بيا تو و اعتراف کن

گپ و سرگرمی اعضا
نمایه کاربر
sepideh.n
تازه اولاشه
تازه اولاشه
پست: 37
تاریخ عضویت: شنبه 11 شهریور 1385, 8:12 pm
محل اقامت: bachenaneyelooos@yahoo.com
تماس:

پست توسط sepideh.n » چهار شنبه 15 شهریور 1385, 3:22 pm



sheytOn ya azar dahande tarin kari ke anjam dadi chi bOOde :D ?
man khOdam :oops:
ehmmmm................
ye bar ye shukhie kharaki kardam :oops: OOnam ba mamanam [smilie=to funny.gif]

vay napOrsid :? :D

hala shOma chi ? :wink:
_~*'`` epicleh§

نمایه کاربر
soheil
آخرشه !
آخرشه !
پست: 645
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
تماس:

پست توسط soheil » چهار شنبه 15 شهریور 1385, 3:48 pm

من یه بار حمیده رو و یه بار هم سپیده 2 رو ناراحت کردم اساسی...
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » پنج شنبه 16 شهریور 1385, 11:07 am

من خیلی دختر بدیم :cry:
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » پنج شنبه 16 شهریور 1385, 8:28 pm

من یه بار چند سال پیش که هنوز یکم بچه تر بودم
یه روز که کلفت و پرستار مامان بزرگم خونه نبودن و مامان بزرگم تنها بود (مامان بزرگ من بسختی از جاش حرکت می کنه)
زنگ زدم 110 و اداره آتش نشانی و اورژانس و .... و همشونو فرستادم دم خونه مامان بزرگم

دیگه خودتون بقیشو بخونید دیگه :oops: :cry: :roll:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » پنج شنبه 16 شهریور 1385, 9:44 pm

الهام بابا تو دیگه کی هستی
راستش من الانم که بزرگ شدم مثلا" از این کارا می کنم :oops: :oops: :oops:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » جمعه 17 شهریور 1385, 4:51 pm

خطرناک شدیا :shock:
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
soheil
آخرشه !
آخرشه !
پست: 645
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
تماس:

پست توسط soheil » دو شنبه 20 شهریور 1385, 9:06 pm

چه دختر های بدی...
همش شیطونی..
آخه کی می خواید دست از این کارهاتون بردارید؟
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » سه شنبه 21 شهریور 1385, 7:02 am

حسود بترکه
بمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب
آخرین ويرايش توسط 1 on hamideht, ويرايش شده در 0.
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » سه شنبه 21 شهریور 1385, 7:09 am

نمیدونم شما ها یادتون هست یا نه چند سال پیش کمتر کسی تلفن داشت ما هم کوچولو بودیم یه بار من و سپیده و دختر خالم تا صبح تنها بودیم حوصلمون سررفته بود که دختر خالم گفت بیاین زنگ بزنیم خونه همسایه ما مزاحم شیم ما هم با هم زنگ زدیم خونه همسایشون که تلفن داشت از اونا خواستیم اون یکی همسایشون که تلفن نداشتند رو صدا کنند اونا گفتند آخه الان ساعت 2 نیمه شبه دختر خالم با گریه گفت من خواهرشم از کرج زنگ میزنم مامانم قلبش گرفته داره میمیره بعدم قطع کردیم فرداش که دختر خالم رفته بود خونه خودشون دیده بود که شب قبل اونا تا کرج رفتندو برگشتند به خاطر این کار ما هیچوقت خودمون رو نمی بخشیم فکر نمی کردیم اینجوری بشه :cry: :? :?
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
soheil
آخرشه !
آخرشه !
پست: 645
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
تماس:

پست توسط soheil » چهار شنبه 22 شهریور 1385, 9:02 am

:lol: :lol:
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>

نمایه کاربر
کراش
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 136
تاریخ عضویت: چهار شنبه 29 شهریور 1385, 6:54 am

پست توسط کراش » سه شنبه 11 مهر 1385, 3:25 pm

این چیزی که می خوام بگم برای زمانهای دوره سن شما قد نمیده حدودای سال 42 بود ما هم اوایل نو جوانیمون بالا خره یه کم شلوغ و تو سرمون هوا اضافی سگینی میکرد راستش رو بخوایین با بچه ها تو خیابون داشتیم گشت میزدیم یه پیکان 57 دیدیم کنار خیابون پارک کرده بود همین طوری از کنارش رد میشدیم که دیدم سویچش هم روشه درش هم که باز شیطونم که از بغل دستمون داشت با ما می یومد خوب مبدوند مجبور شدیم دیگه کاری نمیشه کرد این ابلیس نامرد یه دونه خوابوند دم گوشم گفت احمق نشو برو بشین پشت رول یه کم به دوستات و خودت حال بده منم که بچه مثبت هر کاری بگن انجام میدم به حرفش گوش دادیمو چهار نفره سوارش شدیم بابا دمش گرم شیپورچی ابلیسه هم که داشت بغل دستم دنده عوض میکرد خیلی ماشین با حالی بود سال 42 پیکان 57 کم پیدا میشد خلاصه بعد یه گشت جذابو تی کاف و دستی و از این جور حرفها دوباره مثبت بودن من به لطف فرشته که برام نازل شده بود گل کردو ماشین و برگردوندیم سر جای اولش
به امید روزی که بتونیم بفهمیم کی هستیم

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » چهار شنبه 12 مهر 1385, 7:52 am

:shock:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
Babak Radfar
جغد پیر
جغد پیر
پست: 868
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 8:36 am

پست توسط Babak Radfar » شنبه 1 اردیبهشت 1386, 7:42 am

من کار اعترافم از کشيش گذشته!کاردينال يا اسقف سراغ دارين؟ شرفياب شم خدمتشون واسه اعتراف؟

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » شنبه 1 اردیبهشت 1386, 7:48 am

بیا به من بگو منم که جون خودم کلی هم رازدارم :D :P
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
Babak Radfar
جغد پیر
جغد پیر
پست: 868
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 8:36 am

پست توسط Babak Radfar » شنبه 1 اردیبهشت 1386, 7:52 am

حنما :lol:
فقط يه وقت ملاقات ميخوام :D
ببخشيد شما در کدوم يکي از کليساهاي واتيکان اقامت دارين که من همون جا خدمت برسم؟ :wink:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » شنبه 1 اردیبهشت 1386, 11:53 am

اسم کلیسای ما بعد پنجم
وقت هم زیاد داریم بیاین :D :D
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
hnz123
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1017
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
محل اقامت: hnz123@hotmail.com
تماس:

پست توسط hnz123 » شنبه 1 اردیبهشت 1386, 12:19 pm

بيا پيشه ما كاريت نباشه

كليساى منم تاتويـــــك


هر كارى داشتى در خدمت :idea:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » شنبه 1 اردیبهشت 1386, 12:41 pm

مشتریهای ما رو نپرون دهه :x
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
hnz123
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1017
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
محل اقامت: hnz123@hotmail.com
تماس:

پست توسط hnz123 » شنبه 1 اردیبهشت 1386, 12:48 pm

hamideht نوشته شده:مشتریهای ما رو نپرون دهه :x
برو ببينم ... حالا ببينيم مشترى كجا ميخواد بياد

بابك اولين جلسه مجانى

:?:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » شنبه 1 اردیبهشت 1386, 6:59 pm

:x :x :x :x
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان