دایی مینا از مشهد اومده بودن زنجان خونمون
پسر داییم 3 ماهه بود و ما به خاطر اینکه خرداد ماه فصل امتحان دنیا اومده بود ندیده بودمش با کلی ذوق و شوق پوشاک کردمش لباسایی که واسش خریده بودم رو پوشوندم با زنداییم رفتیم بیرون خرید .
رفته بودیم خرازی خرید من پسر داییمو گذاشتم رو پیش خون تا اینکه حساب کنم مغازه هم یک بوی گندی می داد که بیا و بپرس به زنداییم گفتم که زود خرید کنیم بریم اینجا بوی گند میده دارم بالا میارم در همین هین بود که یکی از مشتریا گفت خانم بچه رو خوب پوشاک نکردین کثافت کاری کرده .
به خودم اومدم دیدم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای تماما روم پر کثافته گریم گرفته بود از یه طرفم داشتم بالا میاوردم
ولی چه می شد کرد خودم بد پوشاک کرده بودم حالا با اون وضع فجیع نه می شد سوار تاکسی شد نه اینکه پیاده رفت تمام راهو مجبور شدم پسر داییمو با همون وضع طوری بغل کنم که کثافتا معلوم نشه

زندگي هديه خداست به تو. طرز زندگي کردن تو، هديه ي توست به خدا