عشق

گپ و سرگرمی اعضا
نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » سه شنبه 14 فروردین 1386, 7:26 am

عشق رازي است مقدس. براي کساني که عاشقند،
‌عشق براي هميشه بي‌کلام مي ‌ماند؛
اما براي کساني که عشق نمي‌ورزند، ‌عشق شوخي بي ‌رحمانه‌اي بيش نيست
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
کراش
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 136
تاریخ عضویت: چهار شنبه 29 شهریور 1385, 6:54 am

پست توسط کراش » سه شنبه 21 فروردین 1386, 2:21 pm

Babak Radfar نوشته شده:يه جوون مرد بياد يه نتيجه بگيره از اين بحث و بگه عشق يعني چي
این تعرفه عشق همچنان ادامه داره؟
خوب بابک جان می دونی عشق یعنی چی
عشق یعنی خون دل خوردن اولش رنج و اخرش مردن
به امید روزی که بتونیم بفهمیم کی هستیم

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » سه شنبه 28 فروردین 1386, 9:21 pm

ای داد بیداد :? :roll:
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
Babak Radfar
جغد پیر
جغد پیر
پست: 868
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 8:36 am

پست توسط Babak Radfar » سه شنبه 28 فروردین 1386, 9:31 pm

در اين کتاب 4 رساله افلاطون که دستمه دارم ميخونم يکي از رساله ها درباره عشقه در قسمتي از اين رساله سقراط به قدري عشق رو قشنگ و کاملا منطقي تعريف ميکنه که من واقعا جا خوردم ! در اولين فرصت تايپش ميکنم ميذارم براتون فعلا که مشغولم خيلي زياد و وضع روحيم هم اجازه نميده طرف کتاب خوندن بيام ! اينجا هم ميام که فکرم باز بشه فقط

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » چهار شنبه 29 فروردین 1386, 11:48 am

چراااااااااا ؟؟؟
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » چهار شنبه 29 فروردین 1386, 11:57 am

به نظر شما ميشه عشق يه طرفه رو دو طرفش كرد؟...چه طوري؟

این یه سوال هویجوریه ها :D
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
abri
آخرشه !
آخرشه !
پست: 3773
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 12:09 pm

پست توسط abri » چهار شنبه 29 فروردین 1386, 2:58 pm

به نظرم ميشه اما بستگى به شرايط داره...بستگى داره طرف مقابل كسى رو تو زندگيش داشته باشه يا نه....و چيزاى ديگه.... بهترين راهش اينه كه صاف و پوست كنده به طرف مقابل احساساتت رو بگى و خودت رو واسه بدترين رفتار ممكن اماده كنى.
Hope for the best , Expect the worse!

:D
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » چهار شنبه 29 فروردین 1386, 4:53 pm

منم باهات موافقم که بستگى داره طرف مقابل كسى رو تو زندگيش داشته باشه يا نه.... :D
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
کراش
خيلي پيشرفت كرده
خيلي پيشرفت كرده
پست: 136
تاریخ عضویت: چهار شنبه 29 شهریور 1385, 6:54 am

پست توسط کراش » سه شنبه 4 اردیبهشت 1386, 12:51 pm

TNZ می دونی به نظر من عشق حقیقی از همون اول باید دو طرفه باشه اما در صورتی که یه طرفه باشه و عشق اون شخص اگر واقعا حقیقی باشه تنها با همون قدرت عشق حقیقی باعث میشه که طرف مقابل هم به این علاقه مند بشه
به امید روزی که بتونیم بفهمیم کی هستیم

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » چهار شنبه 5 اردیبهشت 1386, 1:50 am

مگه نمیگن دل به دل راه داره پس اگه اینطوره اصلا عشق یه طرفه نباید وجود داشته باشه :?
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » شنبه 8 اردیبهشت 1386, 10:17 pm

ESHGH Lalayeee Barooon Too Shabast

نمایه کاربر
ارسلان
تازه اولاشه
تازه اولاشه
پست: 17
تاریخ عضویت: چهار شنبه 5 اردیبهشت 1386, 10:57 am
تماس:

Re:

پست توسط ارسلان » سه شنبه 11 اردیبهشت 1386, 10:02 am

به کوه گفتم عشق چیست؟لرزید
به ابر گفتم عشق چیست؟بارید
به باد گفتم عشق چیست؟وزید
به پروانه گفتم عشق چیست؟نالید
به گل گفتم عشق چیست؟پرپر شد
به انسان گفتم عشق چیست؟اشک از دیدگانش جاری شد و گفت دیوانگیست
خدا -عشق-محبت-احساس-انسان

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » چهار شنبه 12 اردیبهشت 1386, 5:17 am

Eshgh
Faghat Eshgh
Khoda shahed ast
Panjereh ey ro be namordan goshood

maryam
داره پيشرفت ميكنه
داره پيشرفت ميكنه
پست: 45
تاریخ عضویت: چهار شنبه 22 فروردین 1386, 7:32 am
تماس:

پست توسط maryam » چهار شنبه 12 اردیبهشت 1386, 8:24 am

عشق یعنی با وجود زندگی / دور ازآداب مردم زیستن
عشق یعنی لحظه ای خندید ن و / سالها اشک ندامت ریختن

:cry: :cry: :( :(
تو را من چشم در راهم

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » چهار شنبه 12 اردیبهشت 1386, 8:38 am

عشق یعنی نداره
عین شین قاف

عشق توی یعنی و معنی نمی گنجه

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » چهار شنبه 12 اردیبهشت 1386, 4:03 pm

من هم به این نتیجه رسیدم که عشق زنده وجود نداره
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » پنج شنبه 13 اردیبهشت 1386, 1:48 am

Ashegha hamash Sepidan
Na gosasteh mesle Tak an
Na Shekasted mesle bidan

نمایه کاربر
Babak Radfar
جغد پیر
جغد پیر
پست: 868
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 8:36 am

پست توسط Babak Radfar » سه شنبه 18 اردیبهشت 1386, 8:56 am

روزگاري جوان زيبايي بود و دلباختگان بسيارداشت.يکي از اين دلباختگان که در حيله گري استاد بودچنين وانمود مي کرد که عاشق آن جوان نيست ولي محبتش به او بيش از ديگران است.يک روز که به ديدن آن جوان رفته بودبه او چنين گفت که بايد نا عاشقان را مورد لطف و محبت قرار دهد نه عاشقان را . وسخنانش چنين بود:
لازمه پند و اندرز نيک دادن آن است که پند دهنده درست و روشن بداند درباره چه صحبت مي کند.والا پند دادن او بيهوده است.بسيار کسان از حقيقت آنچه در باب آن گفتگو مي کنند ، بي خبرند .ولي مي پندارند که خبر دارند.اين است که پايان سخن آنها،چنان که انتظار بايد داشت ، به نتايجي مي رسد که با هم متناقض اند.
من و تو نبايد اين خطا را مرتکب شويم و بايد هم از آغاز ، روشن کنيم که حقيقت عشق و نيروي آن چيست.پس از آن که عشق را تعريف کرديم و چنان که بايد آن را شناختيم ، بايد ببينيم بهره عشق سود است يا زيان.
همه مي دانند که عشق نوعي اشتياق است و مي دانيم حتي کساني که عاشق نيستند،مشتاق زيبايي اند.اما ببينيم فرق ميان عاشق و نا عاشق چيست.نخست بايد دانست که در همه ما دو داعيه نيرومند هست که مارا به اين سو و آن سو مي کشد..
يکي از اين دو داعيه خواهش غريزي لذت طلبي است و دومي اعتقاد به اين که بايد پيوسته دنبال خير و نيکي باشيم.اين دو داعيه گاه با هم در آشتي اندو هماهنگ اند و گاه با هم به جنگ بر مي خيزند.گاه يکي غالب مي آيد و ديگر گاه ديگري چيره مي شود.وقتي اعتقاد به پيروي از نيکي ، که خرد راهنماي آن است ، غالب مي آيد، نتيجه اين پيروزي را اعتدال مي خوانيم. اما وقتي خواهش ، که از خرد بيگانه است، غلبه مي کند و ما را به سوي لذت مي کشد، حالتي پديد مي آيد که بايد آن را افراط خواند. افراط اقسام بسيار دارد و هيچ قسمتي از آن درخور ستايش نيست. مثلا وقتي خواهش خوردن چنان بر آدمي مسلط شود که زمام خرد را از دست او بگيرد،حاصل شکمپارگي است . ميل به مي خوارگي چون از حد فزون گردد ، نامي دارد که نزذ همه مشهور است و همچنين همه شهوتهاي طبيعي چون به فزون طلبي گرايند، نامهاي خاص دارند.شايد پي برده باشي که استدلال من به کجا مي کشد.اما بهتر است منظور را روشن بيان کنم و بگويم وقتي خواهش غريزي که از خرد بيگانه است ، به اعتقادي که راجع به نيکي داريم فايق آيد و اين خواهش مربوط به درک و تملک زيبايي جسمي و لذت بردن از آن باشد و از شهوت نيرو گيرد ، عشق ناميده مي شود.
پس بدين ترتيب ،حقيقت موضوع را شناختيم و آن را درست تعريف کرديم.با توجه به اين تعريف پيش برويم و بپرسيم از عاشق و ناعاشق به کسي که مورد نظر آنهاست چه سود يا زيان ميرسد؟
پيداست آن کس که بنده هوس است و ميل بر او غالب است ، معشوقي مي خواهد که مطبوع طبع او باشد و هوسش را سيراب کند و آن کس که هوس نا خوش و بيمار دارد،خواهان چيزيست که بنده و منقاد او باشد.آنچه با او برابر يا از او قويتر باشد ،نفرتش را برمي انگيزد.
بنابراين عاشق نمي تواند معشوقي برگزيند که با او برابر يا از او بالاتر باشد و هميشه جد او در آن است که معشوق را پايين تر از خود نگه دارد.چه آن کس که زير دست خردمندان است ،نادان است. وآـن کس که زير دست دلاوران است،بزدل و ترسوست.و آن کس که زيردست سخنوران است ، کسي است که سخنور نيست.آري صفاتي که عاشق خواهان آن است ، از اين قبيل است و اگر اين نواقص طبيعي نباشد، عاشق مي کوشد تا آن را در معشوق به وجود آورد تا از لذت برتري خود برخوردار بماند . بنابر اين عاشق نمي تواند از حسد برکنار باشد و پيوسته جلوگيري مي کند از اين که معشوق با ديگران بياميزد و بدين ترتيب نمي گذارد معشوق در اثر آميختن با ديگران ، کسب خردمندي و کمال کند.آري از بيم آنکه مبادا معشوق از او بهتر شود،او را از کسب حکمت هم ، که هديه خدايان است ، باز مي داردو از اين بزرگتر گناهي نيست . عاشق چنان مي کند که معشوق نادان بماند و پيوسته نيازمند او باشد و از او راهنمايي بخواهد . مختصر آن که معشوق از سوداگري با آن کس که بنده عشق است جز زيان و رنج بهره اي نمي برد.
حالا بنگريم خداوندگاري که قانون حيات در نظرش کسب لذت است ،با تن بنده خود چه رفتاري مي کند، نخست آن که معشوقي بر مي گزيند که شکننده و ناتوان باشد . نه کسي که تن زورمند و توانا دارد.کسي که در سايه درختان بزرگ شده است ، نه در آفتاب سوزان.کسي که از ورزش و سختي و رنج چيزي نديده و با تن آسايي و نرمي خو گرفته است و خوراکش خوراک بيماران است نه خوراک جوانان ستبر و نيرومند. مختصر بگويم معشوقي برمي گزيند که هنگام جنگ و سختي هاي ديگر زندگي،موجب نگراني خاطر دوستان است و مسلما دشمنان را از او باکي نيست.
از اين نکات آشکار که بگذريممي رسيم به اين که دارايي معشوق در اثر معاشرت با کسي که خود را عاشق او مي خواند، چه سود يا زيان مي برد. حتي خود عاشق هم تصديق مي کند و در اين نکته همه مردمان متفق اند ، که عزيز ترين چيزهايي که داريم از عشق جز زيان نمي بيند. عاشق نمي خواهد پدر و مادر و دوستان معشوق را ببيند .چه همه اينان را بين خود و معشوق حائلي مي پندارد.اما داستان به اينجا هم ختم نمي شود .عاشق نمي خواهد معشوق از ثروت و مال چيزي داشته باشد چه اگر معشوق هنوز تسليم عشق نشده است ، بي نيازي او ، به دست آمدنش را دشوارتر مي کندو اگر به عشق عاشق تن داده است حکوتم عاشق بر او وقتي از مال بهرمند باشد دشوارتر مي شود.اين است که هر عاشقي به دارايي معشوق حسد مي ورزد و از تهي دستي او شاد مي شود.معشوق نبايد زناشويي کند و خانواده و فرزند داشته باشد.آري اين است آنچه عاشق از معشوق مي خواهد.چه منظور او تنها بهرمندي از معشوق است.
وجانوراني هستند از قبيل چاپلوسان که به قدر کافي خطرناک و زيان آورند.اما با اين حال طبيعت به آنها لذت و ملاحتي موقت افزوده است.مثلا ممکن است بگويي که زنان بد کار زيان آورند و اين موجودات و کارهايشان را نفي بکني اما با اين وجود دلنشين باشند. به حق در نزد ما مردودند و منفور.ولي با اين وجود لذتي حقير و گذرنده از آنها ميشود برد.اما عاشق نه تنها براي معشوق زيان بخش است ، بلکه ياري بسيار ناسازگار است..ضرب المثلي قديمي مي گويد کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز. به گمان من کساني که سن آنها يکسان است از يک نوع چيز خوششان مي آيد و به اين مناسبت مي توانند با هم دوست شوند. با اين وجود دوستي هم حدي دارد و مسلما اجبار و فشار براي هر کس نا خوشايند است . عاشق و معشوق نه تنها شباهتي به هم ندارند بلکه در رابطه آنها هم اجبار و فشار هست. عاشق پير است و معشوق جوان.عاشق پيوسته سربار معشوق است و هيچ گاه او را رها نمي کند تا به سخني يا نظري و يا سايش دستي از او برخوردار شود.اما معشوق از اين رابطه چه لذتي تواند برد؟آيا ديدن چهره عاشق که زيبايي و طراوت جواني از آن رفته است در او ايجاد نفرت نمي کند؟مي بيني حتي ياد کردن از اين مطلب نا گوار است .پس بيانديش که به چنين بندي گرفتار شدن چه حال دارد و معشوق بيچاره واقعا در بند است و عاشق پيوسته زندانبان اوست.جزئيات کارهايش را مي نگرد ، گاه در ستايش او مبالغه مي کند و گاه به نکوهش او مي پردازد و اين ستايش و نکوهش اگر عاشق مست نباشدبراي معشوق طاقت فرساست و اگر مست باشد معشوق را عذابي دردناک است
اما زيان و نا خوشايندي که از عاشق به معشوق ميرسد تنها هنگام گرمي بازار عشق نيست بلکه وقتي عشق عاشق سرد شد ، آنوقت دشمن بدطينت معشوقي مي شود که با او آن همه عهد و پيمان بسته بود و جان و زبان نثارش کرده بود.حتي اگر معشوق هنوز برايش سودي داشته باشدديگر حاضر نيست دمي را در صحبت با او بگذراند . ساعت پرداخت ديون فرارسيده است ولي او بنده خداوندگار ديگري شده . عاشق را خردمندي و اعتدال جانشين عشق و سرمستي آن شده است .معشوق که از اين دگرگوني بي خبر است عهد و پيمان را به ياد عاشق مي آورد و از او توقع مهر و وفا دارد .مي پندارد با همان کس سر و کاردارد که داشت.غافل از اين که سروکارش با کس ديگري است .اما عاشق نه آن دليري را دارد که معشوق را از حقيقت واقعه با خبر سازد و نه ميتواند به عهد و پيماني که بسته بود وفا کند.از معشوق مي گريزد و پيمان شکني مي کند .آري سکه به پشت بر زمين افتاده است و حالا نوبت معشوق است که دنبال عاشق بدود و التماس و زاري کند .اما بيچاره غافل است که هم از آغاز نبايد فريب وعده هاي او را خورده و عاشق را به ناعاشق رجحان داده باشد .آري نبايد خود را تسليم کسي کرده باشد که به او تکيه نتوان کرد زيرا عاشق بيمار است و از رشک و حسد آکنده است و وجودش جزتلخي و ناگواري نيست و از او به جان و مال معشوق جززيان نمي رسد .از اين بدتر آنکه عاشق سير جان و خرد معشوق را به سوي کمال متوقف مي کند و درنظر مردمان و خدايان چيزي از جان و خرد ارجمند تر و گرامي تر نيست .پس اي جوان زيبا آنچه گفتم درگوش دار و بدان که عاشق را در حقيقت به تو مهر و محبتي نيست .بنده آز است و مي خواهد آتش آز خود را فرو نشاند .چنان که گفته اند:
عاشق ، معشوق را بدان سان دوست دارد که گرگ گوسفند را.

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » سه شنبه 18 اردیبهشت 1386, 9:36 am

مهم برداشتیه که هر کسی از عشق داره

و به نظر من هر کسی درون خودش میدونه که عشق واقعی چیه؟

ولی خوب اطرافیان و جامعه هم باعث میشه که جهت گیری حقیقیش در مورد عشق دچار تغییر بشه!

و این مطلبی که نوشتی وضع جامعه الان ما رو نشون میده، و به نظر من عشق نیست، هوسه :!:

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

VeRnuS

پست توسط VeRnuS » سه شنبه 18 اردیبهشت 1386, 10:34 pm

Az Sedaayee Sokhanee Eshgh Nadidam Khosh Tar
YAdegari ke dar in gonbaadee Davvar Bemand

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان