صفحه 1 از 2
Re:
ارسال شده: جمعه 17 اسفند 1386, 5:09 pm
توسط mmk
بابا دختر ایرونی و غیرتش که میگن اینه
گفتی 6 و 7 سالگی یاد یه خاطره بسیار شیرین افتادم
البته هیچ خاطره ای اون خاطره خره خدا بیامرز نمیشه
ولی اینم یه خاطره ایه
بذارید اول خاطره خر خدا بیامرزو بگم
البته بعضیا میدونن
یادش به خیر
ما خیلی شر بودیم
یه روزی البته یادمه 13 به در بود داشتیم با دایی مونو اون یکی بچه داییم شیطونی میکردیم
اون موقع تازه سیگارت مد شده بود
اقا یه سیگارت به ما دادن گفتن یه کاری کن همه مردم بهت فحش بدن
ماهم عاشق فحشای مردم بودیم اون زمون
(الان خیلی ادم شدم)
خلاصه ما گفتیم خدایا چی کار کنیم؟؟
دیدیم یه خر مشکی (تازه هم بهش رینگ انداخته بودن ) اونور بغل چشمه اب پارک شده بود
ما هم شیطو نلعنتی اغفالمون کرد و اون سیگارت لعنتی رو انداختیم تو گوش خره
اقا و خانمی که شما باشین
این سیگارت از اون سیگارتا بودا
از اون خر صداهاش
اون خر بیچاره بعد از ترکیدن سیگارت چنان نعه ای کشید و زنجیری که به گردنش بوو پاره کردو .....
خر بیچاره موجی شدو عمرشو داد به شماها
ولی عجب سیگارتی بودا
صاحب خر افتاد دنبالمون
دیگه چی بگم
بعد فوت اون خر همه شب کابوس میدیدم
ولی خاطره بودا؟؟؟
از اون خاطره های به یاد موندنی
ولی الانم که دارم میتایپم این خاطره رو
روح اون خره جلو خاطرمه
روحش شاد باشه
Re:
ارسال شده: جمعه 17 اسفند 1386, 5:32 pm
توسط hadi
آدم به تعطیلی تو تا حالا ندیدم خداییش

Re:
ارسال شده: جمعه 17 اسفند 1386, 11:48 pm
توسط abri
نرسی جان خاطره باحالی بود!
و اما میثم...فکر کنم خودشم نفهمیده باشه چی گفته ...کار از کرکره و قفل و تریلی و اینا گذشته...

Re:
ارسال شده: شنبه 18 اسفند 1386, 9:44 am
توسط nono
خیلی باحال بود خاطره هاتون !
نرسی تو از بچگیت با نمک بدی هاااا
منم یکی بگم
همممم یادم نمیاد چیز خاصی بذارین یادم بیاد می گم
آها یادم اومد بهترین خاطرم خاطره ی گم شدنمه:
یادم 4-5 ساله که بودم دبی زندگی می کردیم خواهرم تازه به دنیا اومده بود ! یه روز خانواده عمم اومدن خونمون واسه ناهار بعدناهار قرار شد با هم بریم پارک صفا که هم لب دریا داشت هم باغ وحش خیلی هم بزرگ بود!
مامانم که نمی تونست بیاد با عمم تو خونه موندن
منو داداشمو بابام از خانواده ما و 4تا پسر عمم و 3تا دختر عمم از خانواده عمم با هم رفتیم !
تو پارک نشسته بودیم که من یه دفعه دیدم داداشمو پسر عمم بدو بدو رفتند طرف وسایل بازی منم دنبالشون راه افتادم که برم ولی نمیدونم چی شد که یه دفعه سر از باغ وحش در آوردم هنوز قیافه میمونا وقتی بازی می کردن جلو چشممه ، این عربا چند تا شتر هم به عنوان حیوون وحشی کرده بودن تو قفس ! اونجا ها من به حال خودم می گشتم یادمه هیچ وقت به خاطر گم شدن گریه نمی کردم ! یه پلیسی از اون پلیس خوشتیپ ها فهمید من دارم دور خودم می چرخم و گم شدم اومد بغلم کرد به عربی ازم پرسید اسمت چیه منم جوابشو دادم ! بعد پرسید اسم بابات چیه جواب دادم خواست منو ببره اطلاعات که پسر عمم منو پیدا کرد خلاصه ما پیدا شدیم ! وگرنه الان تو یه خانوتده عرب پولدار بزرگ می شدماااا البته اون موقع منم به شتر می گفتم حیوان وحشی

Re:
ارسال شده: شنبه 18 اسفند 1386, 4:13 pm
توسط mmk
abri نوشته شده:
نرسی جان خاطره باحالی بود!
و اما میثم...فکر کنم خودشم نفهمیده باشه چی گفته ...کار از کرکره و قفل و تریلی و اینا گذشته...

ابری جون
وقتی تو هم مثل من هر شب کابوس خر ببینی کرکره که سهله برو سراغ گچ

Re:
ارسال شده: یک شنبه 19 اسفند 1386, 2:48 pm
توسط محمود
هرچی فکر کردم خاطره جالبی به فکرم نرسید
تنها چیزی که میتونم براتون تعریف کنم خاطره اولین سری هست که با مایا مدل کردم .
فکر کنم یه هشت ساعتی طول کشید . وقتی که تموم شد ، همچین فریادی کشیدم که مادرم فورا امد تو اتاق و ساعت توی دستش رو بهم نشون داد ساعت سه نصفه شب بود.
اینم رندر همون سره هستش

Re:
ارسال شده: یک شنبه 19 اسفند 1386, 5:55 pm
توسط hadi
قشنگ شده
ارزششو داشت مامانتو بیدار کنی

Re:
ارسال شده: دو شنبه 20 اسفند 1386, 8:10 pm
توسط ATOSA
mmk نوشته شده:بابا دختر ایرونی و غیرتش که میگن اینه
گفتی 6 و 7 سالگی یاد یه خاطره بسیار شیرین افتادم
البته هیچ خاطره ای اون خاطره خره خدا بیامرز نمیشه
ولی اینم یه خاطره ایه
بذارید اول خاطره خر خدا بیامرزو بگم
البته بعضیا میدونن
یادش به خیر
ما خیلی شر بودیم
یه روزی البته یادمه 13 به در بود داشتیم با دایی مونو اون یکی بچه داییم شیطونی میکردیم
اون موقع تازه سیگارت مد شده بود
اقا یه سیگارت به ما دادن گفتن یه کاری کن همه مردم بهت فحش بدن
ماهم عاشق فحشای مردم بودیم اون زمون
(الان خیلی ادم شدم)
خلاصه ما گفتیم خدایا چی کار کنیم؟؟
دیدیم یه خر مشکی (تازه هم بهش رینگ انداخته بودن ) اونور بغل چشمه اب پارک شده بود
ما هم شیطو نلعنتی اغفالمون کرد و اون سیگارت لعنتی رو انداختیم تو گوش خره
اقا و خانمی که شما باشین
این سیگارت از اون سیگارتا بودا
از اون خر صداهاش
اون خر بیچاره بعد از ترکیدن سیگارت چنان نعه ای کشید و زنجیری که به گردنش بوو پاره کردو .....
خر بیچاره موجی شدو عمرشو داد به شماها
ولی عجب سیگارتی بودا
صاحب خر افتاد دنبالمون
دیگه چی بگم
بعد فوت اون خر همه شب کابوس میدیدم
ولی خاطره بودا؟؟؟
از اون خاطره های به یاد موندنی
ولی الانم که دارم میتایپم این خاطره رو
روح اون خره جلو خاطرمه
روحش شاد باشه

kheily ba mazeh bood
Re:
ارسال شده: سه شنبه 21 اسفند 1386, 6:17 am
توسط TNZ
محمود نوشته شده:هرچی فکر کردم خاطره جالبی به فکرم نرسید
تنها چیزی که میتونم براتون تعریف کنم خاطره اولین سری هست که با مایا مدل کردم .
فکر کنم یه هشت ساعتی طول کشید . وقتی که تموم شد ، همچین فریادی کشیدم که مادرم فورا امد تو اتاق و ساعت توی دستش رو بهم نشون داد ساعت سه نصفه شب بود.
اینم رندر همون سره هستش

چه داداش هنرمندی دارم من

Re:
ارسال شده: شنبه 3 فروردین 1387, 6:01 pm
توسط mmk
ATOSA نوشته شده:mmk نوشته شده:بابا دختر ایرونی و غیرتش که میگن اینه
گفتی 6 و 7 سالگی یاد یه خاطره بسیار شیرین افتادم
البته هیچ خاطره ای اون خاطره خره خدا بیامرز نمیشه
ولی اینم یه خاطره ایه
بذارید اول خاطره خر خدا بیامرزو بگم
البته بعضیا میدونن
یادش به خیر
ما خیلی شر بودیم
یه روزی البته یادمه 13 به در بود داشتیم با دایی مونو اون یکی بچه داییم شیطونی میکردیم
اون موقع تازه سیگارت مد شده بود
اقا یه سیگارت به ما دادن گفتن یه کاری کن همه مردم بهت فحش بدن
ماهم عاشق فحشای مردم بودیم اون زمون
(الان خیلی ادم شدم)
خلاصه ما گفتیم خدایا چی کار کنیم؟؟
دیدیم یه خر مشکی (تازه هم بهش رینگ انداخته بودن ) اونور بغل چشمه اب پارک شده بود
ما هم شیطو نلعنتی اغفالمون کرد و اون سیگارت لعنتی رو انداختیم تو گوش خره
اقا و خانمی که شما باشین
این سیگارت از اون سیگارتا بودا
از اون خر صداهاش
اون خر بیچاره بعد از ترکیدن سیگارت چنان نعه ای کشید و زنجیری که به گردنش بوو پاره کردو .....
خر بیچاره موجی شدو عمرشو داد به شماها
ولی عجب سیگارتی بودا
صاحب خر افتاد دنبالمون
دیگه چی بگم
بعد فوت اون خر همه شب کابوس میدیدم
ولی خاطره بودا؟؟؟
از اون خاطره های به یاد موندنی
ولی الانم که دارم میتایپم این خاطره رو
روح اون خره جلو خاطرمه
روحش شاد باشه

kheily ba mazeh bood
اتوسا جون بامزه بود؟؟؟؟؟
بابا من میگم روح اون خره هر شب شده واسم کابوس
تو میگی بامزه
بابا اینجارو باش
Re: خاطرات به ياد ماندني
ارسال شده: شنبه 21 اردیبهشت 1387, 5:29 pm
توسط josef
خدمددون بگم كه همين چند وقت پيش حدودا" يه 1 ماهي ميشه الان فكر كنم!ميخواستيم با بچه ها بريم كوه
ساوي هم بود

خلاصه اينكه قرار بود شب ساعتاي 2:30-3 حركت كنيم!
همه بچه ها شب جمع شديم خونه يكي از دوستان كه شب همگي يه جا با هم بخوابيم و سر ساعت مقرر حركت كنيم!
يه 10 نفري بوديم! همه تو يه اتاق دراز كشيده بوديم ولي به جز يكي از بچه ها كه خوش خوابه هيچ كدوممون خوابمون نميبرد
اون وقتا هوا يه كم گرم بو يه پنكه سقفي داشت اتاقه كه روشن بود
خلاصه ديديم كه خوابومون نميبره گفتيم الان حركت كنيم! ساعتم 2-2:30 شده بود فكر كنم ديگه!
همه بچه ها از جاشون پا شدن كه وسايل رو جمع و جور كنيم
يه چند دقيقه اي كه گذشت يكي از بچه ها داد زد پنكهههه!!!
پنكه سقفي داشت از بالا ميافتاد پايين! همه بچه ها با شيرجه! بخصوص خودم از زير پنكه در رفتم
خدا رو شكر كه خوابمون نبد اون شب!! وگرنه تو خواب چند نفر از بچه ها داغان ميشدن!!
ولي خدا رو شكر كه به خير گذشت و ما هم رفتيم كوه

Re: خاطرات به ياد ماندني
ارسال شده: چهار شنبه 29 خرداد 1387, 4:39 pm
توسط nono
اون پنکه هه اون موقع وقت گیر آورده بوده؟
اولین همایش ژنتیک لارستان رو در تاریخ 22 فروردین 87 هیچوقت یادم نمیره شلوغ شده بود منم یه خاطر آبجیم رفتم
ولی خاطرش بابت یه چیز دیگست
ببخشید خصوصیه نمیشه گفت
ولی هیچوقت یادم نمیره
همچنین روز قبلش بعد از کلاس تو حیاط دانشگاه بارون میومد خیلی عالی بود
فکر کنم امسال بعد از اون روز دیگه بارون نیومده
نگاه حتی بارون هم نمیخواد بعضی چیزا یادم بره

Re: خاطرات به ياد ماندني
ارسال شده: چهار شنبه 29 خرداد 1387, 5:47 pm
توسط josef
نونو خاطره همايش چي بوده؟ تو گوشم بگو كسي نشنوه!

Re:
ارسال شده: شنبه 27 مهر 1387, 6:50 pm
توسط Nersi
مثله اینکه کسی خاطر به یادماندنی نداره!! من تا دلتون بخواد خاطره دارم اونم به یاد ماندنی.اصلاً حافظه خوبی دارم واسه خاطراتم.
الان داشتم به این فکر می کردم که چقدر زمان زود میگذره،انگار همین دیروز بود که اومدم توی سایت عضو شدم تقریباً نزدیک یکسال داره میشه که من اینجام.آره خیلی زود گذشت یادش بخیر خیلی اتفاقی توی سایت عضو شدم و .......
همممممم فکر کنم هادی مدت قرارداد مون سر اومد،پول پیشمو بده برم یه سایت دیگه 
Re:
ارسال شده: یک شنبه 28 مهر 1387, 12:46 am
توسط abri
Re:
ارسال شده: یک شنبه 28 مهر 1387, 11:38 am
توسط hadi
Re:
ارسال شده: یک شنبه 28 مهر 1387, 12:17 pm
توسط Ahmaad
Re:
ارسال شده: یک شنبه 28 مهر 1387, 5:29 pm
توسط abri
احمد جان...دلبندم..
صحبت..نه سحبت!
