نظريه شعور

مكاني براي تبادل نظر و مشاهده مقالات، مسائل و ساير موارد فيزيكي

مدیر انجمن: بخش فيزيك

ارسال پست
نمایه کاربر
Babak Radfar
جغد پیر
جغد پیر
پست: 868
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 8:36 am

پست توسط Babak Radfar » سه شنبه 6 شهریور 1386, 6:46 pm

در ادامه مباحث پيشين ، به تبين جايگاه انسان در هستي و تعريف سيستم مغزي وي ميپردازم . در سلسله مراحلي كه انسان در پي شناختش از جايگاه خود در طبيعت تبيين نموده ، آغازين انگاره هاي متديك به زمان ارسطو و افلاطون بر ميگردد . ارسطو و افلاطون مغز آدمي رو بعنوان پديده اي حقيقت ياب متصور ميشدند و تعاليم مكاتب فكري خود را نيز بر همين اساس طرح ريزي مينمودند . انسان از ديدگاه آنها موجودي براي يافتن حقيقت تعريف ميشد و ساير توانايي هاي وي ناديده گرفته ميشد . انسان موجودي بود كه صرفا براي حقيقت يابي متولد شده بود و بايستي به دنبال حقايق از پيش تعيين شده ميگشت .جالب اين جا بود كه حقيقت هاي متصور انها ، صرفا حقيقت هاي متكي به باور هاي انساني بود و اين خود شكل حقيقت يابي انسان را دچار اشكال مينمود . چرا كه آنچه آدمي به عنوان حقيقت ميافت مباني آن در آمال ها و آرزوهاي او محدود ميشد و آنچه كه با چشم انساني قابل مشاهده بود و يا بعنوان ماورالطبيعه ارايه ميشد همه و همه ريشه هايي در خواستها و نا خواستهاي وي داشت .


پس لزوما آنچه كه ماحصل حقيقت يابي وي بود برابر با تمام واقعيت هاي بيروني نبود . كم كم انسان متوجه نقش قلكي ذهن خود گرديد . ذهن قلكي اين قابليت را داشت كه هرچه انسان از محيط پيرامون خود دريافت ميكرد و بعنوان يك حقيقت مجسم ميپذيرفت » بعنوان ذخيره اي در ذهن خود حفظ و در مواقع لزوم استخراج مينمود . اين نوع برخورد با ذهن نوعي ترمز محسوب ميشد .. چرا كه صرفا يافته هاي موجود مبناي باور انساني را تشكيل ميداد و نوعي تعصب واهي دور محفوظات قلكي انسان را احاطه مينمود . يكي از اشكالات اساسي كه بر نوع فرضيه دريافت كنندگي و قلكي بودن مغز انسان محتمل بود » عدم هماهنگي محفوظات قلكي با جنبه هاي نوين زندگي بشر بود . چرا كه ابعاد تازه زندگي با گستردگي روز افزون خود نميتوانست با فرضيه دريافت كنندگي و قلكي بودن مغز كنار بيايد . و اين خود موجب ايستايي مغز بشر ميشد.اما واقعيت اين است كه تحولات كنوني نميتواند حاصل ايستايي مغز آدمي باشد و با روند رو به رشد زندگي فكري » در مي يابيم بشر با تغيير نگرش خود نسبت به ذهنش و 14 ميليارد سلول مغزي اش و شناخت فراگيرش نسبت به محيط پيرامون » انگاره هاي نويني را نسبت به خود پيدا نمود و با دريافت اين واقعيت كه تعريف مغز بشر چيزي فراتر از دريافت كنندگي و نقش قلكيست » معارف جديدي را براي انسان شناسي و متعاقبش هستي شناسي بنا نهاد . معرفت شناسي نوين امروز دنيا با استفاده از متريال اطلاعات گسترش فراگير خود را آغاز نمود . بشر به اين مهم دست يافت كه هر عمل تجربي در فرايند خود ايجاد اطلاعات مبكند و اين اطلاعات قابليت نشر دارد . بعنوان مثال اگر شما اولين شخصي باشيد كه در محيط اطرافتان دستش را با آتش برخورد داده » به لحاظ عمل تجربي ايكه انجام داديد » در فرايندش توليد اطلاعات نموده ايد . يعني براي خود و طبيعت اين تجربه را به ثبت رسانده ايد كه آتش سوزاننده و داغ است . ساده ترين راه انتقال اطلاعات به جهان آدمي بيان اين تجربه است . اما آيا نشر اين اطلاعات صرفا در دنياي انساني محدود ميشود ؟!!! ميدانيم هستي اي كه در آن زندگي ميكنيم به وسعت بيش از نيم ميليارد كهكشان رصد شده » نميتواند بدون پژواك باشد . هستي قانونمند ترين پديده شناخته شده توسط بشراست كه يكي از خاصيت هاي اجتناب ناپذير و غير قابل انكارش ( پژواك ) است . از پژواك صدايتان در كوه گرفته تا افتادن سيب از درخت و پژواك جاذبه و يا انفجار ستارگاني در ميلياردها سال نوري پيش و پژواك نور آن در اكنون هستي .... همه و همه حاكي از اعتبار پژواك در كل هستي دارد . از همين روست كه اپستومولوژي نوين دنيا معتقد است كليه تجربيات آدمي به لحاظ توليد اطلاعات » قابليت ايجاد پژواك و نشر را در كل هستي دارد ..همچنين ساير اجزاء طبيعت به لحاظ تجربه اي كه انجام ميدهند قابليت نشر اطلاعات را در سطح طبيعت دارند . اما آيا دست يابي به اطلاعات منتشر شده در طبيعت با مكانيسم تبادل اطلاعات انساني صورت ميگيرد ؟!!! آيا همانگونه كه انسان با استفاده از زبان انساني اطلاعات را از انسان هاي ديگر ميگيرد و به ديگر انسانها منتقل ميكند »‌ ميتوان از طبيعت دريافت كرد و به انسانها منتقل نمود ؟!!!! طبيعتا پاسخ منفي است . چرا كه زبان طبيعت زبان انساني نيست و نميتوان هر آنچه را كه از طبيعت برفرض توان دريافت ، دريافت كنيم را مستقيما بدون تبديل به كلام انساني و مفاهيم شناخته شده انساني بيان نمود . در اين ميان در ميابيم كه همه انسانها قابليت برقراري ارتباط با طبيعت را ندارند و نميتوانند اطلاعات منتشره در هستي را درك و يا كسب كنند » تا چه رسد به تبديل آن به كلام انساني ! نشر اطلاعات در سطح طبيعت رازي شگفت انگيز براي آدمي بود . اين راز سر به مهر هنگامي باز شد كه انسان در تجربيات فيزيكي خود دچار تحول گرديد . كوانتوم فيزيك يا فيزيك كوانتومي جرقه انفجار معرفت شناسي نوين جهان بود . بشر متوجه شد اتم كه تا كنون بعنوان ساختار ريز ترين ذرات پديده هاي تشكيل دهنده هستي ميشناخته ، در لايه هاي زيرين خود بسته هاي نوري بنام كوانت را حامل است .


انقلابي كه موجب شد تا استفان هافكينگ نظريه پرداز معاصر فيزيك نظري بعد از قريب 30 سال در نظريه سياه چاله هاي فضايي خود تجديد نظر كند . هافكينگ معتقد بود هر آنچه وارد سياه چاله هاي فضايي شود ، قابليت خروج از سياه چاله ها را نخواهد داشت . اما پس از 30 سال نظر اصلاحي اش را در سال 2003 اعلام و مدعي شد كه برخي "اطلاعات" قابليت خروج از سياه چاله هاي فضايي را دارند . ريشه اين تغيير نگرش در توجه انسان به بسته هاي نوري كوانت نهفته است . عوام و يا حتي بسياري از فيزيك دانان معاصر هم متوجه واژه اطلاعات و ريشه آن نيستند . با توصيفي كه در بالا ذكر شد ، دريافتيم كه اطلاعات در ماحصل تجربه توليد ميشود و به دليل تجربيات طبيعي طبيعت اطلاعات كيهاني توليد ميشود . و اين يكي از وظايف بسته هاي نوري كوانت است كه اطلاعات را در سطح هستي منتشر كند . حتي امروزه دريافته ايم كه ازلي و ابدي بودن هستي و نا محدود بودن آن از لحاظ مفهومي كاملا تغيير پيدا نموده .به نحويكه زمان و فضا همزمان بصورت سايه اي رو به گسترش در حال شكل گيري است و اين شكل گيري زمان و فضا بدليل تجربي بودنش دائما در حال توليد اطلاعات است . از ديگر سو جالبست بدانيد كه بشر متوجه تفاوت انسان هايي كه در طول تاريخ توان دريافت اطلاعات كيهاني را داشته و آن را به زبان انساني بيان مينمودند را با سايرين متوجه شد . از همين رو انسان كيهاني و انسان انساني در معرفت شناسي نوين جهان تعريف شد . به بياني بسيار ساده انسان انساني موجوديست كه صرفا توان دريافت و انتقال اطلاعات را از انسان به انسان را دارد . اما انسان كيهاني علاوه بر اين توان دريافت اطلاعات كيهاني منتشر در طبيعت و هستي كل را داشته و آنرا پس از به اصطلاح يوني كد كردن به زبان انساني بيان ميكند . يكي ديگر از شگفتي هاي معرفت شناسي نوين كوانتومي تغيراتي اساسي در نحوه برخورد با سلولهاي مغزي بشر و تعريف از آن به همراه تغيير در تعريف از هستي است ." امروزه 14ميليارد سلول مغزي انسان بعنوان پديده اي پردازش گر كه قابليت ايجاد گري را داراست مورد مطالعه قرار ميگيرد " اما اين سيستم ايجاد گر بايد در محيطي با مختصات عملي اي بنام امكان توان ايجاد گري داشته باشد و آن هستي است . از همين رو تعريف بشر از هستي هم به فضا و زمان امكان تغيير يافت . اگر به خاطر داشته باشيد در مبحث انسان – طبيعت – تفكر دين بيان شد كه پيامبران و بسياري از بزرگان 5 رهاورد فرهنگ بشري ( فلسفه – دين – هنر – عرفان – علم ) همگي به نحوي با لايه هاي زيرين طبيعت ارتباط برقرار كرده و توانسته اند نا گفته ها و نا ديده هايي را با يكي از زبانهاي فلسفه – دين – هنر – عرفان و يا علم در حوزه تخصصي خود بيان كنند . اين تحولات عظيم كه عمر شروع آن كمتراز 30 سال ميباشد انسان را دچار " شفاي كوانتومي " در عرصه معرفت شناسي اش نمود و رهاورد هاي تكنولوژيك و پژوهشي انسان امروز ماحصل اين نگرش نوين است .


بسياري از شما بار ها واژه عصر اطلاعات را شنيده ايد اما كمتر به مفهوم عميق آن با چنين نگرشي انديشيده ايد . كاملا هم طبيعي بنظر ميرسد ، چرا كه صرفا تصورعموم از اطلاعات به بخش انساني آن معطوف مي شود . و بسياري غافل از شكل كيهاني آن و تجربيات هستي هستند . در اين سلسله مباحث تلاش ميكنم تا با ارايه گزارشي از اپستومولوژي كوانتومي مخاطب را با دانش هاي نوين بشري از جمله روانشناسي كوانتومي آشنا كنم . لذا تا همين جا به قدر ارايه گزارش كفايت ميكند و اميد وارم با ورود علاقمندان به بحث در پستي ديگر ادامه مطالب را در قالبي باز تر و متديك تقديم حضورتان كنم .
در ادامه سلسه مباحث اپستومولوژي كوانتومي و انسان طبيعت تفكر ، ناگزيريم تا در خصوص اطلاعات و نقش آن در پيشروي معرفت شناسي كوانتومي به صورت گسترده تري به بحث بنشينيم . همانگونه كه قبلا گفته شد ، اطلاعات بعنوان متريال اصلي معرفت شناسي كوانتومي ، نقش بسيار مهمي را در ساختار فكري انسان مدرن و پست مدرن امروز دارد . اطلاعات در دو بخش اطلاعات انساني و اطلاعات كيهاني مورد بررسي قرار ميگيرد . از آنجاييكه انسان ،خود بخشي از كيهان و هستي است ، پس اطلاعات انساني هم به نوعي در بررسي اطلاعات كيهاني ، زير مجموعه اطلاعات كيهاني محسوب ميشود . اما در حال حاضر چون اطلاعات را در بخش روابط انسان با انسان ميخواهيم مورد مطالعه قرار دهيم ، ناگزير به تفكيك اطلاعات به دو بخش انساني و كيهاني هستيم . به وقت بررسي اطلاعات كيهاني كه در مباحث آتي مطرح خواهد شد ، اطلاعات انساني هم بعنوان بخشي از اطلاعات موجود در كيهان مورد شناسايي قرار خواهد گرفت . از ابتداي آغازين تجربيات تاريخ تمدن بشري ، اطلاعات در ساختاري بسيار ساده ، محصول تجربيات انسان را به ديگر انسانها منتقل مينمود .اين نقل و انتقالات با بهره گيري از حواس پنج گانه صورت ميگرفت ..بعنوان مثال وقتي اولين انسان بر حسب تجربه برگ را بعنوان پوشش عورت خود برگزيد ، اين تجربه در ماحصل خود اطلاعاتي مبني بر امكان استفاده از برگ درختان و گياهان براي پوشش عورت توليد نمود . ديگر انساني كه در كنار اين انسان بود با استفاده از سيستم دريافت كنندگي بصري خود اطلاعات حاصله را دريافت و خود نيز چنين تجربه اي را عملي مينمايد . به همين ترتيب ساير تجربيات در ماحصل خود اطلاعاتي را توليد مينمود و انسان ها بوسيله پنج حواس خود اين اطلاعات را دريافت و نشر ميدادند . در اين ميان اتفاق بسيار جالبي كه صورت ميپذيرفت اضافاتي بود كه هر انسان به فراخور تجربيات جديد و يا خواستها و ناخواستهايش به اطلاعات ماقبل خود مي افزود . و به همان ترتيب ماهيت اطلاعات خاصيت رو به تغيير و حتي تكامل نهاد .


با اين مثال كه شايد اولين انساني كه براي دفاع از خود از تكه استخوان حيوان مرده اي استفاده نمود و آنرا به سمت دشمن (انسان يا حيوان ) پرتاب نمود ، بروشني بتوان توضيح داد كه اين عمل تجربي در ماحصل اتفاق افتادنش اطلاعاتي توليد و ديگر انسان هاي اطراف وي نيز همان تجربه را تكرار نمودند . اما از آنجاييكه اطلاعات قابليت تكامل و يا تغيير را دارند در يكي از همان نشر اطلاعات بين انساني ، انسان دگري بر حسب حادثه در زمان پرتاب استخوان و برخورد ش با سنگ و شكستن استخوان ، تجربه سر تيزشدن استخوان را بدست مياورد كه خود حامل اطلاعاتي است، محصول برخورد سلولهاي مغزي انسان با طبيعت . در اين مثال در ميابيم كه خود طبيعت نيز همگام با انسان مشغول تجربه و اطلاعاتي را از حاصل تجربياتش نشر ميدهد .


روزگاري طبيعت دايناسور ها را خلق كرد و ميليون ها سال اين جانوران غول آسا در زمين پراكنده بودند . اما بعنوان يكي از تجربيات طبيعت كه با شكست مواجه شد ، از زمين محو و منقرض شدند . اين اطلاعات به اندازه تمامي اطلاعات ساده تر و يا پيچيده تر در طبيعت نشر داده شد .



اطلاعات در سطح بسيار وسيعي درسطح هستي قابليت نشر دارند و اين شامل اطلاعات انساني كه در فركانسهاي مختلف منتشر ميشوند نيز ميگردد . شايد بسياري از شما با واژه تله پاتي آشنايي داشته باشيد و يا حداقل به گوشتان آشنا باشد ! تله پاتي در معرفت شناسي نوين كوانتومي يكي از مصاديق همگرايي فركانسهاي تجربي يك انسان با انسان ديگر است . بدين گونه كه تفكرات تجربي يك انسان به لحاظ انتشار در هستي ، اما در طول موجي مشخص ، اين قابليت را دارد كه اگر انسان ديگري در همان طول موج در حال تفكر و تبادل اطلاعات (‌بصورت ناخودآگاه ) باشد ، دريافتهايي از همان جنس داشته باشد . جالبست بدانيد كه در تمام اين وقايع ، مسئوليت نقل و انتقال اطلاعات به عهده بسته هاي نوري اي بنام كوانت ميباشد . (در اين مقوله در روانشناسي كوانتومي بعد ها بيشتر به بحث خواهيم نشست )


اطلاعات ، همانگونه كه به عرض رسيد در عموميت تبادلات انساني ، با استفاده از حواس پنج گانه صورت ميپذيرد . اما مثال اخيري كه در خصوص همگرايي فركانسهاي تجربي بين انساني بيان شد ، ضلع سومي در حواس بشر ايجاد كه در نگاه كلاسيك به آن حس ششم اطلاق ميشد . اين نكته از آن رو قابل تاكيد است كه بدانيم تعريف همگرايي فركانسهاي تجربي بين انساني در نگاه كوانتومي با حس ششمي كه در گذشته نه چندان دور به آن پرداخته ميشد ، متفاوت است ، هر چند كه در ظاهر نقاط مشتركي داشته باشند . انسان پس از اينكه متوجه اهميت حضور اطلاعات در زندگي خود و متعاقب آن در هستي شد ، اهداف بلند مدتي را در خصوص بهينه سازي استفاده از اطلاعات طرح ريزي و آغاز نمود . بحث رسانه ها يكي از پيشه پا افتاده ترين اقدامات بشر براي نشر اطلاعات و خروج انسان از تفكرات و دريافت هاي اطلاعاتي تك بعدي بود . تصور كنيد زماني را كه هنوز هيچ رسانه اي در زندگي انسان حضور نداشت !!! اطلاعات الگوساز فرزند انساني از چه كانالهايي به وي منتقل ميشد ؟ و خود اين ناشرين اطلاعات الگوهاي خود را از چه منابعي اخذ ميكردند ؟ !!! شهر كوچكي را در گذشته هاي دور ، در عصر كشاورزي و يا آغازين ايام عصر صنعتي تجسم كنيد ! شهريست با چند مدرسه – كليسا( يا معبد يا مسجد يا كنيسه ....) و خانواده ..... تمام كودكان اعضاي اين سيستم انساني در مدرسه تحصيل ميكنند ، در عبادتگاه ها پاي سخن روحانيون ديني خود مينشينند و در خانواده آن تعاليم را تمرين و يا گاهي تكميل ميكنند . تمام منابع اطلاعاتي و الگو ساز آنها به همين چند گلوگاه خلاصه ميشود . و حتي منتشرين اطلاعات ( خانواده – مدرسه – كليسا ....) همه و همه ، خود در همين محيط بسته اطلاعاتي رشد كرده اند . پس هر آنچه را به فرزندان خود تحويل ميدهند ، آموزه هايي است كه از پيشينيان خود دريافته اند و يا صرفا محصولات تجربي خود را در بين خود نشر ميدادند و هيچ الگوي خارجي ديگري براي انتقال اطلاعات از ديگر تمدن ها نبود و يا حداقل به سرعت امروزي نبود .


در اين مثال فضاي اطلاعاتي بسته اي را مشاهده ميكنيد كه اطلاعات انساني در حال چرخيدن درون خود است . اما يك سوال اساسي پيش ميايد !!! و آن اين است كه آيا پيشرفت انسان امروز حاصل چرخيدن انسان به درون خود است ؟‌!!! و يا اينكه عامل ديگري براي اين روند تكاملي وجود داشته ؟‌!!!!


واضح و روشن است انجماد اطلاعات نميتواند موجب حركت انسان باشد . در مطالعه پيشرفتهاي انسان مدرن و پست مدرن در ميابيم تكاپوي اطلاعات است كه زير ساختار هاي دنياي انديشه را پي ريزي نموده است . تبادل اطلاعات انساني و كيهاني بر اساس اصل تغيير و تكامل پس از ايجاد ارتباط با ديگر مناديان تجربه و اطلاعات ، محصولات انديشه اي نويني را ببار مي آورد . ميدانيم كه منجمد نگه داشتن اطلاعات و چرخش اطلاعات در يك سيستم انساني بسته، هميشه در طول تاريخ محكوم به حذف بوده . (انحلال شوروي سابق مثال خوبي براي اين موضوع است ) در سيستم انساني شوروي سابق ، جداي شكل سياسي و حكومتي اش ، در سيستم سازي انساني اي كه صورت ميگرفت ، شكل ايدئولوژيك آن موجب ميشد تا سر شاخه هاي سيستم بتا به تعصبات عميق خود نسبت به يافته هايشان و اطلاعات تدوين شده و محصور ، اجازه برخورد اطلاعات موجود را با سپهر اطلاعاتي خارج از فضاي موجود را در ديگر سيستم هاي انساني ندهند . از همين رو با روند رو به گسترش نقش اطلاعات در زندگي بشر و از سويي انباشته شدن انرژي پتانسيل اطلاعات در پشت ديوار هاي بسته شوروي سابق موجب فروريختن سيستم بسته انساني ايشان گرديد .


اين شكل از سيستم هاي انساني از نظر ماهوي ، شباهت بسيار زيادي به سيستم هاي ديني اي كه حكومت را در اختيار خود دارند ، دارد . شايد بتوان چنين نتيجه اي را نيز براي حكومت هاي ديني بسته نيز، پيش بيني نمود . براي اينكه از بحث فاصله نگيريم ، بهتر است به مدلهاي رو گسترش اطلاعاتي دنياي امروز بپردازيم . تكنولوژي رسانه اي با غير توده اي كردن رسانه ها انسان را تحت تاثير امواج قوي اطلاعات قرار داد و از همين رو انسان امروزي آموزه هايش از كانالهاي مختلف رسانه اي الگو سازي ميشود . ديگر كودك انساني الگوهاي اطلاعاتي خود را صرفا از مدرسه و كليسا و خانواده نميگيرد و به بياني ساده تر، آنگونه كه محيط بسته قبل از عصر فناوري اطلاعات وي را تربيت مينمود ، ساخته نميشود . همه ما بارها و بارها اين جمله را در برخورد با كودكان نسل امروزي بشر يا بكار برده ايم و يا شنيده ايم : ( بچه هاي حالا مثل قديم نيستند ، خيلي با هوش تر شدن ) . اين قبيل جملات محصول عدم شناخت ما از شرايط در حال تغيير سپهر اطلاعاتي است . كودكان امروز ما از لحظه تولد براي آرام كردنشان در مقابل رسانه اي مانند تلويزيون قرار ميگيرند . انواع موسيقي را از بروز ترين تكنولوژي هاي صوتي ميشنوند و ما غافل از اينكه نت به نت هر موسيقي پيامي براي ضمير ناخود آگاه انسان به ارمغان دارد .


تصوير هاي موجود كه به ظاهر براي كودك انساني بنا به شرايط سني اش ، به تصور ما بي معني است ، تا 1ماهگي يك روز خاطره را به ثبت ميرساند و تا پنج ماهگي به ترتيب روزهاي به ثبت رساني خاطرات رو به گسترش ميرود.حال مقايسه كنيد كودك متولد يكصد سال پيش را كه در آغازين روزهاي تولد به جز عمه و خاله و عمو و البته پدر بزرگ و مادر بزرگ را در كنار مادر و پدر خود تجربه نمينمود ، امروزه شايد چيزي فراتر از گفته هاي عادي و عاميانه خويشان نزديك را در روز هايي كه قابليت ثبت خاطرات را دارد ، در ضمير ناخودآگاه خويش ميسپارد . كودك انساني ، امروز در موجي از جوشش اطلاعات متولد ميشود و از همان آغازين روزهاي زندگي اش اطلاعات و فركانسهاي همگرا او را تحت تاثير خود قرار ميدهد و از همين روست كه گاهي از كودكان خود در سنسن 2تا 5 سالگي واژگان و يا مفاهيمي را ميشنويم كه با كمال تعجب ابراز ميكنيم كه هيچگاه چنين وازگاني را با چنين بار معنايي عميقي به او ياد نداده ايم !!! درست است ما بصورت متديك و روشمند چيزي در اين باره به وي نياموخته ايم . اما آيا رسانه هاي غير توده اي و يا حتي خود ما كه افكار و انديشه هايمان محصول ميليون ها الگوي رسانه اي و اطلاعاتي است ، نيز ، در نشر اطلاعات بيكار نشسته ايم ؟ و آيا كودك انساني از اين حجم سنگين اطلاعات بي بهره مانده است ؟


هرچه زمان به پيش ميرود و هر چه هستي در جهات مختلف رو به گسترش ميرود، حجم اطلاعات توليد شده به دليل تجربيات رو به گسترش انسان و از آن مهمتر طبيعت و انتشار ناگزير آن در سطح هستي ، موجب ميشود تا انسان هايي كه فردا صبح متولد ميشوند با مقايسه با كودكان امروز صبح ، اولين روز ميلاد خود را در فضايي آعاز كنند كه حجم اطلاعات انتشار يافته در سطح هستي افزايش يافته است . از همين روست كه تفاوت كودكان انساني روز به روز بيشتر و حتي حساسيت آن وابسته به ثانيه ها ميشود . در هر لحظه تجربياتي به وسعت تمام هستي در حال اتفاق است . حال تجسم كنيد حجم اطلاعاتي كه محصول تجربه اي به وسعت كل هستي است چه ميزان است ؟!! طبيعتا چيزي به ابعاد تك تك اجزاء هستي . و وجود همين اصل در هستي براي فهميدن دليل تفاوت ميان انسان هاي متولد شده در اكنون ، با كودكان متولد شده در ثاتيه بعدي كافيست . در معرفت شناسي كوانتومي ، حتي مفهوم نسل تغيير كرده و ديگر نسل به فاصله ميان فرزند و والدينش خطاب نميشود ، بلكه در اين نوع جهان بيني نسل در انحصار ثانيه ها و حتي كوچكتتر ازآن در آمده .



ميدانم كه بحث بسيار سنگين و شايد كمي غير متعارف بنظر برسد . اما چاره اي نيست و بايد به نحوي با اين معرفت شناسي ارتباط برقرار كرد . دنياي امروز ساختارش بر اساس معرفت شناسي كوانتومي طرح ريزي شده و به همين روال هم رو به گسترش است . تغييرات لحظه به لحظه اي كه حتي ساكنين دور افتاده ترين روستاهاي كشور خودمان هم آنرا حس ميكنند ، محصول انفجار هاي اطلاعاتي است . البته همچون هميشه عادت كرده ايم تا تغييرات را از روي محصولات تكنيكال دنياي مدرن تجربه كنيم و متاسفانه متد ها براي ما معنا و ارزشي نداشته و ندارند.


شايد بتوان ما را مصرف كنندگان مودبي خواند كه كاري به چگونگي بوجود آمدن محصولات دنياي انديشه بشري نداريم و حتي به خود زحمت نميدهيم تا اين سوال را از خود بپرسيم : انسانهايي كه امروز تمدن دنيا را در ابعاد تكنيكال و انديشه اي رو به جلو ميبرند ، زاييده چه نوع جهان بيني هستند !!!!!! آيا ايشان هم جهان را به گونه اي كه ما تجربه ميكنيم ، تجربه كرده اند ؟ آيا آنها نيز در همان سطحي كه ما نگاه و انديشه مان را نگه داشته ايم ، نگه داشته اند ؟ اگر پاسخ مثبت بدهيم باز اين سوال پيش مي آيد كه چرا در نتيجه تفاوت هاي فاحشي وجود دارد ؟ و اكنون ما مصرف كنندگان دنياي انديشه بشري هستيم و ديگراني توليد كنندگان دانش هاي نوين بشري ؟


شايد شنيدن اين موضوع برايتان جالب باشد كه سپهر اطلاعاتي آنچنان اهميت و ارزشي را در توليد دانشهاي بشري دارد كه حتي سياستمداران و گردانندگان جهان انساني نيز از اين سپهر بيش از هر چيزي بهره ميگيرند . شايد تا كنون اين مهم از ذهن هيچكدامتان خطور نكرده و حتي لحظه اي به آن نينديشيده باشيد كه اينترنت و قابل دسترس نمودن آن براي جهانيان از چه رو اتفاق افتاد ؟


دلايل سطحي آن كمك به ارتباطات انساني و تبادل اطلاعات با سرعت بالا در دهكده جهاني است . كه البته هم چنين است . اما آيا جريان به همين جا خاتمه ميابد ؟شايد چيزي را كه ميخواهم بيان كنم ذهن بسياري را كه وقت و بهايي براي انديشيدن قائل هستند را كمي درگير خود كند و آنها را در حيرتي ژرف فرو ببرد .اما بايد بگويم اين واقعيتي است اجتناب ناپذير:




******اينترنت در ظاهر براي تبادل اطلاعات بين بشري بصورت همگاني شكل گرفت . اما ميدانيم كه قبل از همگاني شدن صرفا در اختيار سرويس هاي اطلاعاتي ارتش آمريكا بود و پنتاگون براي برقراري ارتباط با زير مجموعه هايش از آن بهره ميبرد . اما انديشمندان و مانيفست نويسان سياست جهاني براي كنترل اوضاع جهان ، اين پديده را در سطحي گسترده و همگاني در اختيار همگان قرار دادند و ميدانيم كه اين وابستگي در همه ابعاد روز به روز نيز بيشتر ميشود . به گونه اي كه كم كم نامه نويسي سنتي رو به انقراض ميرود و همه بصورت الكترونيكي نامه نگاري ميكنند . بدين معني كه در هر نامه شما اطلاعاتي حاصل از تجربيات احساسي – اجتماعي – سياسي – علمي و ...... داريد كه اگر به روش سنتي در كاغذي مينوشتيد تنها عده معدودي از جمله كارمندان اداره پست و يا پستچي محل ، آنهم به قصد و نظري خاص و يا از سر فضولي ميتوانستند ، اطلاعات مكتوب شما را باز خواني كنند .اما امروزه شما اطلاعات حاصل از تجربيات احساسي – اجتماعي – سياسي – علمي – فرهنگي ......خود را كه بيانگر ساختار انديشه اي شماست و در علوم زير شاخه معرفت شناسي كوانتومي ، با استفاده از همين جنس اطلاعات، حتي ميتوان حركت هاي بعدي شما را پيش بيني نمود، در نامه هاي الكترونيكي اي ثبت ميكنيد كه ديگر تنها نامه رسان محله تان خطري براي افشا و يا باز خواني آن بنظر نمي رسد .بلكه سازمانهاي اطلاعاتي اي كه در خدمت سياستگذاران جهاني هستند نه از سر كنجكاوي و فضولي ، بلكه با اهدافي متفكرانه فحواي كلي نگارش هاي شما را علاقمندانه دنبال ميكنند . البته اين بدين معني نيست كه ايشان هر صبح قبل از شما خط به خط نامه هايتان را مطالعه ميكنند بلكه همانگونه كه گفته شد در نگاهي كلي به هرجامعه انساني و سيستمهاي مختلف بشري علايق – خواستها و نا خواستها – سياستگذاري ها – باور ها و بسياري از اموريكه در امر سياست كلان جهاني بدرد خور هستند را مورد بررسي قرار ميدهند . شايد باز هم جالب باشد كه بگويم: وبلاگ نويسي قبل از هر چيز كه عرصه اي براي ارايه يادداشتهاي شخصي و يا تخصصي باشد ، مرجع بسيار مفيدي است براي سازمانهاي اطلاعاتي دنيا تا ساختار هاي فكري رو به تغيير فرهنگها و كشور هاي مختلف را زير نظر داشته باشند . براي آنها دانستن همين نوشته هاي ناچيزو ظاهرا بي ارزشي كه از امور روزمزمان مينويسيم بسيار ارزشمند خواهد بود زماني كه با تكنيك متدولوژي انديشه ( روش شناخت انديشه *يكي از مدرن ترين دانش هاي بشري * ) با ان برخورد شود . ميدانيم كه در متدولوژي انديشه واژگان نمايانگر ماهيت مغز تراوش كننده اش است . پس تصور كنيد آن هنگامي را كه شما بدانيد در سر مردمان جهان چه ميگذرد ؟ فكر ميكنيد كنترل آنها و يا تغيير جهت دادن هاي استراتژيك ايشان كار مشكلي خواهد بود ؟ !!!!!!!! اين را به يقين بدانيد ، انساني كه به لطف امواج تكنولوژي و سپهر اطلاعاتي روز به روز پيچيده تر ميشود ديگر براي سر در آوردن از كارش نميتوان به جاسوس هايي اكتفا نمود كه با پرواز در فرودگاه كشوري مينشينند و اطلاعاتي را كسب ميكنند . جاسوسان صرفا آنچه را در ظاهر اتفاق ميفتد ، ميبينند و گزارش ميدهند . اما امروزه به لحلظ پيچيدگي رو به افزايش انسان ، بهتر است بدانيم در مغز مردمان هر جامعه چه ميگذرد تا بتوانيم بدلي را آماده داشته باشيم . كاري كه صاحبان بي ترديد جهان به مدد تكنولوژي مدرن اطلاعاتي و دانشمندان متدولوژي انديشه به سادگي هر چه تمام تر در حال انجام آن هستند . مرور فحواي كلي نوشته هاي هر جامعه انساني در فضاي مجازي اينترنت و جمع آوري واژگان كليدي اي كه با متدلوژي انديشه ارزشمند ميشوند ، اين امكان را فراهم ميكند تا بتوان متوجه شد كه جهانيان در سلول هاي مغزي شان چه ميگذرد ! چيزهايي كه گاها خود ما از وجودش در مغزمان بي خبريم .اين است گوشه اي از رهاورد هاي اطلاعاتي بشر . باز هم چون هميشه تاكيد ميكنم كه با اين مطالب بصورت ارزشي برخورد نكنيد و صرفا بار توصيفي آن را مد نظر داشته ياشيد و آنچه را كه لايق به انديشيدن ميدانيد در ذهن بپرورانيد . هدف از ارايه اين چند خط چيزي فراتر از اين است كه بخواهيد در مورد خوب يا بد بودن اين رهاوردها قضاوت كنيد . كاري كه متاسفانه هميشه دم دست تر از هر چيز ديگري بوده همين قضاوت در خصوص خوب و يا بد بودن امور است . اگر ميخواهيد دريافت هاي ناب تري براي كاربردي و كاركردي كردن اين معرفت شناسي داشته باشيد ، به فرا تر از خوب يا بد بودن بينديشيد و سعي به تصوير سازي مكانيسم اين اپستومولوژي در ذهن خود داشته باشيد.
همانگونه كه در مقالات پيشين با عناوين : گزارشي از معرفت شناسي كوانتومي و نقش اطلاعات در اپستومولوژي كوانتومي تلاش نمودم تا نمايي كلي از اپستومولوژي نوين كوانتومي ارايه كنم ، در بحث حاضر و مباحث آتي سعي مي شود تا ذهن مخاطب گام به گام به سوي هسته هاي اصلي تشكيل دهنده معرفت شناسي كوانتومي حركت كند ، تا ضمن دانستن چيستي فحواي اين نوع جهان بيني ، بصورت متديك آموزشهايي نيز در خصوص كاربردي و كاركردي كردن آن در زندگي انديشمندانه و ا البته زندگي روزمره مان ارائه شود . دانستيم آدمي در طول تاريخ تمدن خود ( از آغازين روزهاي غارنشيني تا اكنون لبه فضا پيما ها ) مجموعه اي از رها ورد هاي انديشمندانه را در شاخه هاي متفاوتي بنام فرهنگ سازماندهي نموده است . اين شاخه هاي متنوع شامل پنج عنصر اصلي بنام : علم – فلسفه – دين – هنر و عرفان است .به بياني ساده تر، به رهاوردهاي فلسفي ، علمي ، ديني ، عرفاني و هنري بشر ، فرهنگ اطلاق ميشود . و باز ميدانيم كه هر يك از اين عناصر در طول حيات خود از بدو پيدايش تا اكنون ، انسان هاي شاخصي را در حافظه خود ثبت نموده اند كه هر كدام سازندگان بخشي از بدنه اين عناصر پنج گانه بوده اند . تاريخ تمدن و فرهنگ بشري هيچگاه نام مردان انديشه اي همچون : ارسطو ، افلاطون ، ژاك دريدا ، جان لويي ، كانت ، دكارت و....را در ساختار انديشه هاي فلسفي و يا مردان انديشمندي چون : محمد ، موسي ، عيسي ، ابراهيم ، زرتشت و.... را در ساختار انديشه هاي ديني و بزرگاني چون : انيشتن ، لويي پاستور ، نيوتن ، ابن سينا ، زكرياي رازي و ..... در ساختار انديشه هاي علمي و يا افرادي چون : بتهوون ، لئوناردو داوينچي ، ونگوگ ، پيكاسو ، ويكتور هوگو و... را در دنياي هنر و عرفاي بزرگي چون : مولانا ، حافظ ، خانم آن ماري شيمل و... را درعرصه عرفان از ياد نخواهد برد . چراكه اين بزرگان هر كدام بخشي از بدنه عناصر فرهنگي و جزئي از بدنه فرهنگ بشري را معماري نموده اند.



همانگونه كه مشهود است ، سازندگان و معماران تاريخ تمدن بشري ، اندك انسانهايي بوده و هستند كه امروز محصول تفكرات و انديشه هاي ناب آنهاست كه فرهنگهاي گوناگون و غني را در سطح زمين پراكنده است و باقي انسانها ناقلان فرهنگ و البته مصرف كنندگان محصولات انديشمندانه معماران هستند . پيشتر به اين مهم پرداخته بودم كه هر يك از عناصر فرهنگي بخشي از زندگي آدمي را پر ميكند و بعضا متعصبيني كه در هر يك از عناصر پيدا ميشوند ، افرادي هستند كه جهان بيني خود را ، صرفا از يكي از اين دريچه ها پي ريزي نموده اند . اين در حاليست كه هر يك از عناصر، پنجره اي با خاصيت هاي متفاوت براي ديدن جهان پيرامون در افق نگاه هاي عالمانه انسان باز ميكند . اصولا در جهان امروز انسان با فرهنگ به انساني اطلاق ميشود كه زواياي نگاهش بر گرفته از مجموع اين پنچ عنصر باشد . ديده ايم بسيار انسانهايي كه نگاهشان به هستي و جهان پيرامونشان صرفا نگاه ديني است و تصور ميكنند هر آنچه در هستي پديد آمده ،با انگيزه و نگاهي ديني پديدار شده و دايره غلو را تا به جايي ميرسانند كه مدعي ميشوند ، هستي با چنين عظمت و بزرگي فقط براي وجود يك يا دو نفر بوجود آمده و كل كائنات صدقه سر يك يا دو انسان است .دراويشي را در نگاه عرفاني بارها ديده ايم كه چشم از همه چيز بسته اند و تنها با نگاهي كور خود را در دام جهل و تعصب رها كرده اند و از ديگر موهبت هاي طبيعت بي بهره مانده اند . دو عنصر دين و عرفان به لحاظ ادعاي وصل به ماوراء طبيعه هميشه در لبه پرتگاه انحرافات بوده اند. چون خاصيت طبيعي آنها متكي بر باور هاست و آزمون و خطا جايگاهي در نگاههاي ديني و عرفاني نداشته است . همانگونه كه عرض شد انسان با استفاده از مفاهيم، دريافتهاي خود را از لايه هاي زيرين طبيعت بيان ميكند و مفاهيم صرفا نقش بيان كننده را از دريافت هاي انسان دارد . پس هيچگاه نميتوان مفاهيم را عنصري بر گرفته از حقيقت مطلق در هستي بيان نمود . هر يك از بزرگان عناصر پنچ گانه فرهنگ بشري ( دين ، فلسفه ، هنر ، عرفان و هنر) تنها به بيان بخشي از حقيقت مطلق هستي پرداخته اند . البته بايد توجه داشته باشيم كه اين حقايق منطبق برآنچه در زبان طبيعت به آن پرداخته شده نيست ، بلكه ايشان با برخورد با لايه هاي زيرين طبيعت دريافتهايي داشته اند و اين دريافتها با اختلاط با خواستها و نا خواستهايشان مفاهيمي را ايجاد نموده كه سايه اي از آنچه در لايه هاي زيرين ميگذرد را نمايان ميكند . البته در علم كمي متفاوت است و امور در عمل، كمي به واقعيات نزديك تر است .چرا كه گزاره هاي علمي (ساينس ) مبتني به روش تجربه و مشاهده است و اين تجربه نيز بايستي قابليت تكرارو دسترسي براي همگان را داشته باشد . والبته بقول پوپر گزاره هايي علمي هستند كه درصدي از ابطال را در خود داشته باشند . اما در دين و عرفان چنين نيست . يكي از خصوصيات بارز دين و عرفان ، تاكيد بر باور است و يك عالم ديني و يا عرفاني ، تاكيد به باور امور دارد . چراكه آزمون و خطا و تجربه و مشاهده جايگاهي در گزاره هاي ديني و عرفاني ندارد . براي فهم بهتر ناگزيرم تا مثالي را بيان كنم . گزاره هاي ديني گزاره هايي هستند كه قابليت ابطال پذيري را ندارند و از همين روست كه تاكيد بر باور كردن دارند . به اين جمله دقت كنيد : ( " هر انساني كه لحظه مرگش فرا برسد ، ميميرد " ) اين جمله يك گزاره ديني است . چرا كه با هيچ گزاره اي نميتوان آنرا ابطلال نمود . حتي قابليت آزمون و خطا را ندارد . اين قبيل گزاره ها ، بن بست هاي عقلاني اي را ايجاد ميكنند كه انسان به جز باور نميتواند ، واكنشي نشان دهد . اما حال به اين گزاره دقت كنيد : ( " آب در سطح آبهاي آزاد در 100 درجه به جوش مي آيد " ) . اين گزاره بر عكس گزاره پيشين ، قابليت تجربه و مشاهده وتكرار را دارد .و البته درصدي از ابطال را نيز در خود حفظ نموده . به مفهومي روشن تر اينكه اگر آب را در سطح آبهاي آزاد در 99درجه گرم كنيم به جوش نخواهد آمد . يعني در بن بست عقلاني قرار نميگيريد و نياز به باور بدون مشاهده نداريد . ميتوانيد بار ها مشاهده كنيد و بعد بپذيريد . بيان اين تفاوتها به منظور درست و غلط بودن روش ها نيست و بحثي هم در خصوص برتري دين بر علم و يا علم بر دين نداريم . چرا كه بر اساس معرفت شناسي نوين ، در ميابيم كه هر يك از عناصرسازنده فرهنگ بشري يك فايل اختصاصي در ذهن آدمي دارد و مجموع اين فايل ها فرهنگ يك انسان و يا يك سرزمين را ميسازد . يعني درساختار يك فرهنگ به همان اندازه كه به علم نيازمنديم ، به دين هم محتاجيم . به همان اندازه كه به دين نياز داريم به فلسفه و هنر و يا عرفان هم نيازداريم . پس برتري هاي مجازي و ساختگي اي كه برخي از متعصبين به آن دامن ميزنند ، زاييده ذهن هاي مسمومي است كه تصور ميكنند هر انچه از جهان پيرامون خود دريافته اند مطابق با كل واقعيت هستي است . اشتباهاتي كه برخي از عالمان دين به لحاظ خاصيت عدم تجربي بودن دين نسبت به علم ، مرتكب ميشوند ، انسان را در گرداب توهم گرفتار ميكند . بسيار، از عالمان دين شنيده ايم كه مدعي اند : فلان گزاره علمي كه امروز علم به ان دست يافته ، در تعاليم ديني آنها تلويحا به آن اشاره شده است .و بدين روش ميخواهند گزاره هاي ديني را به يافته هاي تجربي گره بزنند . اين نوع واكنش ها برگرفته از عدم آگاهي برخي انسانهاست كه نميدانند ، هر يك از عناصر فرهنگي بشر زبانيست كه هر كدام از عالمان عناصر مذكور ، براي بيان مفاهيم دريافتيشان از لايه هاي زيرين طبيعت استفاده نموده اند . محمد ، عيسي و يا موسي عالمان علم نبوده اند كه دريافتهايشان را مبتني بر اصول علمي بيان كنند . حوزه دريافت انها و ارتباطشان با هستي و اجزاء طبيعت ، به زبان دين بوده و دريافتهايشان نيز از همين جنس است . و يا در حوزه علم تجربي ، انيشتن و يا پاستور و يا نيوتن ، حوزه دريافتهايشان ، حوزه دين نبوده ، بلكه ايشان با زبان علم با طبيعت ارتباط برقرار كرده اند و طبيعتا زبان فهم آنها زبان علم است . فلسفه ، هنر ، دين ،‌علم و عرفان ، هريك كانالهاي ارتباطي و فهم انسان از بخشي از طبيعت است و هر كدام جايگاه خود را در برقراري ارتباط آدمي با هستي دارا ست . در هم ريختگي اي كه انسان امروزي در حوزه هاي مختلف فرهنگي دچارش شده ، او را از باز شناسي تك تك عناصر فرهنگي اش باز ميدارد . انسان امروزي بلاتكليف در ميان مفاهيم و گزاره هاي منتج از عناصر فرهنگي بدور خود مي چرخد و تكليف خود را در با اين پنج عنصر معين نميكند . ديده ايم، بسياري مواقع گزاره هاي علمي را با زبان دين معني ميكنيم . و يا گزاره هاي هنري را با زبان عرفان و فلسفه را نافي دين ميخوانيم و ...... اينها همگي ناشي از بلاتكليفي انسان در مقابل تعريف جايگاه هنر ، دين ، عرفان و علم در زندگي اش است . بارز ترين نوع بلاتكليفي در نگاههاي ديني به چشم ميخورد . زيرا تصور وصل گزاره هاي ديني به ماوراء طبيعه ، اين توهم را بوجود مياورد كه دين اجازه تعريف گزاره هاي مرتبط با ديگر حوزه ها را دارد . در حاليكه زبان دين فقط زبان دين است . زبان علم فقط زبان علم است . زبان هنر فقط زبان هنر است و زبان عرفان فقط زبان عرفان است .



اين مقدمه نسبتا طولاني از اين رو بيان شد تا بدانيم ؛ هر يك از عناصر فرهنگي بشر ، كانال ارتباطي انسان با طبيعت است و دريچه ايست كه موجبات معني بخشيدن به پيرامون انسان را فراهم ميكند . پس هر چه دريچه هاي بيشتري براي نگاه به پيرامون خود داشته باشيم از حالت تك بعدي خارج ميشويم و با فرهنگ غني تري با جهان پيرامون خود مرتبط ميشويم . در معرفت شناسي كوانتومي انسان جايگاه هر يك از عناصر فرهنگي را در زندگي خود شناسايي ميكند و حوزه هاي مختلف را از هم تفكيك ميكند . ديگر انسان ها بر سر برتري دين يا علم جدلي ندارند و هيچكدام خود را مديون ديگري نميداند . آدمي پي مي برد كه هر كدام از عناصر فرهنگي كاربرد و كاركردي مجزا در حوزه خود و زندگي بشر دارد . شناسايي اين حوزه ها در معرفت شناسي كوانتومي جزو اصول مفاهيم فرهنگي بشمار ميرود . در نگاه هاي پيش از معرفت شناسي كوانتومي انسان تصور ميكرد نيروهاي طبيعت در گرو حجم اجزاء آن است اما امروز متوجه شده است كه عظيم ترين نيرو هاي طبيعت در ريز ترين اجزاء و لايه هاي زيرين طبيعت وجود دارد . اما بصورت يك توان بالقوه كه بايد آزاد شود . هنگامي كه بشر به سراغ مطالعه عظمت در ظرافت هاي طبيعت رفت ، متوجه شد كه بعضي از پديده ها را نميتوان بدون عقل مسلح به سراغشان رفت .امروزه شفاي كوانتومي ، علمي است كه مغز انسان را براي مطالعه عظمت در ظرافت هاي طبيعت ، مسلح ميكند . اينجاست كه به اهميت تعيين تكليف كردن بين انسان و عناصر فرهنگي پي ميبيريم . تا زماني كه انسان درگير حقانيت بين اجزاء فرهنگي اش باشد و دعوا بر سر لحاف ملا ادامه دارد نميتوان مغز آدمي را مسلح كرد تا از سطح پنج عنصر فرهنگي اش فراتر رود . جهاني كه از بسته هاي نوري بنام كوانت تشكيل شده و اين بسته ها نيز 10تا 100 ميليون بار از اتم كوچكتر است براي شناسايي اش بايد با مغزي مسلح و بدور از ارزش گزاري هاي قرار دادي گام برداشت . جهان چيزي جز ارتعاشات كوانتومي نيروي مطلق نيست .بدين معني كه نيروي مطلق ( آفريدگار ) در هر لحظه و هر ميليونيم ثانيه ارتعاشاتي بوجود مياورد كه هر لحظه آماده براي شدن است .انسان كيهاني انساني است كه پس از معين كردن تكليف خود با دين ، علم ، فلسفه ؛ هنر و عرفان ، گامي فراتر ميگذارد و در مسير اين تششعات قرار ميگيرد . و اين قابليت را دارد كه با شناسايي توان امكان، تبديل به يك موجود ايجاد گر شود.دراپستومولوژي نوين كوانتومي تعاريف اساسي بشر تغيير يافته و اين تغييرات حجم عظيمي از نيروهاي بالقوه بشر را آزاد نمود . مفاهيم اساسي اي كه هميشه بشر را براي معني بخشي ، به خود مشغول ميكرد شامل : زندگي ، جهان و انسان بود . تمام تكاپو هاي عالمانه بشر براي معني بخشي اين سه واژه كليدي بوده و هست . امروزه در معرفت شناسي كوانتومي برترين تعريفي كه تا كنون بيان شده ، ارائه ميگردد. اين تعريف مبتني بر شناخت نوين بشر از هستي كه پايه هايش بر اساس بسته هاي نوري كوانت بنا شده . امروز انسان بعنوان يك سلول از بدنه هستي معرفي ميشود وكيستي و چيستي انسان در جهان مطالعه نميشود ، بلكه رهاوردهاي انسان، كيستي و چيستي اش را به نمايش ميگذارد . انسان براي شناخت چيستي خود ، به دنبال رهاوردهاي بين لبه غار تا لبه فضا پيماست و با مطالعه اين فاصله است كه ميتوان چيستي و كيستي بشر را مورد مطالعه قرار داد .در مطالعه فاصله بين لب غار تا لب فضا پيما متوجه يك اصل مهم ميشويم و آن قدرت ايجاد گري انسان است .



انسان لب غار ...............(فاصله طي شده )....................انسان لب فضا پيما = ايجاد هاي متعدد



همانگونه كه گفتم جهان پر است از تشعشعات نوري اي است كه از سمت نيروي مطلق اوليه در حال چرخش در هستي است . و اين نيرو ها چيزي جز توان امكان نيست . بدين مفهوم كه هر لحظه جهان با باندي با بينهايت طول موج در حال توليد توان است و در اين ميان تنها انسان بوده كه توانسته جايگاه خود را در فاصله بين كوارك ها و آخرين ابر كهكشان رسد شده شناسايي كند و متوجه شود كه توان ايجاد كردن دارد . پس تا كنون دريافتيم كه مفاهيم نويني كه بشر براي جهان و انسان دريافته چيست . اما تكليف زندگي هم بايد در اين بين مشخص مي شد . باز هم ناگزيريم به فاصله بين انسان غار نشين و انسان امروزي حاضر در سفينه هاي فضايي سري بزنيم . با اولين نگاه درمي يابيم كه اين فاصله هيچگاه در مسير حركت خود توقفي نداشته !!! بدين معني كه حركت هميشه در اين فاصله به چشم ميخورد . اما چگونه حركتي ؟‌ قطعا اين حركت نميتوانسته رو به عقب باشد . پس يك نگاه رو به جلو را در سير تمدن بشر دنبال ميكنيم . نگاهي كه هميشه به فراروي انسان چشم داشته .در تعاليم كلاسيك انسان معتقد بود كه امروزش بايد بهتر از ديروزش باشد .در اين فرم از نگاه امروز با نگاهي پيش از خود مقايسه مي شد و انسان را مجبور به بازگشت به گذشته مينمود . اما در نگاه مدرن امروزي بشر معتقد است كه : فــــردا بايد بهتر از امروز باشد و اين نگاه به فرا رو يك تفاوت اصلي را با نگاه كلاسيك دارد .بزرگترين تفاوت در اين ميان نگاه رو به جلوي انسان است و موجب ميشود تا نيروي انسان صرف ساختن فرداي بهتر شود و اين نگاه فرا رو، سرعت انسان را با تغييرات موجود در جهان كه هر لحظه در حال توليد توان امكان است منطبق ميكند . اما در نگاه كلاسيك نيم نگاهي كه انسان به گذشته براي مقايسه با امروز داشت ، نه تنها اورا از توجه به فردا باز ميداشت بلكه سرعت او را براي هماهنگ شدن با جهان كاهش ميداد . پس مدرن ترين تعريفي كه بشر توانست براي زندگي خود ارائه كند سرعت با نگاه فرا رو بود . زندگي = سرعت با نگاه فرا رو – جهان = توان امكان – انسان = ايجاد



همانطور كه گفتم انسان بعنوان يك سلول از بدنه هستي جز با آفرينش هايش با چيز ديگري تعريف نميشود . انسان ميتواند طول موجهاي مختلفي را بشناسد و دست به ايجاد گري بزند . تنها سلولي كه در بدنه هستي تا كنون شناسايي شده كه توان ايجاد گري دارد انسان است . و اين اصل را ميتوان در بررسي رهاورد هاي سلول هاي مغزي انسان متوجه شد . تصور ميكنم باز هم بحث به درازا كشيد . اما ناگزيرم تا با موشكافي معرفت شناسي كوانتومي، بستري را در ذهن مخاطب براي شناخت جهان پيرامونش از اين دريچه مدرن و نوين آماده كنم .


ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان