مطالب جالب

مطالب جالب ادبي فارسي و انگليسي
نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » چهار شنبه 25 مرداد 1385, 7:48 am

هر چیز جالبی رو می تونید اینجا بنویسید

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » چهار شنبه 25 مرداد 1385, 7:53 am

در سال 1990 در دانشگاه سوربن تدريس مي كردم.روزي در آخر ساعت درس يك دانشجوي دوره دكتراي نروژي ، سوالي مطرح كرد: استاد،شما كه از جهان سوم مي آييد،جهان سوم كجاست ؟؟ فقط چند دقيقه به آخر كلاس مانده بود.من در جواب مطلبي را في البداهه گفتم كه روز به روز بيشتر به آن اعتقاد پيدا مي كنم.به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جايي است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،خانه اش خراب مي شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملكتش بكوشد. پروفسور م

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » چهار شنبه 25 مرداد 1385, 7:38 pm

در مطب دكتر به شدت به صدا درآمد. دكتر گفت: «در را شكستي! بيا تو.» در باز شد و دختر كوچولوي نه ساله اي كه خيلي پريشان بود، به طرف دكتر دويد: «آقاي دكتر! مادرم!» و در حالي كه نفس نفس مي زد، ادامه داد: «التماس مي كنم با من بياييد! مادرم خيلي مريض است.» دكتر گفت: «بايد مادرت را اينجا بياوري، من براي ويزيت به خانه كسي نمي روم.» دختر گفت: «ولي دكتر، من نمي توانم. اگر شما نياييد او مي ميرد!» و اشك از چشمانش سرازير شد. دل دكتر به رحم آمد و تصميم گرفت همراه او برود. دختر دكتر را به طرف خانه راهنمايي كرد، جايي كه مادر بيمارش در رختخواب افتاده بود. دكتر شروع كرد به معاينه و توانست با آمپول و قرص تب او را پايين بياورد و نجاتش دهد. او تمام طول شب را بر بالين زن ماند؛ تا صبح كه علائم بهبود در او ديده شد. زن به سختي چشمانش را باز كرد و از دكتر به خاطر كاري كه كرده بود تشكر كرد. دكتر به او گفت: «بايد از دخترت تشكر كني. اگر او نبود حتما مي مردي!» مادر با تعجب گفت: «ولي دكتر، دختر من سه سال است كه از دنيا رفته!» و به عكس بالاي تختش اشاره كرد. پاهاي دكتر از ديدن عكس روي ديوار سست شد. اين همان دختر بود!! فرشته اي كوچك و زيبا!!

نمایه کاربر
soheil
آخرشه !
آخرشه !
پست: 645
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
تماس:

پست توسط soheil » جمعه 27 مرداد 1385, 7:06 pm

الهام من اون حرف دکتر رو قبول ندارم...
جهان سوم به خاطر همین عقاید غلط جهان سوم شده..
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » سه شنبه 7 شهریور 1385, 7:37 pm

جهان سوم بخاطر افکار ما جهان سوم نشده
جهان سوم بدلیل وجود یه عده که می دونن پیشرفت باعث نابودیشون میشه جهان سوم شده عزیرم و همون آدمها انقدر قدرت دارن که نذارن پیشرفت کنی

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » سه شنبه 21 شهریور 1385, 2:45 pm

آره حق با الهام جونمه
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
soheil
آخرشه !
آخرشه !
پست: 645
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
تماس:

پست توسط soheil » چهار شنبه 22 شهریور 1385, 8:24 am

:roll:
من که قانع نشدم...
اون ادم ها مگه چقدر قدرتمندند؟
خودمون قدرتمندشون کردیم دیگه...
نمی دونم شاید هم حق با تو باشه..
مثل استاد دانشگاه ها که نمره نمی دن به آدم..
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>

نمایه کاربر
کراش
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 136
تاریخ عضویت: چهار شنبه 29 شهریور 1385, 6:54 am

پست توسط کراش » سه شنبه 11 مهر 1385, 4:08 pm

الهام و سهیل جان این موضوع رو اگه بخواییم از نظر سیاسی برسی کنیم حرفدرستی زده که برای مملکت ایران صدق میکنه اما از جهات دیگه به نظر ... حرف مسخره ای هستش
به امید روزی که بتونیم بفهمیم کی هستیم

نمایه کاربر
Sepidar
تازه اولاشه
تازه اولاشه
پست: 10
تاریخ عضویت: سه شنبه 10 مرداد 1385, 7:27 am

پست توسط Sepidar » سه شنبه 11 مهر 1385, 7:55 pm

?????????! ??? ????? ???? ? ????? ?? ????? ?? ?? ?? ?????!

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » یک شنبه 16 مهر 1385, 5:46 pm

30ميليون تومان قيمت پيشنهادي براي تلفن همراه 09122222222 در اولين مزايده شماره‌هاي رند و مرتب تلفن همراه دولتي كه ماه جاري برگزار مي‌شود ، كمترين قيمت پيشنهادي براي شماره 09126501144 ششصد هزار تومان و بيشترين قيمت پيشنهادي نيز 30 ميليون تومان براي شماره 09122222222 در نظر گرفته شده است.
منبع: خبر گزاری فارس

نمایه کاربر
saeedeh
آخرشه !
آخرشه !
پست: 461
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 10:54 am
تماس:

پست توسط saeedeh » دو شنبه 17 مهر 1385, 1:21 pm

خروس به مرغ : یه نوک میدی؟؟
مرغ : اوا نه که نمی دم
خروس : نده به جهنم با خودکار می نویسم :P :P
زندگي هديه خداست به تو. طرز زندگي کردن تو، هديه ي توست به خدا

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » سه شنبه 8 خرداد 1386, 7:11 am

سوره آدم




و همانا گاو را آفريديم تا انسان هيچ وقت احساس نكند خيلي نفهم است.

و الاغ را آفريديم تا خوشحال باشد كه از انسان خرتر هم هست.

و موش را تا فكر نكند خيلي ترسوست

و ميمون را تا هيچ وقت احساس نكند فقط اوست كه بي‌دليل مي‌خندد.



و همانا انسان را آفريديم و به او عقل داديم و دستور داديم برود آدم شود.

و دو هزار سال فكر كرد و آدم نشد.

و فرشتگان گزارش دادند كه از گاو نفهم‌تر، از الاغ خرتر و از موش ترسوتر است.

و بعد ازآن همه ميمونها مطمئن شدند كه بي‌دليل نمي‌خندند.



و خداوند داناست، و زندگي زيباست و شما نمي‌دانيد.

و خداوند تواناست، و همانا شما را آفريديم چون زورمان مي‌رسيد

اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، انقدر زور نزنيد، زورتان نمي‌رسد.

و اين همين است كه هست، اگر نمي‌خواهيد، برويد بميريد

و اگر مي‌خواهيد، پس ديگر نق نزنيد

و آنقدر فكر نكنيد، كارتان را بكنيد، و با خودتان حال كنيد، شايد رستگار شويد.
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » سه شنبه 8 خرداد 1386, 7:15 am

تفاوتهاي بين مردان و زنان (طنز)


آينده:
يـك زن تــا زمانيكه ازدواج نكرده نگران آينده است. يك مرد تا زمانيـكـه ازدواج نـــكرده هــــرگز نگران آينده نخواهد بود.

موفقيت:
يــك مرد موفق كسي است كه بيشتر از آنچه هـمــسرش خرج ميكند درآمد داشته باشد. يك زن موفق كسي است كه بتواند چنين مردي را پيدا كند.

ازدواج:
يك زن به اميد اينكه شوهرش تغيير كند با او ازدواج ميكند، ولي تغيير نميكند. يك مــرد به اين اميد با همسرش ازدواج ميكند كه تغيير نكند، ولي تغيير ميكند.

روابط:
اول از همه، يك مرد، يك رابطه را يك رابطه بحساب نمي آورد. وقتي رابطه اي تمام ميشود، زن شروع به گريه نموده و سفره دلش را براي دوستان دخترش ميگشايد و نيز شعري با عنوان "همه مردها نادانند" مي سرايد. سپس به ادامه زندگيش ميپردازد. مرد هنگام جدايي اندكي مشكلاتش بيشتر است. 6 ماه پس از جدايي ساعت 3 نيمه شب يك پنجشنبه، تلفن ميزند و ميگويد: "فقط ميخواستم بدوني كه زندگيمو از بين بردي، هيچوت نمي بخشمت، ازت متنفرم، تو يه ديوانه اي، ولي ميخوام بدوني باز هم يه فرصتي برامون باقي مونده." نام اين كار تماس تلفني "ازت متنفرم/عاشقتم" است كه 99 درصد مردان حداقل يك بار آنرا انجام ميدهند. برخي كلاسهاي مشاوره اي مخصوص مردان براي رها شدن از اين نياز تشكيل ميشود كه معمولا تاثيري در بر ندارند.

بلوغ:
زنان بسيار سريعتر از مردان بالغ ميشوند. اغلب دختران 17 ساله ميتوانند مانند يك انسان بالغ رفتار كنند. اما اغلب پسران 17 ساله هنوز در عالم كودكانه بسر برده و رفتارهاي ناپخته دارند. به همين دليل است كه اكثر دوستي هاي دوران دبيرستان به ندرت سرانجام پيدا ميكنند.

فيلم كمدي:
فرض كنيد چند زن و مرد در اتاقي نشسته اند و ناگهان سريال نقطه چين شروع مي شود. مردها فورا هيجان زده شده و شروع به خنده و همهمه ميكنند، و حتي ممكن است اداي بامشاد را نيز درآورند. زنان چشمانشان را برگردانده و با گله و شكايت منتظر تمام شدنش ميشوند .

دست خط:
مردها زياد به دكوراسيون دست خطشان اهميت نميدهند. آنها از روش "خرچنگ غورباقه" استفاده ميكنند. زنان از قلم هاي خوشبو و رنگارنگ استفاده كرده و به "ي" ها و "ن" ها قوس زيبايي ميدهند. خواندن متني كه توسط يك زن نوشته شده، رنجي شاهانه است. حتي وقتي مي خواهد تركتان كند، در انتهاي يادداشت يك شكلك در انتها آن ميكشد .

حمام:
يك مرد حداكثر 6 قلم جنس در حمام خود دارد - مسواك، خمير دندان، خمير اصلاح، خود تراش!!، يك قالب صابون و يك حوله. در حمام متعلق به يك زن معمولي بطور متوسط 437 قلم جنس وجود دارد. يك مرد قادر نخواهد بود اغلب اين اقلام را شناسايي كند .

خواروبار:
يك زن ليستي از جنسهاي مورد نيازش را تهيه نموده و براي خريدن آنها به فروشگاه ميرود. يك مرد آنقدر صبر ميكند تا محتويات يخچال ته بكشد و سيب زميني ها جوانه بزنند. آنگاه بسراغ خريد ميرود. او هر چيزي را كه خوب بنظر برسد مي خرد .

بيرون رفتن:
وقتي مردي ميگويد كه براي بيرون رفتن حاضر است، يعني براي بيرون رفتن حاضر است. وقتي زني ميگويد كه براي بيرون رفتن حاضر است، يعني 4 ساعت بعد وقتي آرايشش تمام شد، آماده خواهد بود .

گربه:
زنان عاشق گربه هستند. مردان ميگويند گربه ها را دوست دارند، اما در نبود زنان با لگد آنها را به بيرون پرتاب ميكنند .



تفاوتهاي ديگر...

آينه:
مردها خودبين و مغرور هستند، آنها خودشان را در آينه چك ميكنند. زنان بامزه اند، آنها تصوير خود را در هر سطح صيقلي بازديد ميكنند --> آينه، قاشق، پنجره هاي فروشگاه، برشته كننده ها، سر طاس آقاي زلفيان...

تلفن:
مردان تلفن را به عنوان يك وسيله ارتباطي براي ارسال پيامهاي كوتاه و ضروري به ديگران در نظر ميگيرند. يك زن و دوستش مي توانند به مدت دو هفته با هم باشند و بعد از جدا شدن و رسيدن به خانه، تلفن را برداشته و به مدت سه ساعت ديگر با هم شروع به صحبت كنند.

آدرس يابي:
وقتي يك زن در حال رانندگي احساس ميكند كه راه را گم كرده، كنار يك فروشگاه توقف كرده و از كسي كه وارد است آدرس صحيح را ميپرسد. مردان اين را نشانه ضعف ميدانند. آنها هرگز براي پرسيدن آدرس نمي ايستند و به مدت دو ساعت به دور خودشان ميچرخند و چيزهايي شبيه اين ميگويند: "فكر كنم يه راه بهتر پيدا كردم،" و "ميدونم كه بايد همين نزديكي باشه، اون مغازه طلا فروشي رو ميشناسم."

پذيرش اشتباه:
زنان بعضي اوقات قبول ميكنند كه اشتباه كردند اما آخرين مردي كه اشتباهش را پذيرفته 25 قرن پيش از دنيا رفته است.

فرزند:
يك زن همه چيز را در مورد فرزندش مي داند: قرارهاي دكتر، مسابقات فوتبال، دوستان نزديك و صميمي، قرارهاي رمانتيك، غذاهاي مورد علاقه، اسرار، آرزوها و روياها. يك مرد بطور سربسته و مبهم فقط ميداند برخي افراد كم سن و سال هم در خانه زندگي ميكنند.

لباس شيك پوشيدن:
يك زن براي رفتن به خريد، آب دادن به گلهاي باغچه، بيرون گذاشتن سطل زباله و گرفتن بسته پستي، لباس شيك مي پوشد. يك مرد فقط هنگام رفتن به عروسي و يا مراسم ترحيم لباس رسمي برتن ميكند.

شستن لباسها:
زنان هر چند روز يك بار لباسهايشان را ميشويند. مردها تك تك لباس هاي موجود در كمد، حتي روپوش و اونيفرم جراحي هشت سال پيش خود را مي پوشند و هنگاميكه لباس تميزي باقي نماند، يك لباس كثيف بر تن نموده و كوه ايجاد شده از لباسهاي چرك خود را با آژانس به خشك شويي منتقل ميكنند.

عروسي:
هنگام ياد كردن از عروسي ها، زنان در مورد "مراسم جشن" صحبت ميكنند، مردان درباره "ميهماني هاي دوران مجردي."

اسباب بازي:
دختران كوچك عاشق عروسك بازي هستند و وقتي به سن 11 يا 12 سالگي ميرسند علاقه شان را از دست ميدهند. مردان هيچگاه از فكر اسباب بازي رها نميشوند. با بالا رفتن سن آنها اسباب بازي هايشان نيز گران قيمت تر و پيچيده تر ميشوند. نمونه هاي از اسباب بازيهاي مردان: تلويزيون هاي مينياتوري!! و كوچك، تلفنهاي اتومبيل، مخلوط كن و آب ميوه گيري، اكولايزرهاي گرافيكي، آدم آهني هاي كنترلي، گيمهاي ويدئويي، هر چيزي كه روشن و خاموش شده، سر و صدا كند و حداقل براي كار كردن به شش باتري نياز داشته باشد.

گل و گياه:
يك زن از شوهرش ميخواهد وقتي مسافرت است به گل ها آب دهد. مرد به گلها آب ميدهد. زن پنج روز بعد به خانه اي پر از گلها و گياهان پژمرده برميگردد. كسي نميداند چرا اين اتفاق افتاده است.

سبيل:
بعضي از مردان مانند هركول پوآرو با سيبيل خوش تيپ ميشوند. هيچ زني وجود ندارد كه با سبيل زيبا بنظر برسد. واه واه

اسامي مستعار:
اگر سارا، نازنين، عسل و رويا با هم بيرون بروند، همديگر را سارا، نازنين، عسل و رويا صدا خواهند زند. اگر بابك، سامان، آرش و مهرداد يا فواد با هم بيرون بروند، همديگر را گودزيلا، بادام زميني، تانكر و لاك پشت صدا خواهند زد.

پرداخت صورتحساب ميز:
وقتي صورتحساب را مي آورند، با اينكه كلا 15هزار تومان شده، بابك، سامان، آرش ، مهرداد و فواد هر كدام 10 هزار تومان روي ميز ميگذارند. وقتي دختران صورتحساب را دريافت ميكنند، ماشين حسابهاي جيبي خود را بيرون مي آورند.

پول:
يك مرد 2000 تومان براي يك جنس 1000 توماني مورد نيازش مي پردازد. يك زن 1000 تومان براي يك جنس 2000 توماني كه نيازي به آن ندارد مي پردازد.

بگو مگوها:
حرف آخر را در جر و بحث ها زنان ميزنند. هر چيزي كه يك مرد بعد از آن بگويد، شروع يك بگو مگوي ديگر خواهد بود.
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » دو شنبه 14 خرداد 1386, 8:48 am

باز هم مرغ دل از راه رسید
و دل خسته دگر بار پرید
آن سب تارو پلید
شانه ام کوله ای از خاطره بر دوش کشید
صحنه ی آن شب بحرانی من!
که در ان پیکر سیمین تنی از راه رسید
قدم اولش آهنگ سکوتم بشکست
مهربان!
آمد و نزدیک نشست
بود از وسوسه ی سرد زمان نشئه و مست

شرم جادو شد و باد بتاخت
ناگهان جامه زتن دور انداخت
دل وحشت زده در کوره ی احساس گداخت

برق اندام سپیدش
ره مهتاب گرفت
گیسوان سیهی بر سر هم تاب گرفت
تب لبهای حریص
زسرم خواب گرفت

آن شب وحشتزا
عقل از آن حادثه ها ماند شگفت

عقل
وحشتزده بود
سینه
حیران شده بود
چشم هم محو رخ این بت عصیان شده بود

باز برداشت سوی پیکر من چند قدم
بیرق مهر و هوس
گشت علم
دیدم این سوی نگاه من واو
گره خوردست به هم

جسم ها بی حرکت
نشئه و مست
دل که از اول سر
رفت زدست
همه ی سلسله ی سینه ام از بند گسست
یار نزدیکتر آمد ناگه
یخ قندیل وجودم بشکست

سینه ی غمزده فریاد بزد
عقل می گفت :
بس است این همه ذلت دل من!
نیست این شعبده باز سر ره
قابل من
تو رها شو زفسون های زمان
بس کن ای مردمک غافل من
دین من گفت که من
راه سفر بسپارم؟
رخت را از سر اقلیم دلت بردارم؟
هوس و وسوسه های دل را
همه تنها بر تو بگذارم؟

دست از افسونگری دل شستم
آیتی روی زمین می جستم.
گویی ابلیس که شیدا شدن دل را دید
مکر را
در نظر عشق بیاورد پدید
دم طوفانی شهوت
سر این سینه وزید
در نفس دوست
بر عقل دمید

عقل
مجنون شد و رفت
سینه بی تاب بماند
باز ابلیس دگر زمزمه در گوش بخواند:
هیچکس نیست
بجز دست تو و شانه ی یار
خانه خالی شد و در سینه دگر نیست قرار
دست را حلقه بزن گرد نگار
بوسه زن بر لب و تصویر رخش
عشق کن
در تب آغوش بهار
کار مشکل شده بود
رغبت و عشق و هوس
فکرت من را ربود

راستی هیچ کسی جز من و او خانه نبود
گوییا روح خدا در دل دیوانه نبود
آه!
ای خالق من !
پس همه عمر تکاپوی عبادت به چه سود؟

غم و اندوه ندامت در راه
دل سر گشته هنوز گمراه
تازه گشتم زدل یوسف کنعان اگاه

عقل می گفت:
بران
عشق می گفت :
بمان
یار در هاله ی ناز
سینه فریاد زنان
روی او باز شد و تنگ می گشت جهان
چه شب سختی بود!
غمزه بر فکر نمی داد امان
شده بودم آن شب
دل بازیچه ی آن رند زمان

دل دگر داشت به آداب هوس خو می کرد
برکه ی شهوت گندیده شده
داشت در گوشه ی دل
بو می کرد

نا گهان رعشه ای از غیب به دامانم ریخت
و نگاه عطش آمیز مرا
به سراپای خود من آویخت
واقعیت همه تلخ است ولی
دیدم ان لحظه که در بستر شیطان خفتم
دارم اندر شرر غفلت خود می افتم
در دل خود به ندایی پر خواهش
گفتم:

ای خدا ! برکه ی مدفون شده را جار کن
بارالها تو مرا یاری کن

چشم مخمور و اسیر من را
تو در آرامش بیداری کن
و رهایم ز غم خواری کن

یار
در حیرت از این ماندن بی جای دلم
منتظر تا نگرد
حالت شیدای دلم
او بسی دل که در آغوش جنونش بسته
حال می خواست ببیند
تب و غوغای دلم
غرق بود او
به تماشای دلم

نا گهان
سینه سپر کرده و فریاد زدم
سر تندیس رخش داد زدم:
برو ای پست که من رخت گنه نی پوشم
طبله های هوس تو نرود در گوشم
شرف و پاکی روحم را من
به دل هیچ خسی نفروشم

دل من
آلت بازیچه ی هر رسوا نیست
بهر لبخند عروسک شده ای شیدا نیست

برو ای پست تر از سگ
که زمین دل من
بهر اسایش زندیق دلت مآوا نیست
یار وحشت زده از خشم من از خانه برفت
نقش او بار دگر از دل دیوانه برفت
سینه آرام زسوز هیجان سرد بشد
شمع خاموش شد آن گاه که پروانه برفت
گرچه آن شب بگذشت و همه شبهای دگر
ولی آن شب نرود
هیچ زمانی ز نظر

یاد آن خاطره
صیقل سر این سینه زند
دل شیدا شده جوشنده ی این دیده ی تر
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » چهار شنبه 30 خرداد 1386, 7:56 am

Why Men Have Better Friends;
Friendship between Women: A woman didn't come home one night. The next day she told her husband that she had slept over at a friend's house. The man called his wife's 10 best friends. None of them knew anything about it. Friendship between Men:A man didn't come home one night. The next day he told his wife that he hadslept over at a friend's house. The woman called her husband's 10 best friends. Eight of them confirmed that he had slept over, and two claimed that he was still there.

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » چهار شنبه 30 خرداد 1386, 4:55 pm

very very جالب!!
:P
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » پنج شنبه 31 خرداد 1386, 11:11 pm

very True

نمایه کاربر
Ahmaad
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1669
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 7:05 pm
محل اقامت: Kuwait
تماس:

پست توسط Ahmaad » یک شنبه 3 تیر 1386, 8:55 am

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک،
در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف چابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد،
صورتش را چسبانده بود به شیشه ِ سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد،
انگاری که با نگاهش نداشته‌هاش را از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.


خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
- آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به‌ش داد. با چشم‌های خوشحال‌اَش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!
تصویر

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » یک شنبه 3 تیر 1386, 9:24 am

آخییییییییییییییییی :?
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » یک شنبه 3 تیر 1386, 9:44 am

خيلى اخييييييييييى

:roll:
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان