صفحه 15 از 18

Re:

ارسال شده: یک شنبه 19 اسفند 1386, 11:21 pm
توسط کراش
nono نوشته شده:من به این گقته ی دکتر شریعتی اعتقاد دارم که:

خدایا به آنان که دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است
و به آنان که دوست تر میداری بچشان که دوست داشتن از عشق نیز بهتر است!! :) 8) [smilie=happy.gif] [smilie=i love you1.gif]
نونو جان حد نهایت دوست داشتن همون میشه عشق :einstein:


عاشق مشوید گر توانید .... تا در غم عشق خود نمانید
این عشق به اختار کس نیست ... دانم که همن قدر بدانید
هرگز نبرید نام عاشق ... تا دفتر عشق بر نخوانید
اب رخ عاشقان مریزید .... تا اب ز چشم خود نرانید
معشوقه وفای کس نجویید .... هر چند ز دیده خون چکانید
این است رضای او که اکنون .... بر روی زمین یکی نمانید
این است سخن که گفته امد .... گر نیست درست بر نخوانید
بسیار جفا کشید اخر .... او را به مراد خود رسانید
این است نصیحت سنایی .... عاشق مشوید اگر توانید

Re:

ارسال شده: دو شنبه 20 اسفند 1386, 3:06 pm
توسط محمود
عشق یعنی طاق ابروی حسین :)

Re:

ارسال شده: دو شنبه 20 اسفند 1386, 4:20 pm
توسط nono
اما به نظر من حد و نهایت دوست داشتن نمیشه
عشق با دوست داشتن از هم جداس
عاشق بدی های معشوق رو نمیبینه عاشق کوره و دوست داره و عشق می ورزه
ولی کسی که دوست می داره عیوب طرفش رو هم میدونه و طرف رو با همه ی بدی هاش دوست داره :roll:

Re:

ارسال شده: چهار شنبه 22 اسفند 1386, 10:23 pm
توسط کراش
ااااا نو نو پس چرا حرفاتو دو پهلو میزنی بالاخره دوست داشتم از عشق بهتره یا عشق از دوست داشتن

همون طور که عشق رو تجربه نکردی حد نهایت دوست داشتن رو هم به همبن صورت
پس حد نهایت دوست داشتن یه نقطه پایانی داره که از همه چیز بی قید میشه که می تونه عشق باشه

Re:

ارسال شده: پنج شنبه 23 اسفند 1386, 3:01 am
توسط abri
پیچیده نکنید موضوع رو...جفتشون خوبن
:D

Re:

ارسال شده: جمعه 24 اسفند 1386, 5:38 pm
توسط mmk
عشق پلی است که هر خری از روی ان میگذرد
:D (با پوزش از همه حضاراما خداییش حقیقته)

Re:

ارسال شده: جمعه 30 فروردین 1387, 6:08 pm
توسط Nersi
بچه ها این موضوع عشق خیلی مهم تره،البته به نظر من،بیایم در مورد اینم یه ذره گفتگو کنیم :)


عشق خفقان آور نداشته باشید.
اغلب به نام عشق می خواهیم دیگران را خرد و خمیر کنیم و به شکل دلخواه در آوریم اما این عشق نیست،تملکی خود خواهانه است که به جای رهایی و آزادی اسارت می آورد.
به یکدیگر عشق بورزید،اما عشق را به بند نکشانید. بگذارید میان با هم بودنتان فضایی و فاصله ای باشد،با یکدیگر بخوانید و برقصید و شادمان باشید اما بگذارید هریک از شما تنها باشد.... در کنار هم بمانید اما نه چسبیده به هم.
دلبستگی به وابستگی و اسارت می انجامد. حال آن که شیوه ی عشق راستین آزاد کردن آن چیز یا آن شخص است که دوست می دارید.

Re:

ارسال شده: جمعه 30 فروردین 1387, 7:02 pm
توسط hadi
من موافقم، حرف جالب و منطقی ای ه، چیزی که بیشتر به عنوان عشق میبینیم، علاقه به تملک ه تا عشق :wink:

Re:

ارسال شده: دو شنبه 2 اردیبهشت 1387, 5:17 am
توسط TNZ
وقتی ما عاشق میشیم دلمون می خواد عشقمون مال خودمون باشه ولی باید به این نکته توجه کنیم که اونم بخواد با مم باشه با پس گردنی که نمیشه آخه :D

راستی بچه ها نظرتون در مورد این شعر چیه؟

به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است آن که گویند دل به دل راه دارد
دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد

Re:

ارسال شده: دو شنبه 2 اردیبهشت 1387, 9:33 pm
توسط abri
عشق یه طرفس دیگه...
آی.....بســــــــــــوزه پــــدر عـــــشق!

Re:

ارسال شده: سه شنبه 3 اردیبهشت 1387, 10:20 am
توسط Nersi
می گم همه گویا با تملک عشق موافقید،چون فقط هادی اومد نظر داد،بقیه کیف می کنین از تملک عشق؟
هااااااان؟
خدا نصیبتون کنه :P

Re:

ارسال شده: سه شنبه 3 اردیبهشت 1387, 11:07 am
توسط saviola
منم موافقم با حرفات دخترم!
عشق باید به آدم پر و بال بده نه اینکه دست و پاشو ببنده..

Re:

ارسال شده: سه شنبه 3 اردیبهشت 1387, 4:15 pm
توسط TNZ
اون همه نظر گفتم در مورد تملک :D
آدم احساس تملک می کنه ولی نباید بکنه باید بزاره طرف آزاد باشه اگه خطایی ازش سر زد بزنه تو سرش :lol:

Re:

ارسال شده: سه شنبه 3 اردیبهشت 1387, 7:30 pm
توسط hadi
بازم یه کلمه از مادر عروس :D

ارسال شده: پنج شنبه 5 اردیبهشت 1387, 7:49 am
توسط nabeghe
سلام
همه خوبيد ديگه؟
من برگشتم.
خوب اول از همه خوشحالم كه بازم اومدم اينجا.
اميدوارم همه خوب و سر حال باشيد و دماغتون چاق باشه.
خوب من يه تصميمي گرفتم البته اگه اكثريت رأي بدن انجامش ميدم و اونم اينه كه مي‌خوام يك داستان عشقي بلند براتون تعريف كنم.
هم آموزنده و دراماتيك.
خوب پس منتظر هستم بگيد كيا موافقن و كيا نيستن.
فعلا ياعلي
خدا نگهدارتون.
[smilie=hot over you.gif]

Re:

ارسال شده: پنج شنبه 5 اردیبهشت 1387, 9:02 am
توسط shaparak
:D

من دوست دارم بخونم داستانتو نابغه :)

Re:

ارسال شده: پنج شنبه 5 اردیبهشت 1387, 9:20 am
توسط TNZ
hadi نوشته شده:بازم یه کلمه از مادر عروس :D
اشتباه نکن من خود عروسم :oops:

Re:

ارسال شده: پنج شنبه 5 اردیبهشت 1387, 9:25 am
توسط saviola
آخ جون داستان!
نابغه اومده!

سلااااااام!

Re:

ارسال شده: پنج شنبه 5 اردیبهشت 1387, 10:44 am
توسط Ahmaad
saviola نوشته شده:منم موافقم با حرفات دخترم!
عشق باید به آدم پر و بال بده نه اینکه دست و پاشو ببنده..
پسر نذار اینجا لو بدم همه چی رو! :lol: چنان حرفای روشنفکرانه ای می زنی کسی ندونه فکر می کنه با (اسم یکی که حرفای روشنفکرانه می زنه :lol: ) طرفه!
:D

Re:

ارسال شده: پنج شنبه 5 اردیبهشت 1387, 10:50 am
توسط Ahmaad
nabeghe نوشته شده:سلام
همه خوبيد ديگه؟
من برگشتم.
خوب اول از همه خوشحالم كه بازم اومدم اينجا.
اميدوارم همه خوب و سر حال باشيد و دماغتون چاق باشه.
خوب من يه تصميمي گرفتم البته اگه اكثريت رأي بدن انجامش ميدم و اونم اينه كه مي‌خوام يك داستان عشقي بلند براتون تعريف كنم.
هم آموزنده و دراماتيك.
خوب پس منتظر هستم بگيد كيا موافقن و كيا نيستن.
فعلا ياعلي
خدا نگهدارتون.
[smilie=hot over you.gif]
باید بری از دختره بپرسی که می خوای داستانش رو اینجا علم کنی نه از ماها!