنيم. بي حساب و كتاب دوست بداريم. در هستي، عناصر ريزي بودند كه مردها با چشم مسلح هم نمي ديدند و ما مي ديديم. زنانگي فقط مهارت آراستن و فريفتن نبود و آن قديم ها بعضي از ما اين را مي دانستيم. مادربزرگ من زيبايي زن بودن را مي دانست. وقتي زني از شوهرش از بي ملاحظگي ها و درشتي هاي شوهرش شكايت داشت و هق هق گريه مي كرد، مادر بزرگ خيلي آرام مي گفت: مرد است ديگر، نمي فهمد. مردها نمي فهمند. از مرد بودن مثل عيبي حرف مي زد كه قابل برطرف شدن نيست. مادربزرگ مي دانست مردها از بخشي از حقايق هستي محروم اند. لمس لطافت در جهان، در انحصار جنس دوم است و ذات جهان لطيف است.

مادربزرگ مي گفت كار زن ها با خدا آسونه. مردها از راه سخت بايد بروند. راه ميان بري بود كه زن ها آدرسش را داشتند و يك راست مي رفت نزديك خدا. شايد اين آدرس را هم همراه سلاح قديمي مانگم كرديم.
به هر حال، ما الان اينجاييم و داريم از خوشبختي خفه مي شويم. رئيس شركت به ما بن فروشگاه داده و ما خيلي احساس شخصيت مي كنيم. ده تا نايلون پر از روغن و شامپو و وايتكس و شيشه شور و كنسرو و رب و ماكاروني خريده ايم و داريم به زحمت نايلون ها را مي بريم و با بقية همكارهاي شركت كه آن ها هم بن داشته اند و خوشبختي، داريم غيبت رئيس كارگزيني را مي كنيم و اداي منشي قسمت بايگاني را درمي آوريم و بلندبلند مي خنديم و بارهايمان را مي كشيم سمت خانه.. چقدر مادربزرگ بدبخت بود كه در آن خانه مي شست و مي پخت. حيف كه زنده نماند ببيند ما به چه آزادي شيريني دست يافتيم. ما چقدر رشد كرديم. ...!!!!
افتخارآميز است كه ما الان، هم راننده اتوبوس هستيم هم ترشي مي اندازيم. مهندس معدن هستيم و مرباي انجيرمان هم حرف ندارد. هورا! ما هر روز تواناتر مي شويم. مردها مهارت جمع بستن ما را خيلي تجليل مي كنند. ما مي توانيم همه كار را با همه كار انجام دهيم. وقتي مردها به زحمت بلدند تعادل خودشان را ايستاده توي اتوبوس حفظ كنند، ما با يك دست دست بچه را مي گيريم، با دست ديگر خريدها را، گوشي موبايل بين گردن و شانه، كارهاي اداره را راست و ريس مي كنيم. افتخارآميز است.

دستاورد بزرگي است اين كه مثل هم شده ايم. فقط معلوم نيست به چه دليل گنگي، يكي مان شب توي رختخواب مثل كنده اي چوب راحت مي خوابد و آن يكي مدام غلت مي زند، چون دست و پاهايش درد مي كنند. چون صورت اشك آلود بچه اي مي آيد پيش چشمش. بچه تا ساعت پنج مانده توي مهد كودك. همه رفته اند، سرايدار مجبور شده بعد از رفتن مربي ها او را ببرد پيش بچه هاي خودش.. نيمة گمشده شب ها خواب ندارد. مي افتد به جان زن. مرد اما راحت است، خودش است. نيمة ديگري ندارد. زن گيج و خسته تا صبح بين كسي كه شده و كسي كه بود، دست و پا مي زند.

مادربزرگ سنت زده و عقب افتادة من كجا مي توانست شكوه اين پيروزي مدرن را درك كند؟ ما به همة حق و حقوقمان رسيده ايم.

زنده باد تساوي.


:!:
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
Sheila
1% To End
1% To End
پست: 192
تاریخ عضویت: سه شنبه 23 مهر 1387, 5:48 pm

Re:

پست توسط Sheila » پنج شنبه 21 آذر 1387, 12:11 pm


تصویر
نامه ویکتور هوگو به فرزندش

قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ،
و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ،
و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ،
و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید .......
اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ،
از جمله دوستان بد و ناپایدار ........
برخی نادوست و برخی دوستدار ...........
که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد .
و چون زندگی بدین گونه است ،
برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی......
نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد.....
تا که زیاده به خود غره نشوی .


و نیز آرزو مندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری .....
تا در لحظات سخت ،
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد .
همچنین برایت آرزومندم صبور باشی ،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند ........
چون این کار ساده ای است ،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند .....
و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی ،
خیلی به تعجیل ، رسیده نشوی......
و اگر رسیده ای ، به جوان نمائی اصرار نورزی ،
و اگر پیری ،تسلیم نا امیدی نشوی...........
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است
بگذاریم در ما جریان یابد.
امیدوارم سگی را نوازش کنی ، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک
سهره گوش کنی ، وقتی که آوای سحرگاهیش را سر میدهد.....
چراکه به این طریق ، احساس زیبایی خواهی یافت....
به رایگان......
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی .....
هر چند خرد بوده باشد .....
و با روییدنش همراه شوی ،
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی.....
و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی :
" این مال من است " ،

فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است !
و در پایان ، اگر مرد باشی ،آرزومندم زن خوبی داشته باشی ....
و اگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی ،
که اگر فردا خسته باشید ، یا پس فردا شادمان ،
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید ...
اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد ،
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم ...

ویکتور هوگو
پائولو کوئیلو :


فقط وقتی ما صد در صد از مرگ خود آگاه هستیم

می توانیم صد در صد زندگی کنیم .

نمایه کاربر
saviola
!
پست: 2260
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 8:46 am
تماس:

پست توسط saviola » شنبه 21 دی 1387, 11:19 am

تصویر

به این می گویند استفاده شیطانی از تکنولوژی. دانش آموزان دبیرستان ریچارد مونتگومری از یک روش جالب برای "انتقام گیری از دشمنان شان" استفاده کرده اند. روش کار به شکل بوده که آنها از پلاک اتومبیل کسانی که خوششان نمی آمده عکس می گرفته اند. بعد عکس را با کیفیت خوب روی کاغذ گلاسه پرینت می کردند. احتمالا می توانید بقیه ماجرا را حدس بزنید. تصویر پلاک روی پلاک یک ماشین دیگر چسبانده می شده و دانش آموز عزیز با سرعت هرچه تمام از جلوی یکی از دوربین های سرعت سنج عبور می کرده است. :D


چند روز بعد قربانی بیچاره برگه جریمه 40 دلاری را درب منزل خودش دریافت می کرده است. گفته شده که دانش آموزان از این روش برای انتقام گیری از برخی دانش آموزان دیگر و تعدادی از معلمان استفاده کرده اند.
خلاصه اگر یک روز دیدید بدون علت برگه های جریمه دریافت می کنید به این فکر کنید که چه کسی در حال انتقام گیری از شما است.


احمد بد فکری نیست نه؟؟؟
حال میده !! :lol:

منبع : http://www.thesentinel.com/index.php

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

Re:

پست توسط Ahmaad » شنبه 21 دی 1387, 11:59 am

به جون تو خیلی حال کردم!
حال می ده برا مصطفی !! شاسکول همین رمضون پیش ماشین ام دستش بود یه مخالفه گرفت
تصویر

نمایه کاربر
Sheila
1% To End
1% To End
پست: 192
تاریخ عضویت: سه شنبه 23 مهر 1387, 5:48 pm

Re:

پست توسط Sheila » یک شنبه 29 دی 1387, 7:14 pm

اين نامه ي تاريخي چارلي چاپلين به دخترشه،نميدونم تا حالا خوندينش يا نه،ولي واقعا" ارزش خوندن داره.معركه است.
حتما" يه نگاه روش بندازين.



ژرالدين دخترم:


اينجا شب است٬ يک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهيان بی سلاح خفته اند.

نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اينکه اين پرندگان خفته را بيدار کنم ، خودم را به اين اتاق کوچک نيمه روشن٬ به اين اتاق انتظار پيش از مرگ برسانم . من از توليسدورم، خيلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر يک لحظه تصوير تو را از چشمان من دور کنند.
تصوير تو آنجا روی ميز هست . تصوير تو اينجا روی قلب من نيز هست. اما تو کجايی؟ آنجا در پاريس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزليزه" ميرقصی . اين را ميدانم و چنانست که گويی در اين سکوت شبانگاهی ٬ آهنگ قدمهايت را می شنوم و در اين ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشمانت را می بينم.
شنيده ام نقش تو در نمايش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ايرانی است که اسير خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش .اما اگر قهقهه تحسين آميز تماشاگران و عطر مستی گلهايی که برايت فرستاده اند تو را فرصت هشياری داد٬ در گوشه ای بنشين ٬ نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار . من پدر تو هستم٬ ژرالدين من چارلی چاپلين هستم . وقتی بچه بودی٬ شبهای دراز به بالينت نشستم و برايت قصه ها گفتم . قصه زيبای خفته در جنگل ٬قصه اژدهای بيدار در صحرا٬ خواب که به چشمان پيرم می آمد٬ طعنه اش می زدم و می گفتمش برو .
من در رويای دختر خفته ام . رويا می ديدم ژرالدين٬ رويا.......

رويای فردای تو ، رويای امروز تو، دختری می ديدم به روی صحنه٬ فرشته ای می ديدم به روی آسمان٬ که می رقصيد و می شنيدم تماشاگران را که می گفتند: " دختره را می بينی؟ اين دختر همان دلقک پيره .





اسمش يادته؟ چارلی " . آره من چارلی هستم . من دلقک پيری بيش نيستم. امروز نوبت تو است. برقص من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم ٬ و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی . این رقص ها ٬ و بیشتر از آن ٬ صدای کف زدنهای تماشاگران ٬ گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو . آنجا برو اما گاهی نیز بروی زمین بیا ٬ و زندگی مردمان را تماشا کن.

زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را ٬ که با شکم گرسنه میرقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد . من یکی ازاینان بودم ژرالدین ٬ و در آن شبها ٬ در آن شبهای افسانه ای کودکی های تو ، که تو با لالایی قصه های من ٬ به خواب میرفتی٬ و من باز بیدار می ماندم در چهره تو می نگریستم، ضربانقلبت را می شمردم، و از خود می پرسیدم: چارلی آیا این بچه گربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟


............. تو مرا نمی شناسی ژرالدين . در آن شبهایدور٬ بس







قصه ها با تو گفتم ٬ اما قصه خود را هرگز نگفتم . اين داستانی



شنيدنی است‌:





داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترين محلات لندن آواز می خواند و می رقصيد و صدقه جمع می کرد .اين داستان من است . من طعم گرسنگی را

Chaplin a La quimera de l'or



چشيده ام . من درد بی خانمانی را چشيده ام . و از اينها بيشتر ٬ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسی از غرور در دلش موج می زند ٬ اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند ٬ احساس کرده ام.

با اينهمه من زنده ام و از زندگان پيش از آنکه بميرند نبايد حرفی
زد . داستان من به کار تو نمی آيد ٬ از تو حرف بزنيم . به دنبال تو نام من است:چاپلين . با همين نام چهل سال بيشتر مردم روی زمين را خنداندم و بيشتر از آنچه آنان خنديدند ٬ خود گريستم .



ژرالدين در دنيايی که تو زندگی می کنی ٬ تنها رقص و موسيقی نيست .
نيمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتر بيرون ميايی ٬ آنتحسين کنندگان ثروتمند را يکسره فراموش کن ٬ اما حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند ٬ بپرس ٬ حال زنش را هم بپرس.... و اگر آبستن بود و پولی برای خريدن لباس بچه اش نداشت ٬ چک بکش و پنهانی توی جيب شوهرش بگذار . به نماينده خودم در بانک پاريس دستور داده ام ٬ فقط اين نوع خرجهای تو را٬ بی چون و چرا قبول کند . اما برای خرجهای ديگرت بايد صورتحساب بفرستی .



گاه به گاه ٬ با اتوبوس ٬ با مترو شهر را بگرد . مردم را نگاه کن٬ و دست کم روزی يکبار با خود بگو :" من هم یکی از آنانهستم ." تو یکی از آنها هستی - دخترم ، نه بیشتر ،هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد ، اغلب دو پای او را نیز می شکند .

و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه ، خود را بر تر از تماشاگرانرقص خویش بدانی ، همان لحظه صحنه را ترک کن ، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان . من آنجا را خوبمی شناسم ، از قرنها پیش آنجا ، گهواره بهاری کولیان بوده است. در آنجا ، رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید . زیبا تر از تو ، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو . آنجا از نور کور کننده ی نورافکن های تآتر " شانزلیزه " خبری نیست .
نور افکن رقاصگان کولی ، تنها نور ماه است نگاه کن ، خوب نگاه کن . آیا بهتر از تو نمی رقصند؟




اعتراف کن دخترم . همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد .

همیشه کسی هست که بهتر از تو می زند .و این را بدان که درخانواده چارلی ، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن ، ناسزایی بدهد .

من خواهم مرد و تو خواهی زیست . امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی ، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم .هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر . اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی ، با خود بگو : " دومین سکه مالمن نیست . این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد ."

جستجويی لازم نيست . اين نيازمندان گمنام را ٬ اگر بخواهی ٬ همه جا خواهی يافت .
اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم ٬ برای آن است که ازنیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم٬ من زمانی دراز در سیرک زیسته ام٬ و همیشه و هر لحظه٬ بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند٬ نگران بوده ام٬ اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم : مردمان بر روی زمین استوار٬ بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار ٬ سقوط می کنند . شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد .




آن شب٬ این الماس ٬ ریسمان نا استوار تو خواهد بود ٬ و سقوط تو حتمی است .
شاید روزی ٬ چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند٬ آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی ٬ همیشه سقوطمی کنند .
دل به زر و زیور نبند٬ زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه ٬ این الماس بر گردن همه می درخشد .......

.......اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یکدل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد . او عشق را بهتر از من می شناسد. و او برای تعریف یکدلی ، شایسته تر از من است . کار تو بس دشوار است ، این را می دانم .

به روی صحنه ، جز تکه ای حریر نازک ، چیزی بدن ترا نمی پوشاند . به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت . اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند .
برهنگی ، بیماری عصر ماست ، و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار می زنم .

اما به گمان من ، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری .
بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد . مال دوران پوشیدگی . نترس ، این ده سال ترا پیر تر نخواهد کرد.....
پائولو کوئیلو :


فقط وقتی ما صد در صد از مرگ خود آگاه هستیم

می توانیم صد در صد زندگی کنیم .

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

Re:

پست توسط Nersi » پنج شنبه 10 بهمن 1387, 8:41 am

((گروه خونی و شخصیت))

گروه خونی O :
صادق، خوشبین و پر انرژی هستند و از اعتماد به نفس بالایی برخوردارند. برای رسیدن به هدف قدرت و تحمل خوبی دارند. اگر در میانه راه به بیهوده بودن کاری که در حال انجامش هستند پی ببرند، خیلی راحت آنرا رها می کنند. درباره ی گذشته مثبت اندیشند، لذا چندان افسوس گذشته را نمی خورند. به مسائل مادی اهمیت می دهند. آرام و باثباتند و در برابر صداقت بسیار حساسند. رک و صریح نظراتشان را بیان می کنند. می توانند از جزئیات به راحتی صرف نظر کنند. غالباً از رهبری کردن خوششان می آید و معمولاً از قدرت تمرکز خوبی برخوردارند.

گروه خونی A :
محتاط در تصمیم گیری، بدبین و بسیار حساس هستند و مایلند مسائل را به دو گروه سیاه و سفید تقسیم کنند. به قوانین و استانداردهای اجتماعی بسیار اهمیت میدهند. از تحمل و صبر بالایی برای انجام کارهای فیزیکی و رقابتی برخوردارند. به آینده بسیار بدبینند و براحتی می توانند ظاهر آرامی از خودشان نشان دهند، حتی اگر عصبانی باشند. به نظرات دیگران بسیار اهمیت می دهند. اگر قلبشان بشکند، به سختی التیام می یابد. آنها بسیار مسئولند و همواره خطی بین کار و تفریح میکشند. آنها معتقدند که در مسائل دینی و اخلاقی می توان به کمال رسید. ترجیح می دهند از سرگرمی هایی بهره ببرند که از فشار عصبیشان بکاهد.

گروه خونی B :
براحتی از دیگران دستور نمی گیرند. سریع تصمیم گیری می کنند، قابل انعطافند و چندان به قوانین اهمیت نمی دهند. به مسائل علمی و اکتشافات علاقه فراوانی دارند. چندان صبور به نظر نمی رسند و از کارهای رقابتی خوشان نمی آید. معقول و خونسردند و درعین بامزگی، بسیار خجول هستند. از بیان ایده های جدید نمیهراسند. از مورد انتقاد قرار گرفتن ترسی ندارند. از انجام کاری به مدت طولانی خسته و دلزده نمی شوند. براحتی می توانند خاطرات گذشته را فراموش کنند. خلاق و مبتکر بوده و بین کار و تفریح نمی توانند مرزی قائل شوند.


گروه خونی AB :
رومانتیک و احساساتی هستند و به شدت فعالند. در تجزیه و تحلیل مسائل بسیار ماهرند. در نقد موضوعات مختلف بسیار منصف اند. درموقع لزوم نمی توانند سریع تصمیم بگیرند. برای سخت کار کردن و صبور بودن باید سعی کنند. درباره ی گذشته بسیار حساسند و از قدرت فهم بلایی برخوردارند. چندان مسئولیت پذیر نیستند. خونسردند اما در برخورد با مسائل غیرمنتظره خیلی زود نگران می شوند. حالات روحی آنها خیلی سریع تغیر می کند. می توانند در آن واحد چند کار را با هم انجام دهند واز کارهای هنری بسیار خوششان می آید.
-----> :)

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

Re:

پست توسط Nersi » سه شنبه 1 اردیبهشت 1388, 12:03 pm

دو مرد که به شدت بیمار بودند در یک بیمارستان بستری شدند،یکی از آنها اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر به مدت یک ساعت روی تخت بنشیند تا به خشک شدن مایعات درون ریه هایش کمک شود.
تخت او کنار پنجره اتاق بود.مرد دیگر مجبور بود تمام وقت خود را دراز کش روی تخت بخوابد.آنها راجع به همسر و خانواده شان،خانه،شغل،دوران سربازی و جاهایی که به هنگام مرخصی می رفتند صحبت می کردند.
هر روز بعد از ظهر،هنگامی که مرد کنار پنجره فرصت نشستن می یافت،شروع به توصیف همه آن چیزهایی را که می توانست بیرون از پنجره ببیند،برای هم اتقاقی اش می کرد.مرد دیگر در آن فواصل یک ساعته که دنیا برایش توصیف می شد،با رنگ،بو،طراوت و پویایی دنیای بیرون،جانی دوباره می گرفت. پنجره به پارکی با دریاچه ای زیبا مشرف بود.اردک ها و قوها روی آب بازی می کردند و کودکان به بازی با قایق های کاغذی شان مشغول بودند.عاشقان جوان دست در دست هم در میان گل های رنگارنگ قدم می زدند.درختان کهنسال و با شکوه،آرایش خاصی به این منظره داده بودند و در دوردست ها منظره ای بدیع از آسمان شهر پیدا بود.
هنگامی که مرد در کنار پنجره جزییات این مناظر لطیف را به زیبایی شرح می داد،دیگری چشمان خود را می بست و این صحنه های روح نواز را مجسم می کرد.یک بعداز ظهر گرم،در مورد گروهی که مشغول رژه رفتن بودند صحبت کرد. اگرچه مرد دوم نمی توانست صدای آنها را بشنود،اما می توانست با چشمان ذهن خود آنها را ببیند،چون مرد کنار پنجره،آنها را با لغاتی دقیق و زیبا برایش به تصویر کشیده بود.بدین طریق روزها و هفته ها سپری می شدند.
یک روز صبح هنگامی که پرستار برای آن دو،آب آورده بود،تا دست ورویشان را بشویند،با بدن بی جان مرد کنار پنجره روبرو شد که با آرامش تمام در خواب،چشم از جهان فرو بسته بود. پرستار متأثر شد و کارکنان بیمارستان را صدا کرد تا جنازه را از اتاق ببرند. به محض اینکه اوضاع مناسب به نظر رسید،مرد دوم در خواست کرد در صورت امکان او را به تخت کنار پنجره منتقل کنند.پرستار از این جابه جایی خوشحال شد و بعد از اینکه مطمئن شد که مرد راحت است،او را تنها گذاشت.
مرد به آرامی و در حالی که درد می کشید،خود را به روی آرنج چرخاند تا اولین نگاه خود را به جهان بیرون بیندازد،اما تنها با دیواری بلند روبرو شد.
مرد،پرستار را صدا زد و به او گفت که هم اتاقی اش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می کرده است.
پرستار پاسخ داد: ولی آن مرد کاملاً نابینا بود!
-----> :)

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

Re:

پست توسط Nersi » سه شنبه 1 اردیبهشت 1388, 12:05 pm

برای مردن راه های زیادی وجود دارد:
هر گاه خود را از خویشتن اصیل خود دور می کنیم،اندکی می میریم.
هر گاه به سوی نفی و انکار می رویم،اندکی می میریم.
هر گاه به خود اجازه می دهیم که آرزوهایمان را پنهان کنیم،اندکی می میریم.
هر گاه به صدای قلب خود که عشق،صمیمیت و لذت را فریاد می زند،گوش ندهیم،اندکی می میریم.
هر گاه از کاملاًزنده بودن می ترسیم،اندکی می میریم.

و چه بسیارکسانی بی اطلاع از این حقیقت که سال هاست حیات واقعی را بدرود گفته اند. مردگانی هستند خفته در تابوت جسم خویش که در دوزخی بس عظیم و هولناک روزگار می گذرانند،دوزخ ترس ها،شک ها،نا امیدی ها،ضعف ها،حقارت ها،بی برنامگی ها،آشفتگی ها،نفرت ها،افسردگی ها،تنهایی ها و وابستگی ها
.
-----> :)

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

Re:

پست توسط Ahmaad » شنبه 19 اردیبهشت 1388, 12:38 am

خانه‌مان شده بود كاروان‌سرا. مبل‌ها را كرده‌ بودند سرسره، ميز را هم الاكلنگ. تا سر و كله‌ي عمو پورنگ و امير محمد توي صفحه‌ي تلويزيون پيدا شد، همه‌شان سُر خوردند و نشستند جلوي تلوزيون. كنترل تلويزيون را توي هوا دست به دست مي‌كردند. براي بلند كردن صداي تلوزيون مسابقه گذاشته بودند. هركدام‌شان دو سه مربع سبز به نوار وُلوم پايين صفحه اضافه مي‌كرد و كنترل را پرت مي‌كرد براي نفر بعدي. مربع‌هاي سبزرنگ كه به آخرش رسيد و جايي براي پُر شدن نداشت، شروع كردند به هم‌خواني. «تك تكِ اردك» را با جيغ و خنده و داد مي‌خواندند. از توي آشپزخانه و به مدد سوراخ اُپن همه‌شان را زير نظر داشتم. «سجاد» كه از اول بين‌شان، لاي دست‌و بال‌شان بالا و پايين مي‌پريد، رفته بود لم داده بود روي مبل. يك‌جورهايي دمغ به نظر مي‌رسيد. گفتم حتما چيزي‌اش شده. رفتم نشستم كنارش. اولش كه اصلا محلم نذاشت. بعد از كلي قربان و صدقه بردمش توي اتاق خودم. بسته روان‌نويس‌هاي روترينگِ رنگ و وارنگم را دادم دستش كه روي كاغذ برايم بنويسد چه‌اش شده. هشت سال است كه چيزي نمي‌شنود، يعني از همان موقع كه به‌دنيا آمد، ناشنوا بود. با روان نويسِ بنفش يك گوشه‌ي كاغذخبرهاي كاهي نوشتم: "سجاد نمي‌خواي بگي چي شده؟" داشت نقاشي مي‌كشيد. خورشيد را با قهوه‌اي، كوه را صورتي رنگ مي‌كرد. نگرانِ نوكِ راوان نويسِ نوك نَمدي‌ام بودم، از خيرشان گذشتم و گذاشتم كارش را بكند. علامت سوال جمله‌ام را كه گذاشتم، برداشت همه جمله را خط‌خطي كرد. با آرنج‌اش دستم را كنار زد و فهماند كه نبايد وارد محدوده‌ي نقاشي‌اش بشوم. نيم‌ساعتي كاري به كارش نداشتم، آخرش برداشت با روان نويس قرمز پشت صفحه‌ي نقاشي‌اش نوشت: "عموپورنگ چي مي‌خونه كه اينها اين‌قدر مي‌خندن؟"


منبغ: http://mashgh.blogfa.com/post-146.aspx
تصویر

نمایه کاربر
nono
ReD RoSe
ReD RoSe
پست: 2411
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مهر 1386, 7:38 pm
تماس:

Re: مطالب جالب

پست توسط nono » جمعه 5 تیر 1388, 10:17 am

معلم فلسفه یک صندلی میذاره وسط کلاس و به شاگردان میگه: شما باید یک مقاله بنویسید و در آن ثابت کنید که این صندلی وجود ندارد!!! یکی از شاگردان دو کلمه مینویسه و ورقه‌اشو میذاره رو میزش و بعداز اینکه معلم ورقه ها را تصحیح میکنه اون بهترین نمره رو میگیره!!!! اگه گفتین چی نوشته بوده؟ ... نوشته بوده: کدوم صندلی؟ :roll: :shock:
زندگی قافیه باران است ، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی . . . !

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

Re: مطالب جالب

پست توسط abri » جمعه 16 مرداد 1388, 2:11 am

ريشه خالی بندی
این روزها عبارت خالی بندی به معنی دروغ گرفتن و لاف زدن رایج شده است اما پیشینه این واژه به دهها سال پیش یعنی زمان سلطنت رضا شاه بر می گردد ! نقل می کنند که در زمان رضاشاه بدلیل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبانهایی که گشت می دادند فقط غلاف خالی اسلحه یعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار می گیرد را روی کمرشان می بستند و در واقع اسلحه ای در کار نبود. دزدها و شبگردها وقتی متوجه این قضیه شدند براي اينكه همديگر را مطلع كنند به هم میگفتند که طرف "خالی بسته" و منظورشون این بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته به اين معني كه در واقع برای ترساندن ما بلوف می زند که اسلحه دارد و روی همین اصل بود که واژه خالی بندی رواج پیدا کرد. ولي اين واژه هيچ ارتباطي به دروغگويي و لاف زدن به صراحت زمان حاضر نداشت. حالا چرا در این چند دهه ي اخیر این واژه متداول شده و همچنان هم رو به تزايد است مشخص نيست ولي شايد باید آن را به حساب شيوايي بيش از حد زبان فارسي و غیر منتظره بودن اعمال ما ایرانی ها گذاشت که خیلی از کارهامون از روي يك روش منطقی و نشات گرفته از يك اعتقاد راسخ نیست بلكه احساسی، الگويي و متاسفانه قابليت جوگير! شدن هم هست. البته شاید هم در دوران گذشته نیازی به کاربرد این کلمه به تعبير فعلي نبوده چون هیچوقت جامعه ما این همه خالی بند نداشته است



منبع: http://violet.special.ir/archives/2009/08/003901.html
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

Re: مطالب جالب

پست توسط hamideht » جمعه 16 مرداد 1388, 11:39 am

چه جالب بود :roll:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

Re: مطالب جالب

پست توسط abri » سه شنبه 3 شهریور 1388, 9:02 pm

طبيعت درماني

طبيعت درماني، نظام درماني است كه منحصرا با كمك درمان‌هاي طبيعي موجود در پيرامون ما، همانند نور خورشيد، هوا، آب، رژيم غذايي و به طور كلي نيروي شفابخش طبيعت كه در درون ماست به درمان بيماري‌ها مي‌پردازد.

اين درمان بر اين باور استوار است كه بدن قدرت خوددرماني دارد. چنانچه بدن در محيط و شرايط سالمي قرار گيرد، خود به خود قادر خواهد بود، خود را درمان كرده و از شر بيماري‌ها نجات دهد.

در طبيعت درماني، روش‌ها و توصيه‌هاي زيادي براي ايجاد محيطي سالم وجود دارد تا بدن بتواند، خود را درمان كند.

بيماري تنها به عنوان يك عامل ناشناخته نامطلوب تلقي نمي‌شود كه پزشك تنها از طريق عوامل خارجي قادر به رفع آن باشد، بلكه در هر بيماري، بدن مي‌كوشد تا تعادل و توازن از دست رفته انرژي‌هاي دروني خود را بازيابد و يكي از درمان‌هايي كه مي‌تواند با كمك داروهاي پزشكي و اصلاح شيوه زندگي، اين تعادل را به بدن بازگرداند، طبيعت درماني است.

در طبيعت درماني تمام وجود انسان اصلاح مي‌شود كه شامل ناهنجاري در خوردن و آشاميدن، تنفس و دفع، به‌كارگيري از بدن به شكل‌هاي نامناسب، انقباضات عضلات، بدشكلي‌هاي ستون فقرات، مفاصل سفت شده، افسردگي‌ها، اضطراب‌ها، اسكيزوفرني و وسواس است.

در واقع در اين روش كل زندگي و وجود شخص مورد بازسازي قرار مي‌گيرد.

در سايه طبيعت درماني چه مي‌گذرد؟

مهم‌ترين نگرش طبيعت درماني، استفاده از گياهان و داروهايي است كه به بالا رفتن قدرت سيستم ايمني بدن كمك مي‌كنند، به طوري كه طرفداران اين درمان معتقدند كه بسياري از بيماري‌ها مانند سرطان، به علت نقص در سيستم ايمني بدن ناشي مي‌شوند.

درمانگر در اين روش، تلاش مي‌كند كه ريشه بيماري را بيابد و دريابد اين بيماري در نتيجه چه چيزي ايجاد شده است.

اين درمانگران گاهي مانند پزشكان از عكسبرداري، پرتو ايكس، آزمايش خون يا ادرار استفاده مي‌كنند و نيز مي‌كوشند تا ريشه ناهنجاري‌هاي رفتاري و جسمي مانند بد نشستن و بد راه رفتن را هم دريابند و آنها را اصلاح كنند.

در اين روش اعتقاد بر اين است كه بسياري از بيماري‌ها و ناراحتي‌ها و دردها در نتيجه ي ذهن آشفته و بيمار فرد است و چنانچه ذهن از هر گونه فشار رواني و تجربه‌ها و خاطرات تلخ گذشته رها شود، بدن قادر خواهد بود خود را بازسازي كرده و انرژي‌هاي طبيعي خود را براي درمان خود باز يابد.

بنابراين در طبيعت درماني از هر روش براي اصلاح شيوه زندگي و بازگرداندن تعادل طبيعي بدن استفاده مي‌شود.

ارتباط با طبيعت، گوش سپردن به آواي طبيعت، غرش جويباران، رقص برگ‌ها در وزش بادها و ... مي‌تواند ذهن را از تمام فشارهاي رواني تخليه كند.

خو گرفتن به طبيعت، آرامش درون را برمي‌انگيزد و در پي آن، انسان به دنبال لذت و لحظه ي شادي است كه در وجود خود احساس مي‌كند.

طبيعت‌درماني و به عبارتي بازگشت به طبيعت، احساسي را در ما بيدار مي‌كند كه باعث ايجاد آرامش مي‌شود. حال ممكن است فردي اين احساس را در ارتباط با يك گياه خانگي پيدا كند. مهم نيست در كجا، ولي حتي در خانه ي خود و در كنار گياهان خانگي نيز مي‌توانيد اين احساس را تجربه كنيد.

در دنياي امروز كه سرشار از استرس و اضطراب است، طبيعت مي‌تواند روح و جسم را جوان كند.

از سويي ورزش كردن، سيگار نكشيدن، استفاده از ميوه‌ها و سبزيجات تازه و داشتن رژيم غذايي سالم هم در اين روش حائز اهميت هستند. تمام اين راهكارها سيستم ايمني بدن را تقويت كرده و تعادل انرژي بدن را بهبود مي‌بخشند.
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

Re: مطالب جالب

پست توسط Nersi » چهار شنبه 4 شهریور 1388, 9:46 pm

طبیعت رو عشق است! [smilie=hot over you.gif]

ابری خیلی جالب بود،ممنون. :)
-----> :)

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

Re: مطالب جالب

پست توسط abri » پنج شنبه 5 شهریور 1388, 4:07 am

خواهش :wink:
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

Re: مطالب جالب

پست توسط Nersi » دو شنبه 17 اسفند 1388, 2:45 pm

آنکه شنید ، آنکه نشنید...
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است...
به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است ، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو...
« ابتدا در فاصلۀ 4 متری او بایست و با صدای معمولی ، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید ، همین کار را در فاصلۀ 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. »
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیۀ شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصلۀ ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.
سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:
« عزیزم ، شام چی داریم؟ » جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: « عزیزم شام چی داریم؟ »
و همسرش گفت:
« مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ » !! :D

حقیقت به همین سادگی و صراحت است.
مشکل ، ممکن است آن طور که ما همیشه فکر میکنیم ، در دیگران نباشد ؛ شاید در خودمان باشد!
-----> :)

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان