








Ahmaad نوشته شده:یه بار که از مشهد می اومدیم تهران قطار ها که همه پر بودن و پولامون ته کشیده بود که با هواپیما بیایم! طبق همیشه آخرین لحظه تصمیم گرفته بودیم از اینجا به اونجا بریم خلاصه من و مصطفی و محمد(پسر خاله هام) راه افتادیم رفتیم ترمینال![]()
اونجا هم تا می رین دویست نفر می ریزن که آقا کجا می ری آقا کجا می ری ! عجله هم داشتیم باید فردا صبح می رسیدیم که محمد امتحان داشت و مصطفی هم باید می رفت با استاداش حرف می زد که یه درسی که افتاده بود کمکش کننبه هر حال با یکی از راننده های اتوبوس سحبت کردیم و قرار شد با اون بریم! حالا ما سه چهاربار هی گفتیم همین حالا حرکت می کنین ؟؟؟ نمیاین که 4ساعت دیگه هم منتظر مسافر بمونین!! آقاهه هم اصرار که نه همین الان راه می افتیم!
منم مثلا اومدم فارسی حرف بزنم و هنر کنم گفتم: ببینین اگه دیرتر از نیم ساعت شد ما درمیایم هااا ... اومدم بگم ببینین ما اونقدر لجبازیم که لجبازتر از ما فقط سگه(یه چی تو این مایه ها)
به جای این جمله ه که خودش انده خنده است گفتم: ببینین ما انقدر لجبازیم که دومیمون سگه هاااااا!!!![]()
![]()
![]()
همین که گفتم رفتم تو فکر خودم! رانندهه هم داشت فکر می کرد! این وسط محمد که کنار من واستاده بود برگشت به من: خـــــــــــودت ســگــــــــی!!!!!!
![]()
![]()
![]()
![]()
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان