خاطرات به ياد ماندني

گپ و سرگرمی اعضا
نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

Re:

پست توسط hamideht » دو شنبه 29 مهر 1387, 8:22 pm

:lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

Nersi
آخرشه !
آخرشه !
پست: 2493
تاریخ عضویت: شنبه 5 آبان 1386, 11:40 am
محل اقامت: تهران

Re:

پست توسط Nersi » چهار شنبه 15 آبان 1387, 3:34 pm

Ahmaad نوشته شده:یه بار که از مشهد می اومدیم تهران قطار ها که همه پر بودن و پولامون ته کشیده بود که با هواپیما بیایم! طبق همیشه آخرین لحظه تصمیم گرفته بودیم از اینجا به اونجا بریم خلاصه من و مصطفی و محمد(پسر خاله هام) راه افتادیم رفتیم ترمینال :D

اونجا هم تا می رین دویست نفر می ریزن که آقا کجا می ری آقا کجا می ری ! عجله هم داشتیم باید فردا صبح می رسیدیم که محمد امتحان داشت و مصطفی هم باید می رفت با استاداش حرف می زد که یه درسی که افتاده بود کمکش کنن :lol: به هر حال با یکی از راننده های اتوبوس سحبت کردیم و قرار شد با اون بریم! حالا ما سه چهاربار هی گفتیم همین حالا حرکت می کنین ؟؟؟ نمیاین که 4ساعت دیگه هم منتظر مسافر بمونین!! آقاهه هم اصرار که نه همین الان راه می افتیم!
منم مثلا اومدم فارسی حرف بزنم و هنر کنم گفتم: ببینین اگه دیرتر از نیم ساعت شد ما درمیایم هااا ... اومدم بگم ببینین ما اونقدر لجبازیم که لجبازتر از ما فقط سگه(یه چی تو این مایه ها)
به جای این جمله ه که خودش انده خنده است گفتم: ببینین ما انقدر لجبازیم که دومیمون سگه هاااااا!!! :lol: :lol: :lol: :lol: همین که گفتم رفتم تو فکر خودم! رانندهه هم داشت فکر می کرد! این وسط محمد که کنار من واستاده بود برگشت به من: خـــــــــــودت ســگــــــــی!!!!!!



:lol: :lol: :lol: :lol: :lol:

تصویر تصویر
-----> :)

نمایه کاربر
mmk
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1862
تاریخ عضویت: یک شنبه 18 شهریور 1386, 2:47 pm
تماس:

Re:

پست توسط mmk » جمعه 17 آبان 1387, 10:03 am

یادش به خیر
من از هر چی خر بوده خاطره داشتم
یکی اون خر خدا بیامرز
اینم یه خاطره خری دیگه
ما هر موقع میرفتیم خونه مادربزگم .مادر بزرگم یه خر سفید داشتن (قدیما) که همیشه من از پشتش میپریدم روش
(خونه مادر بزرگ من یه جوری بود که حوض بزرگ وسطش داشت و جلوی حوض هم رد کوچه بود)
یه روز که رفته بودیم خونه مادر بزرگم من اومدم از در خونه بیام بیرون که دیدم یه خر جلوی در خونه پارک کرده :D
ما هم جو گیر شدیم و خواستیم به صورت تکنیکی بپریم رو خره(همون سبک از پشت خر پریدن)
از عقب دور خیزی کردم اومدم بپرم رو خره که اقا خره جفت سماشو حواله شکم نازنین من کرد
چنان لگدی به من حواله کرد که من از در کوچه افتادم تو حوض وسط حیاط و تا 20 دقیقه دنیا دورو برم سیاه بود و گنجشگا بالا سرم میچرخیدن :pelk:
هر کی بالا سرم میومد انگار قیافش شبیه لگد بودو منم همه رو لگد میدیدم
خلاصه اون لگد از اون لگدای به یاد ماندنی بود که هر موقع یادش میوفتم تنم میلرزه :?
اینم یه خاطره خری دیگه
دست هایی که کمک میکنند مقدس تر از لبهایی هستند که دعا می خوانند(کوروش کبیر)

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان