صفحه 1 از 7

ارسال شده: چهار شنبه 15 شهریور 1385, 3:22 pm
توسط sepideh.n


sheytOn ya azar dahande tarin kari ke anjam dadi chi bOOde :D ?
man khOdam :oops:
ehmmmm................
ye bar ye shukhie kharaki kardam :oops: OOnam ba mamanam [smilie=to funny.gif]

vay napOrsid :? :D

hala shOma chi ? :wink:

ارسال شده: چهار شنبه 15 شهریور 1385, 3:48 pm
توسط soheil
من یه بار حمیده رو و یه بار هم سپیده 2 رو ناراحت کردم اساسی...

ارسال شده: پنج شنبه 16 شهریور 1385, 11:07 am
توسط TNZ
من خیلی دختر بدیم :cry:

ارسال شده: پنج شنبه 16 شهریور 1385, 8:28 pm
توسط Elham
من یه بار چند سال پیش که هنوز یکم بچه تر بودم
یه روز که کلفت و پرستار مامان بزرگم خونه نبودن و مامان بزرگم تنها بود (مامان بزرگ من بسختی از جاش حرکت می کنه)
زنگ زدم 110 و اداره آتش نشانی و اورژانس و .... و همشونو فرستادم دم خونه مامان بزرگم

دیگه خودتون بقیشو بخونید دیگه :oops: :cry: :roll:

ارسال شده: پنج شنبه 16 شهریور 1385, 9:44 pm
توسط hamideht
الهام بابا تو دیگه کی هستی
راستش من الانم که بزرگ شدم مثلا" از این کارا می کنم :oops: :oops: :oops:

ارسال شده: جمعه 17 شهریور 1385, 4:51 pm
توسط TNZ
خطرناک شدیا :shock:

ارسال شده: دو شنبه 20 شهریور 1385, 9:06 pm
توسط soheil
چه دختر های بدی...
همش شیطونی..
آخه کی می خواید دست از این کارهاتون بردارید؟

ارسال شده: سه شنبه 21 شهریور 1385, 7:02 am
توسط hamideht
حسود بترکه
بمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب

ارسال شده: سه شنبه 21 شهریور 1385, 7:09 am
توسط hamideht
نمیدونم شما ها یادتون هست یا نه چند سال پیش کمتر کسی تلفن داشت ما هم کوچولو بودیم یه بار من و سپیده و دختر خالم تا صبح تنها بودیم حوصلمون سررفته بود که دختر خالم گفت بیاین زنگ بزنیم خونه همسایه ما مزاحم شیم ما هم با هم زنگ زدیم خونه همسایشون که تلفن داشت از اونا خواستیم اون یکی همسایشون که تلفن نداشتند رو صدا کنند اونا گفتند آخه الان ساعت 2 نیمه شبه دختر خالم با گریه گفت من خواهرشم از کرج زنگ میزنم مامانم قلبش گرفته داره میمیره بعدم قطع کردیم فرداش که دختر خالم رفته بود خونه خودشون دیده بود که شب قبل اونا تا کرج رفتندو برگشتند به خاطر این کار ما هیچوقت خودمون رو نمی بخشیم فکر نمی کردیم اینجوری بشه :cry: :? :?

ارسال شده: چهار شنبه 22 شهریور 1385, 9:02 am
توسط soheil
:lol: :lol:

ارسال شده: سه شنبه 11 مهر 1385, 3:25 pm
توسط کراش
این چیزی که می خوام بگم برای زمانهای دوره سن شما قد نمیده حدودای سال 42 بود ما هم اوایل نو جوانیمون بالا خره یه کم شلوغ و تو سرمون هوا اضافی سگینی میکرد راستش رو بخوایین با بچه ها تو خیابون داشتیم گشت میزدیم یه پیکان 57 دیدیم کنار خیابون پارک کرده بود همین طوری از کنارش رد میشدیم که دیدم سویچش هم روشه درش هم که باز شیطونم که از بغل دستمون داشت با ما می یومد خوب مبدوند مجبور شدیم دیگه کاری نمیشه کرد این ابلیس نامرد یه دونه خوابوند دم گوشم گفت احمق نشو برو بشین پشت رول یه کم به دوستات و خودت حال بده منم که بچه مثبت هر کاری بگن انجام میدم به حرفش گوش دادیمو چهار نفره سوارش شدیم بابا دمش گرم شیپورچی ابلیسه هم که داشت بغل دستم دنده عوض میکرد خیلی ماشین با حالی بود سال 42 پیکان 57 کم پیدا میشد خلاصه بعد یه گشت جذابو تی کاف و دستی و از این جور حرفها دوباره مثبت بودن من به لطف فرشته که برام نازل شده بود گل کردو ماشین و برگردوندیم سر جای اولش

ارسال شده: چهار شنبه 12 مهر 1385, 7:52 am
توسط hamideht
:shock:

ارسال شده: شنبه 1 اردیبهشت 1386, 7:42 am
توسط Babak Radfar
من کار اعترافم از کشيش گذشته!کاردينال يا اسقف سراغ دارين؟ شرفياب شم خدمتشون واسه اعتراف؟

ارسال شده: شنبه 1 اردیبهشت 1386, 7:48 am
توسط hamideht
بیا به من بگو منم که جون خودم کلی هم رازدارم :D :P

ارسال شده: شنبه 1 اردیبهشت 1386, 7:52 am
توسط Babak Radfar
حنما :lol:
فقط يه وقت ملاقات ميخوام :D
ببخشيد شما در کدوم يکي از کليساهاي واتيکان اقامت دارين که من همون جا خدمت برسم؟ :wink:

ارسال شده: شنبه 1 اردیبهشت 1386, 11:53 am
توسط hamideht
اسم کلیسای ما بعد پنجم
وقت هم زیاد داریم بیاین :D :D

ارسال شده: شنبه 1 اردیبهشت 1386, 12:19 pm
توسط hnz123
بيا پيشه ما كاريت نباشه

كليساى منم تاتويـــــك


هر كارى داشتى در خدمت :idea:

ارسال شده: شنبه 1 اردیبهشت 1386, 12:41 pm
توسط hamideht
مشتریهای ما رو نپرون دهه :x

ارسال شده: شنبه 1 اردیبهشت 1386, 12:48 pm
توسط hnz123
hamideht نوشته شده:مشتریهای ما رو نپرون دهه :x
برو ببينم ... حالا ببينيم مشترى كجا ميخواد بياد

بابك اولين جلسه مجانى

:?:

ارسال شده: شنبه 1 اردیبهشت 1386, 6:59 pm
توسط hamideht
:x :x :x :x